دیدبان آزار

در دفاع از هنر ناشناس

انقلاب هنرمندان گمنام و اندیشه‌های آزاد

مانیا اکبری: در طول تاریخ، هنر به ناچار با هنرمندی که آن را خلق می‌کند پیوند داشته است. منتقدان و مصرف‌کنندگان به طور یکسان دائماً به دنبال معنا یا هدف پشت یک قطعه و یا اثر هنری هستند. این اثر برای هنرمند چه معنایی دارد؟ چه ارتباطی با ایدئولوژی سیاسی، نگرانی‌ها یا نزاع‌هایش می‌تواند داشته باشد؟ با این حال وقتی هنرمند ناشناس می‌ماند، دیدگاه مخاطب تحت‌تأثیر شرایط شخصی پیرامون خالق قرار نمی‌گیرد. در نتیجه هر رشته فکری که از تجربۀ یک اثر هنری شروع شود، یک تعامل واقعی بین اثر و بیننده خواهد بود. هیچ تداخلی از ایده‌های از پیش تعیین‌شده در مورد آنچه که باید احساس کند وجود نخواهد داشت. بنابراین حتی ممکن است تا آنجا پیش برویم که بگوئیم هنرمند با ناشناس ماندن، به مخاطبین خود اجازه می‌دهد تا در حد توان خود آزادانه فکر کنند.

 هنر گمنام ابزاری شناخته‌شده برای اعتراضات اجتماعی و سیاسی است که افکار انقلابی را برای دیدن عموم به نمایش می‌گذارد. در نتیجه، هنرِ هویت‌پنهان، نیز ممکن است یک رویکرد انقلابی و براندازانه داشته باشد. ما در عصر هنر خیابانی زندگی می‌کنیم. هنر خیابانی چیست؟ ریگل (2016) خیابان را به معنای خاصی می‌فهمد، یعنی چیزی که او آن را «خیابان فرهنگی» می‌نامد. خیابان صرفاً مکانی نیست که حرکت در شهر را ممکن می‌سازد، بلکه فضایی است که ابراز وجود عمومی را تسهیل می‌کند، جایی که، انسان با افکار و خردی جمعی در آن زیست می‌کند.

وقتی ارزش هنر خیابانی را در نظر می‌گیریم، بین روایت‌های زیبایی‌شناختی و غیرزیبایی‌شناختی‌محور تمایز قائل می‌شوم. اگر اولی بر جنبه زیبایی‌شناختی تجربه ما از هنر خیابانی تمرکز می‌کند، دومی عموماً بر ماهیت فعال و اهمیت سیاسی اجتماعی و کنشگرانه‌ آن تأکید دارد. هنرمندان خیابانی یک اثر، هنری عمومی یک خیابان یا یک میدان را به فضایی مورد تاییدِ جهان هنری تبدیل می‌کنند. این به نوبه خود ماهیت خیابان (فرهنگی) را به عنوان مکانی برای بیان آزاد و نامحدود، به سخره می‌گیرد.

هنر خیابانی عمدتاً به شیوه‌ای ضدتجاری و براندازانه است. به این ترتیب، از منطق سودی که موجب کالایی‌شدن فضاهای عمومی می‌شود، فراتر می‌رود. به گفته بالدینی (2018)، گرافیتی سبک اصلی هنر خیابانی است. دقیقاً به دلیل براندازی رادیکال آن به‌شدت قابل‌توجه است. هنر عمومی، به نوبه‌ خود، فاقد براندازی است که برای هنر خیابانیِ اصیل ضروری است.

ریگل «هنر خیابانی» را به‌عنوان عملی توصیف می‌کند که «از طریق خلاقیت، مهارت، اصالت، عمق معنا، و زیبایی آشکارش،» قدرت درگیر کردن بدون زحمت و زیبایی‌شناختی توده‌ها را دارد. انگیزه اساسی پشت هنر خیابانی ناشی از این باور بود که هنر باید در تقابل با سیستم هژمونیک قوانین، مالکیت شخصی و مالکیت تجاری و گاهی اوقات حتی خارج از آن عمل کند. در دسترس باشد، نه اینکه در گالری‌ها، موزه‌ها و مجموعه‌های خصوصی پنهان شود و دموکراتیک و توانمند باشند. از این نظر که همه‌ مردم (بدون در نظر گرفتن نژاد، سن، جنسیت، وضعیت اقتصادی و غیره) باید بتوانند هنر بیافریند و امکان دیدن هنر دیگران را هم داشته باشند. هنر خیابانی را هنر عمومی مستقل، گرافیتی و گاه هنر چریکی و معترضانه نیز می‌نامند.

یکی از جنبه‌های اصلی هنر خیابانی، زودگذر بودن آن است. هیچ‌کس نمی‌تواند آن را داشته باشد یا بخرد. بینندگان اثری بی‌نظیر و تاثیر‌گذار را می‌بینند که به احتمال زیاد دوام نخواهد آورد. این موقتی بودن یک فوریت و پیام معترضانه را ایجاد می‌کند. اما امروزه چه اتفاقی درخیابان‌های ایران در جریان است. از حوض‌هایی که خونی می‌شوند و از معنای حوض بودن تخلیه و حوض آب به موقعیت معترضانه‌ انقلابی تبدیل می‌شود. اگر تو با استفاده از قدرت مسلط می‌کُشی و حوض‌های شهر ساکت‌اند ما حوض‌ها را به خون آغشته می‌کنیم تا به شهر یادآوری کنیم شهر خونی است و وضعیت شهر اضطراری است.

