دیدبان آزار

روایتی از خشونت جنسی و روانی در رابطه عاطفی

««بدنت موقع سکس چیز دیگری می‌گوید»

با خودم مرور می‌کنم؛ درس اول: بین ضعیف بودن و قربانی بودن و قوی بودن و یاد گرفتن از اشتباهات، دو انتخاب مطرح نیست. بلکه یک فرآیند است. از ضعیف بودن نترسید. علی‌رغم پذیرش آگاهانه اشتباه و قبول مسئولیت در برابر آنچه برای شما اتفاق افتاده است، از پذیرفتن قربانی بودن فرار نکنید. زخم‌ها تا دیده نشوند، نه درمانی برایشان هست و نه التیام می‌یابند. اما در این مرحله درجا زدن و ماندن، اشتباه است. درس دوم؛ از گرفتن کمک متخصص هرگز چشم‌پوشی نکنید. شما به‌تنهایی توان عبور از این مرحله را ندارید. صبورانه و امیدوارانه بگذارید که شنیده و درمان شوید. درس سوم؛ با خودتان بی‌رحم نباشید. پذیرش مسئولیت و درس گرفتن از آنچه رخ داده به معنای این نیست که خودتان را سرزنش کنید. درس چهارم؛ اگر در یک رابطه سمی هستید و توان خروج از آن را ندارید، لطفا لطفا به متخصص مراجعه کنید. این تمام چیزی است که بعد از یک  سال تراپی و دارو‌درمانی می‌توانم بگویم. من هم‌زمان هم قربانی بودم و هم قدرت انتخاب کردن داشتم.

تنها باشی، اولین تجربه مهاجرت و دوری از خانواده و دیار که باشد، سابقه افسردگی و حملات پنیک را که داشته باشی، ناآگاه، نابالغ و آموزش‌ندیده و بی‌تجربه در خصوص چندوچون روابط جنسی و عاطفی که باشی و خیلی چیزهای دیگر دست‌به‌دست هم دادند، که من شش ماه بعد از مهاجرت وارد رابطه‌ای سمی شوم. در ضعیف‌ترین نقطه وجودی خود و بیزار از تنهایی، برای اولین بار گفتم فقط کسی بیاید و باشد و بماند، بدون درنظر داشتن ایده‌آل‌ها و معیارهایی که‌ همیشه پیشتر در انتخاب و رد کردن مردها داشتم. در آن زمان تنها معیارم در انتخاب فرد مورد نظرم این بود که «بکارت» یک دختر ۲۷ ساله تازه مهاجرت‌کرده برایش مسئله نباشد. چون برای یک مرد غربی غریب و عجیب است و البته برای خودم به‌گونه‌ای مایه شرمساری بود. فرد مورد نظر خود از خانواده ای مهاجر از ترکیه بود و همین کافی که شباهت‌های فرهنگی داشتیم و ناوارد بودن و باکرگی را بهتر درک می‌کند. 

ماه اول، همه‌چیز خوب بود. حتی شاید عالی؛ نوازش، لمس، آغوش و رعایت حال من. بعد از یک ماه اصرار او بر داشتن رابطه جنسی کامل شروع شد. من ترس از رها شدن داشتم اما بالاخره راضی شدم. اما به خاطر ترس و اضطراب، دخول انجام نمی‌گرفت. چند شب پشت سر هم‌ تلاش ناکام و بعد سرزنش من برای موفق نشدن. تا اینکه یک شب که در خواب عمیق بودم، بالاخره اتفاق افتاد. در واقع خودش را به من تحمیل کرد. من تا مدت‌ها درگیر خاطره آن جریان بودم. و پس از آن مدتی یک الگوی مدام از سکس در حالتی که من خواب بودم، تکرار می‌شد. هرچه اصرار می‌کردم که من خوشم نمی‌آید و احساس خوبی ندارم، زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت بدنت موقع سکس چیز دیگری می‌گوید و تو هم خوشت می‌آید.

