دیدبان آزار

درباره پیوند حجاب اجباری و وضعیت اقتصادی

از گشت ارشاد نمی‌ترسم چون چیزی برای از دست دادن ندارم

افراد مختلف به شیوه‌های مختلفی با گشت ارشاد مواجه می‌شوند و هزینه این مواجهه، بسته به جایگاه اجتماعی، فرهنگ خانوادگی، وضعیت اقتصادی و ... می‌تواند متفاوت باشد. هزینه گشت ارشاد برای زنان بسیاری، طرد شدن از فضای عمومی و برای عده‌ای دیگر تحمل اضطراب مداوم و تنش‌های روحی هنگام حضور در فضاهای عمومی است. روایت رنجی که افراد بواسطه گشت ارشاد متحمل می‌شوند و خشمی که متعاقب آن در وجود آن‌ها ریشه می‌دواند، می‌تواند بسیار متکثر باشد. روایت زیر، شاید تنها یکی از این هزاران روایت باشد که تحت شرایط مشخص و در وضعیت اقتصادی و اجتماعی مشخصی شکل گرفته است. هرچند همه این روایت‌ها در نهایت ذیل یک کلیت گرد هم می‌آیند. 

علیرغم اینکه برای مدت‌ها مخالف حجاب اجباری بودم، اما انداختن روسری و شال برایم موضوعیت چندانی نداشت. اصلا به آن فکر نمی‌کردم، چه برسد به اینکه بخواهم به عنوان شکلی از مبارزه و به صحنه آوردنِ شکل خاصی از تفکر به آن نگاه کنم. گویی که این گزینه اصلا برایم تعریف‌شده نبود. از جایی به بعد اما، به شکل تدریجی همه‌چیز تغییر کرد. گاهی که با دوستانم در خیابان مشغول پیاده‌روی بودم، شالم می‌افتاد و من یا حواسم نبود که آن را دوباره روی سرم بیندازم، یا اینکه آنقدر این فرآیند افتادن شال و سر کردن دوباره آن تکرار می‌شد که خسته می‌شدم و وقتی از سرم می‌افتاد، از جایی به بعد رهایش می‌کردم.

یکی دوبار در این موقعیت‌ها، آدم‌هایی از کنارم رد شدند و آتش‌به‌اختیار با لحنی بسیار پرخاشگرانه از من می‌خواستند که شالم را روی سرم بیندازم. آدم‌هایی که به سرعت از کنارم رد می‌شدند و فرصتی برای گفتگو و پاسخ دادن به آدم نمی‌دادند. این رفتار شبیه یک زنگ هشدار بود؛ هر بار که این حرکات پرخاشگرانه تکرار می‌شد، من بیشتر متوجه می‌شدم که افتادن شالم بیش از یک اتفاق ساده است، اتفاقی است که عده‌ای را ناراحت می‌کند و آن‌ها را به واکنش وامی‌دارد؛ اگرچه قبلا هم این موضوع را می‌دانستم، اما حالا بیش از پیش وارد خودآگاهم شده بود و هرروز به این واکنش‌ها فکر می‌کردم. واکنش‌هایی که عموما بسیار شبیه هم‌اند و آدم را گاهی اوقات به شک می‌اندازند که این‌ها واقعا مردم معمولی‌اند یا عده‌ای که برای این‌کارها آموزش می‌بینند؟ مثلا از جایی به بعد خیلی‌هایشان دیگر در خیابان نمی‌ایستادند تا با آدم بحث کنند، فقط پرخاشگرانه تذکر می‌دادند و با سرعت از کنارت عبور می‌کردند. 