اینجا شهر یک موقعیت مکالمه و گفتگو با مردمی دارد که آنها در دل شهر زیست می‌کنند. آنها می‌خواهند فریاد بزنند شهر، شهر نیست، شهر کشتارگاه سیستم است. یک گفتگوی خود با خودی بزرگتر که قرار‌بوده نقش آرامش و امنیت جان انسانی را برعهده داشته باشد و اما اکنون قاتل آن جان است و دیگر بخشی از خود و جمع نیست بلکه دشمن است. آنها به شهر یادآوری می‌کنند، حوض آب دیگر حوض آب هم نیست. هنرمندان ناشناس حوض بودن را به موقعیتی انقلابی گره می‌زنند. یک نیروی جمعی سرکوب شده‌ معترض است که با حوض خونی وضعیت جمعی مردمی را به شهر یاد آوری می‌کند. در اینجا ناشناس بودن یک تغییر هستی‌شناختی در قلمرو هویت است. درهمان لحظه‌ای که هویت به عالی‌ترین شکل انتخاب و استثمار درسیستم سرمایه‌داری تبدیل شده‌ است، اولین نگاه اجمالی به شکلی از زندگی بدون هویت خالی شده و به کنشی جمعی و معترضانه تغییر شکل می‌دهد.

جنازه‌های کودک کفن‌پوشی که از پنجره‌های دانشگاه هنر همراه با نوشته‌ها و پلاکاردها آویزان می‌شوند. مگر قرار نیست دانشگاه مرکز آموزش علم و هنر باشد؟ چه می‌شود که از بدنِ ساختمان‌های عظیم دانشگاه کودکان کفن‌پوش فریاد می‌شوند؟ این تصاویر تلاش دارد مفاهیم را دگرگون کند تا که اعلام کند دانشگاه دیگر دانشگاه نیست، همانطور که حوض دیگر حوض نیست. بلکه بدنی است که کودکان کفن‌پوش را، از کردستان تا زاهدان هشدار می‌دهد و بدنی معترض را به اذاهان عمومی یادآوری می‌کند. چه می‌شود که هر موقعیتی را تبدیل به موقعیتی انقلابی می‌کنند؟ دانشجویان با آویختن کودکان کفن‌پوش، زبان دیوارهای ساختمان دانشگاه را به فرمی انقلابی تبدیل می‌کنند. نه‌تنها که زیباشناسی ظاهر شهر را تغییر می‌دهند بلکه تا مرز براندازی موقعیتی و ساختاری در مفهوم پیش می‌روند.

بادکنک‌های شهر سنندج که «زن. زندگی. آزادی» را به آسمانی می‌برند که قرار است در آسمان یا پرنده ببینیم و یا پروازی، اما اکنون این شعار انقلابی است که بر فراز شهر پرواز می‌کند. به نوعی انقلاب را از کف خیابان‌ها به آسمان‌ها هم گره می‌زنند. ناشناس بودن افراد اجرا‌کننده در این موقعیت‌ها پدیده‌ای بیشتر شبیه به شجاعت جمعی است، نوعی رفتار جمعی که خارج از سیاست سازمان یافته است، یک «ماشین نفرت حمعی» است که اعتراض و خشمش را در داخل میدان‌های شهری، کف خیابان‌ها و ساختمان‌ها و آسمان شهر که قرار است پیام‌آور ایدیولوژی‌های نظام باشد کارشکنی کرده و با بدنی معترض در اختیار می‌گیرد.

بارها شنیده‌ایم «خیابانی در تسخیر مردم» است. این تسخیر‌شدگی چیست؟ تغییر معنا از وضعیتِ قبلی به وضعیتِ انقلابی کنونی است که قرار است به امید آینده‌ای پیوند بخورد. اکنون خیابانی در تسخیر مردم است شکلی از دگرگونی مفهومی خیابان است. وضعیتی که قدرت جمعی معترضانه را هشدار می‌دهد. ما خیابان‌هایمان را بازپس گرفتیم. همان مکان‌های فرهنگی جمعی را و سرود آزادی را بر درختان خیابان‌ها آویزان خواهیم کرد همانطور که نام شهیدانمان را به درختان آویزان کردیم.

ناشناس بودن آثار خیابانی به طور همزمان نظریه‌های سنتی سازمان سیاسی و هستی‌شناسی هویت شخصی ما را گسترش می‌دهد و ما را از موقعیت‌های فردی به گستردگی جمعی هدایت می‌کند. پدیده‌های ناشناس و قدرت تغییر در آینده یک پیوند به‌هم ‌پیوسته است. ناشناس یک موجود جمعی عرفانی مشکوک را تشکیل نمی‌دهد، و فقط یک جنبش سیاسی دیگر نیست بلکه بیان یک هستی‌شناسی را نشان می‌دهد که از فروپاشی شکل موجود سوژه منفرد ناشی می‌شود و تلاش دارد به موقعیت‌های جمعی پیوند بخورد. به نوعی محصول هستی‌شناسی جمعی است.

در این شرایط مردم مکان‌های عمومی ساختمان‌ها، پل‌ها، تیر چراغ‌ها، زیرگذرها، خندق‌ها، پیاده‌روها، دیوارها و نیمکت‌ها را استفاده می‌کنند تا اطمینان حاصل کنند که پیام‌های شخصی‌شان بدون فیلتر و سانسور سیستم قدرت و نظام حاکمی که سعی در حذف جان‌ها و لحظات زندگی‌شان دارد، توسط طیف وسیعی از مردم و جهان دیده می‌شود. آنها با ناشناس بودن هایدگروار می‌خواهند اعلام کنند: نه ببخشید و نه فراموش کنید، همانطور که ما نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. ما زیست شهری‌مان را هر لحظه انقلابی می‌کنیم و معنای جدیدی از آن می‌آفرینیم. به امید آزادی جان‌هایمان و به امید آزادی خیابان‌ها و شهرهایمان

 

مطالب مرتبط