دیدبان آزار

روایتی از سرکوب هویت کوئیر

چیزی برای از دست دادن نداریم جز زنجیرهایمان

یارا: کودکی‌‌ام را به خاطر می‌آورم. به‌واسطه علاقه پدر و برادرم، عاشق فوتبال شدم و همچنان نیز هوادا‌ر چندین تیم هستم. اجازه فوتبال بازی کردن و حتی زیاد در کوچه ماندن را ندارم، چون دختر هستم. به مدرسه می‌روم. آن لباس فرم لعنتی آزارم می‌دهد. دوستانم از گرایش عاطفی و جنسی خود به پسرها می‌گویند و برای من این موضوع عجیب است زیرا زیرا چنین گرایشی را در خود نمی‌بینم. در دبیرستان دو تن از همکلاسی‌ هایم را یادم می‌آید که با هم عشق‌‌بازی می‌کردند. آن‌‌جا بود که فهمیدم تا به حال گرایش و جنسیت خود را سرکوب کرده‌ام.

مقداری در اینترنت جست‌‌و‌‌جو می‌کنم و به این نتیجه می‌رسم که من مانند سایر دخترها نیستم  چراکه از طرفی با بدن خود بیگانه‌ام و از طرف دیگر به آن‌ها گرایش عاطفی دارم. این موضوع را با یکی-دو تن از دوستان صمیمی خودم مطرح می‌کنم و مورد تمسخر قرار می‌گیرم. از آن‌‌ها فاصله می‌گیرم اما به سرکوب هویت و جنسیت خود ادامه می‌دهم. از برچسب‌زدن به خود که بازتولید کلیشه‌های جنسی است، متنفّرم اما باید خود را در قالبی قرار دهم. هویّت سیّال من در نان‌باینری بودن، معنا می‌شود.

به دانشگاه می‌رسم. تصور می‌کردم شرایط قرار است تغییر کند اما همچنان در به همان پاشنه می‌چرخد. از دوست ترنسجندرم می‌پرسم که آیا بیندر به جندردیسفوریای من کمک می‌کند یا نه، که او ورزش کردن و راه‌‌های طبیعی را به من توصیه می‌کند. همان سال با دستگیری دانشجویان مواجه می‌شویم. در حال درک فضا و شرکت در گروه‌های دوستی برای شناخت آدم‌‌ها و فضا هستم. به‌‌واسطه رعایت نکردن پوشش عرف و زیر بار استفاده از حجاب اجباری نرفتن، در محیط‌‌های مختلف مواخذه، سرکوب و طرد  می‌شوم..

سال ۹۸ است. توسط نیروهای محافظت مترو به دلیل پوشش مبدل دستگیر می‌شوم و سپس با تعهد آزاد می‌شوم. در همان سال عاشق «نون» می‌شوم. پذیرایم نیست اما از فکر کردن و علاقه ورزیدن به او دست نمی‌کشم. به سیگار کشیدن اعتیاد پیدا می‌کنم. روزهای بدی را می‌گذرانم. درسم افت می‌کند. توانایی اداره امور زندگی خود را ندارم. با همه غریبه شده و از جمع‌ ها کناره می‌گیرم. به‌واسطه سن کم و شرایط نامطلوبم، در موقعیت سال ۹۸، لزوم شرکت در تجمعات را درک نمی‌کنم و صرفا در دانشگاه اعتصاب می‌کنم.

به‌واسطهٔ پوشش متفاوتم که شامل استفاده از لباس‌ های اسپرت و کلاه پسرانه است، در محیط‌‌های مختلف به اشکال گوناگونی مورد تمسخر قرار می‌گیرم. به‌واسطه اختلال هورمونی که برای آن مدت‌‌هاست تحت درمانم، با تحقیر و تمسخر مواجه می‌شوم. به دلیل تنهایی، ارتباطم با یک گربه عمیق می‌شود. هنوز هم با او دوست هستم.

با شایع شدن کرونا، آموزش مجازی شده و افسردگی من نیز تشدید می‌شود. با معشوق خیالی خود، در خواب و بیداری حرف می‌زنم. برای یک پادکست و برنامه ویژه جامعه رنگین‌‌کمانی، صوت می‌فرستم و از تجربه خود به‌‌عنوان یک فرد کوییر صحبت می‌کنم. می‌گویم توانایی آشکارسازی، کام‌اوت کردن و شناساندن خود را به صمیمی‌ترین دوست‌‌هایم ندارم. سال کنکور است و فشار درس خواندن زیاد می‌شود. قبول نمی‌شوم و عملا به یک فرد خانه‌‌نشین تبدیل می‌شوم. خانواده با من مراعات می‌کنند و به یک روان‌پزشک مراجعه می‌کنم.

