دیدبان آزار

درباره مواجهه با آثار هنرمند آزارگر

هنوز «محسن نامجو» گوش می‌دهی؟

افرا حامدزاده: من این متن را حدودا 10 روز پیش نوشتم. زمانی که هر بار آهنگی از نامجو می‌شنیدم، احساس تناقض یقه‌ام را می‌گرفت. پیشاپیش بگویم که در چنین وضعیت تاریخی‌ای احتمالا گوش دادن یا ندادن نامجو دغدغه‌ جدی‌ای نباشد. اما من به نوشتن آن نیاز داشتم. برای کنار آمدن با خودم. تقریبا روزی نبوده است که آهنگی از محسن نامجو را گوش نکرده باشم. اما پس از انتشار روایت «اکانت ماهی» و آن فایل صوتی، هرموقع از نامجو آهنگی می‌شنوم، دوگانگی اولین احساسی است که سراغم می‌آید.

آنچه نامجو را برای من یا نسل من نامجو کرده (یا کرده بود) بخشی از هویت مشترک نامجو با من یا ما بوده است. نامجو وقتی از احساسش نسبت به ایران، ترک وطن، سرخوردگی از امیدوارْ ماندن و بی‌سرانجامی 40 سالگی و از دیازپام 10 می‌گوید از دهان امثال من صحبت می‌کند. من با نامجو هم‌ذات‌پنداری نمی‌کردم، من خود نامجو بوده‌ام. ناامیدی تصویرشده‌ او از دانشگاه در دیازپام 10، با فاصله‌ دو دهه، همان احساس مشترک من و نامجو در یک سال گذشته بوده است.

کدام خواننده‌ تلفیقی‌خوان در ایران است که من حافظ را روزی چند بار از دهانش بشنوم؟ برایم از حصر و ناامیدی پس از 88 بگوید، دلتنگی و غمم را با «دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده» سبک کرده باشد؟ یا چگونه روایت «دراب مخدوش» که هزاران لحظه یادش کردیم در یک شب برایم تمام شود؟ اما چه شد آن تصویر در ذهن من؟ مخدوش، مبهم و بلاتکلیف. احساس من از نامجو درست شبیه دل‌ چرکینی از یک دوست صمیمی است. دوستی‌ای که پیوند عاطفی‌اش بریده شده و حالا چند خاطره و آهنگ و دیالوگ بینمان مانده است.

آنجا بود که ذهنم تلاش کرد هنر نامجو را از خود نامجو جدا کند. اما شد؟ نه. چون نوع ارتباط نامجو با ما فقط از طریق هنرش نبود. او ما را درگیر خودش و خودمان می‌کرد. چنین نزدیک آمده بود. پس از آن روایت و ویس، هیچ جوابی در خصوص «هنوز نامجو گوش می‌دهی؟» نداشتم. دوباره به سراغ ویس نامجو رفتم و تلاش کردم ساختار فکری نامجو را در آن فایل صوتی بازیابی کنم. ابتدا یک روایت کلی از ویس مربوطه می‌نویسم تا بدانیم دقیقا از چه صحبت می‌کنیم.

محسن نامجو در همان دقایق ابتدایی ویس می‌گوید که پس از انتشار روایت آزار جنسی به تعداد فالورهای او اضافه شده است. جنبش می‌تو را «شلوغ‌بازی» خطاب می‌کند، سپس وضعیت پیش آمده را حاصل انتقام شخصی دانسته و اشاره می‌کند که در جنبش می‌تو زنانی روایت نوشته‌اند که در اوقات فراغتشان به کلاس نقاشی می‌رفتند-بدین معنا که به طبقه‌ خاصی تعلق داشته‌اند_ در ادامه‌ ویس، نامجو بیش از آنکه تحلیلی ارائه کند چندین جمله در مورد خودش می‌گوید مانند (یک ساعت نفس کشیدن من به اندازه‌ی 6 ماه زندگی کردن شماست) اشاره می‌کند که این حواشی او را از تمرکزش بر موسیقی دور کرده است. او فضای مجازی را برای قضاوت روایت‌های آزار جنسی بی‌اعتبار می‌داند و تاکید می‌کند که بدون مدرک نمی‌شود کسی را به آزار جنسی متهم کرد و در انتهای این بخش، به این پرسش می‌پردازد: «حذف من-محسن- چه کمکی به وضعیت زنان می‌کند؟»