 

بیشتر بخوانید:

«مدام در خیابان‌ها می‌ترسم»

به اضافه ارشاد

 

در نقطه مقابل، مردم زیادی بارها در خیابان از موهایم و لباسم تعریف کردند. دخترهایی که مثل من شالشان را انداخته بودند، به من لبخند می‌زدند. پیرمردها و پیرزن‌های زیادی با ذوق و علاقه به لباسم و موهایم نگاه می‌کردند. در کنار آتش‌به‌اختیارهایی که تعدادشان هم زیاد نبود، مردم معمولی یا بی‌تفاوت از کنارم عبور می‌کردند، یا واکنش مثبت نشان می‌دادند. از جایی به بعد، در ذهن من میان وضعیت‌های مختلفی که گریبانگیرم بودند، پیوند برقرار شد. من یک دانشجوی بیکار بودم که فقط گاهی وقت‌ها می‌توانستم به صورت موقت کاری برای خودم جور کنم و پولی دربیاورم. هیچ چشم‌اندازی درباره آینده‌ام نداشتم و هربار آزادسازی قیمت‌ها و گران کردن بنزین و امثالهم روی زندگی من تأثیر مستقیم داشت. هربار با همه وجودم لمس می‌کردم که با درآمدم، دیگر نمی‌توانم مثل گذشته زندگی کنم و مدام باید بیش از پیش در هزینه‌هایم صرفه‌جویی کنم.

من هیچ چشم‌اندازی برای تغییر این وضع نداشتم. بعد از چند سال تحصیل در دانشگاه حالا دیگر به خوبی می‌دانستم که مدرکم و تحصیلاتم از نظر اقتصادی، وضعیت زندگی من را تغییر نخواهد داد. مهم‌تر از همه اینکه من با این شکل از حجاب و پوشش قطعا هیچ جایی در موقعیت شغلی مورد علاقه‌ام نداشتم، هرگز نمی‌توانستم هفت‌خان رستمِ استخدام را با این پوشش طی کنم و به شغلی برسم که دوستش داشتم. مخالفت با حجاب، چیزی شبیه عقیده مخالف سیستم نیست که خیلی وقت‌ها به راحتی بشود پنهانش کرد؛ یا باید باحجاب شوی و سبک زندگی‌ات را کاملا عوض کنی، کاری که آدم‌های زیادی در نسل قبل انجام می‌دادند، یا اینکه عطای شغل مورد نظر را به لقایش ببخشی.

از جایی به بعد، وضعیت اقتصادی من با حجابم پیوند خورد. من یک جوان بیکار و بدون آینده‌ام که روحم را در مشاغل موقت و هرازگاهی می‌فرسایم، اضطراب اینکه همین شغل‌های موقتی با درآمد بخور و نمیر هم هر لحظه ممکن است از دست بروند، همیشه با من است. و آینده؟ من هیچ آینده‌ای ندارم. بیشترین زمانی که در ذهنم می‌توانم خیال و برایش برنامه‌‌ریزی کنم، یک هفته و یک ماه است. هر لحظه در این مملکت اتفاقی می‌افتد که همه برنامه‌ریزی‌های آدم را بلاموضوع می‌کند. با تورم 50 درصد، بدون هیچ پشتوانه‌ای، در وضعیت اجاره‌نشینی، مگر می‌شود به آینده هم فکر کرد؟

برای من گشت ارشاد و همه کسانی که پرخاشگرانه به من تذکر حجاب می‌دهند، طرفداران وضع موجودند؛ کسانی که از فقر و فلاکت من بهره می‌برند تا خودشان جایی در این سیستم داشته باشند. من یک جوان تحصیل‌کرده، کارگر موقتی و نیمه‌بیکارم که هیچ چشم‌اندازی برای آینده‌اش ندارد. آدمی که از گشت ارشاد نمی‌ترسد، چون چیزی برای از دست دادن ندارد. همان سیستمی که گشت ارشاد را راه انداخته است، من را مبدل به آدمی کرده که چیزی برای از دست دادن ندارد، به همین دلیل در همه خیابان‌ها شالم را می‌اندازم. آنقدر خسته‌ام و آنقدر از همه دلخوشی‌ها و آرزوهایم دورم و آنقدر خشمگینم که احساس می‌کنم، این آخرین دستاویزم برای زندگی کردن به آن شکلی است که خودم می‌خواهم و البته که برای همیشه گشت ارشاد برای من تداعی‌کننده همه سیاست‌های اقتصادی است که در این سال‌ها من را به چنین وضع ناامیدکننده‌ای انداخته است.

مطالب مرتبط