 

بیشتر بخوانید:

ارگاسمی که از من دزدیده شد

تا سال‌ها نتوانستم لذت جنسی را تجربه کنم

 

الگوهایی که برای سکس به من تحمیل می‌شد، ایراد گرفتن از بدن من، من را به حدی تحت فشار گذاشت که در ظرف یک سال از ۴۸ کیلو به ۴۳ کیلو کاهش وزن داشتم. تا بدنم  ایده‌آل و خواستنی باشد.  من حتی دنده‌هایم در حین سکس و رفتارهای جنسی‌ای که نمی‌خواستم شکست. من ۴۳ کیلو بودم و او ۱۰۰ کیلو. و واقعا تمام بارهایی که با هم خوابیدیم من همیشه در شوک بودم. فقط دوست داشتم زودتر تمام شود. من در این رابطه سه‌ساله هرگز ارگاسم را تجربه نکردم چون هیچ‌وقت بهم این فرصت داده نشد و به خاطر خیلی چیزها در رابطه جنسی به من احساس شرمندگی داده شد. اما این تمام جریان نبود. مدام با تهدید به رها کردن من و تنها گذاشتنم، آرام‌آرام تمام چیزهایی که در ظاهر و شخصیت و طرز فکر خود را که موافق با نظر او نبود، تغییر دادم. در واقع کسی شدم جز خودی که بودم و پرورش‌ داده بودم. به خودم پشت کردم. فقط و فقط به این قیمت که تنها نمانم. ابتدا خط قرمز‌ها کم و قابل چشم‌پوشی و رعایت کردن بود؛ نپوشیدن دامن و شلوار کوتاه. بعد به خیلی چیزهای دیگر توسعه یافت. نپوشیدن جین تنگ، نپوشیدن تاپ، آرایش نکردن، یواشکی کنترل کردن من در محل کار و دانشگاه برای مطمئن شدن از اینکه دور از چشم وی کاری خلاف نظرش انجام ندهم.‌

صحبت کردن با تمام همسایه‌های مرد در خوابگاه برای من ممنوع شد و بعد آرام‌آرام پای خشونت فیزیکی به میان رابطه باز شد. یک رابطه سه ساله که از همان پایان سال اولش می‌دانستم که باید تمام شود و باید خودم را نجات دهم، اما فاصله میان دانستن و غلبه بر ترس‌ها و ضعف‌هایم در عمل خیلی زیاد بود. مدام به من یادآوری می‌کرد که من هرگز بدون او از پس زندگی خودم در تنهایی و مهاجرت برنخواهم آمد. مدام کوچک‌ترین اشتباه در رفتار من را نقد می‌کرد. از استقلال من برای انجام امور خودم به تنهایی بیزار بود و مدام با تعبیر اینکه دوستش ندارم از من می‌خواست که بدون نظر و هماهنگی با او هیچ کاری انجام ندهم. با تکرار مرتب اینکه دوستش ندارم با وجود خستگی زیاد، یا شرایط ناگواری که داشتم وادار به رابطه جنسی می‌شدم. معتقد به هیجان در رابطه، ناغافل کارهایی با بدن من می‌کرد که هرگز راضی به انجام آن اعمال بر روی بدنم نبودم.

در نهایت بدون گفتن کلمه‌ای رابطه را تمام کرد و برای همیشه رفت. یک سال طول کشید تا توانستم آرام‌آرام از کابوس خاطره آن تجاوزهای سریالی و همه خشونت‌هایی که بر من تحمیل کرده بود، رها شوم. یک سال است که تلاش می‌کنم تا به خودم و بدنم برگردم و دوستش داشته باشم. هنوز که هنوز است به خاطر تجاوز در هنگام خواب، مشکل خواب دارم و بدون قرص نمی‌توانم شب‌ها خواب آرامی داشته باشم. اعتماد به نفسم در مورد خودم، ظاهرم و شخصیتم هنوز به‌قدر کافی ترمیم نشده است. طول کشیده تا از خودزنی و سرزنش خودم دست بردارم. اما صبورانه و امیدوار  روند درمان را ادامه می‌دهم. از دو ماه پیش هم با چند سازمان فعال در حوزه خشونت جنسی همکاری می‌کنم. خواهش می‌کنم کمک بگیرید و بگذارید که یک متخصص کنارتان باشد. اگر توان خروج از یک رابطه سمی را ندارید، حتما کمک بگیرید. هزینه‌ای که در نهایت شما با روح و بدن خود پرداخت می‌کنید، بیشتر از آنچه فکر می‌کنید ارزش دارد که از گفتن و پرسیدن و شنیدن نترسید. 

 

منبع تصویر: Edvard Munch

مطالب مرتبط