در ادامه از زنی صحبت می‌کند که ما نمی‌دانیم کیست-هرچند که نام یک نفر را می‌برد- اما او زنی زیبا نیست، هنر ندارد، دنبال شهرت است و از افشای روایت آزار جنسی‌اش برای جلب توجه استفاده کرده است. از جنبش «می توی آمریکا» یاد می‌کند که «حداقل» یک نتیجه داشته است و آن هم پولی است که به سلما هایک در قبال افشاگری آزارجنسی‌اش تعلق گرفت. هرچند در نقد به وضعیت رسانه می‌گوید می‌تو به جای پرداختن به زنان سیاه‌پوست بروکلین، به سلما هایک می‌پردازد. او طبقاتی بودن جنبش می‌تو را به میان می‌کشد.

 

بیشتر بخوانید:

دست‌های نامرئی سرکوب: تقلیل روایات آزار به مشکلات شخصی

قدم آخر عذرخواهی است

 

زنانی را نام می‌برد به عنوان «فعالان درست و حسابی حقوق زنان» که به جنبش می‌تو نپیوسته‌اند. اشاره می‌کند که جنبش می تو ناشی از یک خشم سرکوب‌شده است که نیاز به درمان دارد و می‌گوید که پول جلسه‌ تراپی چند نفر را تقبل می‌کند اما کیست که برود. از دوستانش برای شرکت در اتاق‌هایی با عناوینی مانند «مدارک آزار جنسی نامجو» در کلاب‌هاوس گله می‌کند و می‌گوید مثلا قرار است نظر شما درباره‌ محسن عوض شود؟ و ناراحت است که چرا هیچکس آنجا خلاف جریان غالب چیزی نمی‌گوید و یا نمی‌تواند بگوید او جمله‌اش را اینطور تکمیل می‌کند که: «هرچند که بدیهیه، آدم باید همْ از آدم پاچه‌ور‌مالیده بترسه.»

نامجو می‌داند روایت آزار منتشرشده متعلق به کیست، می‌داند در آن شب چه گذشته و خانواده‌ آن شخص کیست اما می‌گوید که برای یک روایت آزار از یک اکانت فیک- که روایت واقعی‌ای را بیان کرده است- نباید جلوی دوربین ظاهر شود. در ادامه ایده‌ ناز و نیاز را مربوط به ایران و فرهنگ ایران می‌داند که زن ایرانی با زن اروپایی متفاوت است و زن ایرانی است که در مقابل طالبش ناز می‌کند. در پایان ویس هم به این می‌پردازد که به جای کمپین راه انداختن برای حق آزادی زنان برای خواندن و سیاسی کردن مسئله‌ حذف صدای زنان در جمهوری اسلامی – که اشاره دارد البته که حذف صدای زنان در سیاست ج. ا وجود دارد- اما کدام زنی مهارت قابل‌توجهی در آواز خواندن دارد که نگران حذف آنان از این عرصه هستیم.

در ادامه او از دوست فلسفه‌خوانده‌ای می‌گوید که به نامجو پیام داده است که «نه همان نه است» و نامجو تجربه‌ مشترکشان را به او یادآور می‌شود که «نه» ایشان در آن شب به «بله» تبدیل شد و این خود مصداق عینی‌ای است که «نه همان نه نیست». نامجو این اتفاق را حاصل بستر فرهنگی زنان ایرانی می‌داند. نامجو به اشعاری حاکی از اصرار عاشق و حذر معشوق اشاره می‌کند. گویی از حافظه‌ جمعی مدد می‌جوید و می‌خواهد که تعداد «نه‌هایی» که «بله» بودند را بشمارد. اما این تحلیل به صورت بالقوه می‌تواند قربانی بگیرد. وضعیت فرهنگی ایران هم مانند همه‌ کشورها در نسبت با جهان در حال تغییر است و چه بسا بهتر که «نه تبدیل به معنای نه شود» و بستر چنین توجیهی را برای دیگران به وجود نیاورد. اگر مبنا را بر پذیرش ظاهر کلام اشخاص بگذاریم راحت‌تر می‌توانیم از وقوع آزار جلوگیری کنیم. اینجا نمی‌گویم ادعای نامجو درباره‌ اشعار ما درست یا نادرست است، می‌گویم این نگاه در راستای وضعیت زنان و جلوگیری از آزار کمکی نمی‌کند و چه بسا خطرناک است و حافظه‌ جمعی ما اینجا رهایی‌بخش نیست بلکه غلط‌‌‌انداز است.