سال ۹۹ است. دیگر کمتر سیگار می‌کشم و در مسیر ترک هستم. به «ر» که یک پسر است، علاقه‌مند می‌شوم؛ در واقع باب صحبت را خود او باز کرده بود. برایم غریب است که چگونه قرار است با یک پسر در رابطه باشم. خیلی زود رابطه ما به دلیل هویت جنسی من و گرایشی که آرزو می‌کردم کاش هیچ‌‌وقت آن را نداشتم، به پایان می‌رسد. اما غم پایان آن رابطه را با خود حمل می‌کنم. در طول این مدت تا اکنون با یک روان‌شناس در ارتباط بودم که مرا چندبار نجات داد. روان‌‌پزشک در درمان تا حدودی موفق می‌شود اما بعد از چند ماه دست از درمان می‌کشم.  با افزایش وزن وحشتناک مواجه می‌شوم. سال کنکور مجدد است و افکار خودکشی گاه‌و‌بی‌گاه به من حمله می‌کند. از طرفی جندر دیسفوریا نیز آزارم می‌دهد. تنها سرگرمی من فوتبال دیدن است. «نون» را بارها تصور می‌کنم و فکر می‌کنم آیا اگر پسر یا دختر بودم هم با من همین رفتار در قبال ابراز علاقه‌‌هایم می‌شد؟ بارها آرزوی دختر یا پسر بودن کردم و حتی یک‌ بار به خاطر فشارهای زیادی که بر من مستولی شد، از تمام دوستانم خداحافظی کردم. قصد خودکشی حتمی را داشتم اما جلوی خودم را با کمک دوستان خوبم گرفتم و باقی ماندم.

من و سایر افراد کوییر در جامعه مردسالار کنونی، به‌عنوان شهروند درجه چندم شناخته می‌شویم و حقوقی نداریم. هرروز از خودم می‌پرسم آیا می‌شود فردا با یک بدن دیگر بیدار شوم؟ با وجود استفاده از بیندر، از جندردیسفوریا رنج می‌برم. مدت‌‌هاست که علاقه به نامرئی شدن دارم اما این موضوع هم به واقعیت نمی‌پیوندد. نون را یک سالی می‌شود که ندیده‌ام. قلبم با شنیدن نامش شعله می‌کشد و هیچ‌‌چیز نمی‌تواند مرا آرام کند. اما دیگر از ابراز علاقه به او یا دیگری هم بیزار شده‌‌ام چون من کوییر هستم و در این جامعه و سایر جوامع مردسالار هیچ حقی ندارم و همین موضوع مرا از اعتماد‌به‌نفس تهی می‌کند. من و بسیاری از  افراد جامعه رنگین‌کمانی میان دوستان و غریبه‌ها، همواره یک «دیگری» هستمی و بسیار دشوار پذیرفته می‌شویم.

این روزها بیشتر از همیشه گذشته را مرور می‌کنم و به این مبارزه ایمان می‌آورم. تجربه‌هایم را نوشتم تا بگویم من هم به‌واسطه همین نفی هویت و سلب حقوق بدیهی، به این مبارزات پیوند خورده‌ام. من و بخش عظیمی از افراد کوییر، خود را خارج از طیف دوگانه زن-مرد تصور می‌کنیم و فارغ از کلیشه‌‌های جنسی و جنسیتی، به مبارزه خود برای شکل‌‌گیری کشوری که از بنیادگرایی مذهبی و مداخله کشورهای امپریالیستی رنج نمی‌برد، می‌پردازیم و زیر بار حکومت افرادی نمی‌رویم که حقوق اولیه ما را به رسمیت نمی‌شمارند. ما به‌دلیل تخطی از حجاب اجباری و رعایت نکردن پوشش عرف، سرکوب و بازداشت شده‌ایم، خشونت دیده‌ایم و طرد شده‌ایم. این مبارزه‌ای همگانی است، نه‌تنها علیه حجاب اجباری، بلکه علیه تاریخی از خشونت و تبعیض.  

مطالب مرتبط