القصه، همانطور که در بالا اشاره کرده‌ام نامجو برای من و امثال من فراتر از هنر و موسیقی‌اش بود. در واقع خود نامجو مخاطبش را فراتر از هنرش خواند. سال‌های اول دانشگاه، قصه نامجو جز اولین روایت‌هایِ جوانیِ هدررفته در دوری از وطن بود؛ که می‌شنیدیم و نامجویی که ایران نبود اما «از یاد مبر خون» را از زبان ما می‌خواند. محسن، چطور در این موقعیت دوگانه‌ای که گیر کرده‌ایم از ما می‌خواهی رهایت کنیم تا به هنرت- که پژوهش در خصوص سبک موسیقی جز در آثار رودکی است- بپردازی؟ اگر این ویس مبنای مانیفست نامجو در خصوص جنبش می‌تو باشد، موضعی بسیار فرادستانه و مردسالارانه است. درست خلاف آن تصویری که نامجو در ذهن من یا ما از خود ساخته بود. نامجوی بی‌تکلف و متواضع که یک ساعت زندگی‌اش را با ارزش‌تر از شش ماه زندگی من یا ما می‌داند.

آخرین نکته که نامجو به آن اشاره کرد «تغییر نکردن» نظر دوستانش در خصوص او-محسن- است. من در مقابل چنین وضعیتی ساکت ماندم. آنجا از خودم پرسیدم «اگر نزدیکان من آزارگر باشند باید چگونه با آن مواجه شوم؟» تلاش کردم درباره‌ این موضوع میان متون دست‌اول سرچ کنم اما در خصوص اینکه فرد آزارگر مشخصا دوست شما باشد و شما با روایت آزار او مواجه شوید گزارش و پژوهش خاصی صورت نگرفته است. احتمالا به لحاظ روان‌شناختی، نزدیکان یک آزارگر ابتدا دچار شوک، انکار، خشم و سپس پذیرش واقعیت می‌شوند و یا ممکن است به فراخور شناخت‌شان از شخص آزارگر در هرکدام از این مراحل متوقف ‌شوند. حال من و امثال من احتمالا به لحاظ منطقی می‌دانیم که با نامجو در حوزه‌ زنان مواضع کاملا متفاوتی داریم و نسبت به این موقعیت احساسات مختلفی هم خواهیم داشت. اما در خصوص افشای «اکانت ماهی» احتمالا همه یک حس مشترک داریم. آزار نه قابل توجیه است و نه قابل پذیرش.

و حال پاسخ به اینکه: هنوز محسن نامجو گوش می‌دهی؟ در واقع نوع ارتباط من یا ما با نامجو به قبل و بعد از این اتفاق‌ها تقسیم می‌شود. در هر محفلی که نامجو پخش می‌شود بحثی شکل می‌گیرد که بالاخره گوش بدهیم یا خیر. درباره‌ آنچه در «گذشته» با آن ارتباط گرفته‌ایم احتمالا ما را با یک خاطره و لحظه‌ای گره می‌زند که دیگر قابل بازیابی نیست و نمی‌توانیم برگردیم و تفسیرمان را از گوش‌هایی که در آن لحظه نامجو را شنیده است تغییر دهیم. اما آثار جدید نامجو برای من یا ما تنها تصویر یک خواننده‌ است تهی از هر تفسیر روشنفکرانه‌ و یا روشنگرانه. نامجوی «پیش رو» در ذهن من هم در «بزنگاه» به ریشه‌های مردسالارانه‌اش بازگشت.

 

مطالب مرتبط