هشدار: متن زیر حاوی مواردی مانند تجاوز، خشونت علیه افراد ترنس و خشونت علیه زندانیان است.
من یک زن کوییر، مادر بلکفوت[i] چهار کودک، سه سگ، دو راسوی اهلی و یک سازمان غیرانتفاعی هستم. زمانی در صنعت سرگرمی و بورلسک آتلانتا، شغلی عالی در طراحی لباس داشتم؛ اما در سال ۲۰۱۳، بازداشت و به ۱۲ ماه زندان محکوم شدم. این حکم، در نظر ساده جلوه میکند. همه به من گفتند در یک چشم بههم زدن این محکومیت را تمام میکنم و به زندگیام باز خواهم گشت. جوری که آب از آب تکان نخورد. قبل از اینکه به زندان بروم برادرم گفت: «خیلی آسون پیش خواهد رفت خواهر، تو از بدتر از اینها نجات پیدا کردی.»
من را به زندانی در جنوب جورجیا فرستادند. چند ماه بعد، توسط یک زن دیگر در خوابگاهمان مورد حمله قرار گرفتم. چندین بار سرم را به زمین سیمانی کوبید؛ بارها و بارها به من لگد زد و قبل از اینکه همسلولیام او را کنار بکشد، با چکمه زندان چند ضربه حوالهام کرد. من بیهوش و در حال خونریزی، روی زمین افتاده بودم. به هوش که آمدم دیدم یک افسر امنیت بالای سرم ایستاده است، به صورتم میکوبد و فریاد میزند: «یا خودت رو به بهداری برسون یا میکشونیم میبریمت قرنطینه.»
در بهداری زندان، دکتر به من گفت که دچار آسیب مغزی و کبودی دندهها شدهام، اما از عکسبرداری خودداری کرد. او به من دو قرص ادویل (مسکن) داد و مرا لنگلنگان به سلولم برگرداند. سال بعد، همان دکتر پس از ارتباط با مرگ حداقل ۹ زن از کار برکنار شد و مشخص شد که او قبلاً به دلیل قصور پزشکی در ایالت دیگری مجازات دریافت کرده است. مدتی بعد، بازپرس ویژه زندان از من شهادت گرفت. به او گفتم که میخواهم علیه کسی که به من حمله کرده شکایت کنم. او گفت: «نه ببخشید. ما کار اضافی اینجا انجام نمیدهیم. چیزی که در زندان اتفاق میافتد در زندان میماند.»
یک صبح بارانی از خواب بیدار شدم، لباسهای قهوهایم را پوشیدم (اکثر مردم در زندان درواقع نارنجی نمیپوشند) و با همبندیهایم به باشگاه رفتم. به همراه چند دختر مشغول راه رفتن بودم که افسر مرد به ما نزدیک شد. مرا کنار کشید و گفت باید با من صحبت کند. همه میدانند که تعامل یکبهیک بین مأموران و زندانیان جنس مخالف مجاز نیست. گفت: «فقط یک ثانیه طول میکشد.» آستین پیراهنم را گرفت و به سمت سالن هدایتم کرد. گفت که دیده زندانی دیگری چیزی به من داده و او باید آن را از من بگیرد. گفتم که هیچچیزی ندارم. سرتاپای مرا برانداز کرد و با پوزخندی گفت: «بههرحال میگردمت.» بدنم از گردن به پایین یخ کرد. میدانستم چه بلایی قرار است به سرم بیاید. چشمهایم را پایین انداختم و از نگاه کردن به او خودداری کردم.
مأمور در انباری را باز کرد. بویش را به یاد میآورم ... تجهیزات ورزشی و یک میز ابزار. مرا به داخل اتاق هل داد و در را پشت سرش بست. وحشت کرده بودم، پشتم را به او و چشمانم را به زمین نگه داشتم، چون قرار نبود تا آخر عمر صورت این مرد در خاطرم حک شود. همان وقت بود که بیصدا شروع به شمردن کردم. وقتی به قول «جستجوی پایینتنه» را شروع کرد و از روی لباس به بدنم دست زد، لرزیدم. به کمر شلوارم رسید و آن را تا قوزک پاهایم پایین کشید، سپس با دستهای برهنهاش شروع به مالیدن پاهایم کرد. به اینجا که رسیده بود، من گریه میکردم ... «لطفاً نکن.»
گلویم را گرفت، سرم را روی میز گذاشت، انگشت شستش را روی حنجرهام فشار داد و باعث شد که هیچ صدایی نتوانم از خودم دربیاورم. او میدانست به کجا فشار بیاورد، فشار دقیقی که برای ساکت نگه داشتن من لازم بود، بدون مسدود کردن مجرای تنفس یا ایجاد کبودی. به نظر میرسید که او این کار را بارها انجام داده است. شنیدم که زیپ شلوارش را باز کرد. حس کردم که روی باسنم تف کرد و آلتش را قبل از اینکه به من فروکند روی آن مالید. آنقدر با فشار و زور این کار را انجام داد که به مجاری ادراریام آسیب زد. تا روزها خون ادرار میکردم. درحالیکه به من تجاوز میکرد، گفت: «اگر صدایت دربیاید، دیگر بچههایت را نخواهی دید. میکشمت. ما اینجا بلدیم چطور آدم بکشیم و آن را حادثه جلوه بدهیم.»
بیشتر بخوانید:
آیا باورمندی ما نسبت به روایات خشونت جنسی، بازماندگان زندانی را هم در بر میگیرد؟
چگونه میتوانیم لغو مجازات زندان را با کارزار #منهم آشتی دهیم؟
۷ دقیقه و ۳۴ ثانیه طول کشید. وقتی کارش تمام شد، بیصدا ایستادم، گریه کردم و سعی کردم ظاهرم را مرتب کنم. گفت: «صورتت را پاککن دختر. دفعه بعد که مرا ببینی، التماسم میکنی که دوباره این کار را بکنم.» عاجزانه میخواستم که از جلوی چشمش دور شوم و مصمم بودم که او را به نیروهای امنیتی گزارش کنم. بعد یاد حرف بازپرس ویژه زندان افتادم، «آنچه در زندان اتفاق میافتد، در زندان میماند.» میدانستم گزارش دادن فایدهای ندارد. به هیچکس چیزی نگفتم. بعد از آن روز، به جز زمانهایی که بیرون رفتن اجباری بود، بند را ترک نکردم؛ و نهایتا در ماه نوامبر ۲۰۱۴ به خانه بازگشتم.
من در دوران کودکی هم مورد تجاوز جنسی قرار گرفتهام. در ۷ دقیقه و ۳۴ ثانیه، موانعی که ترومای دوران کودکیام را به مدت ۲۵ سال عقب نگه داشته و پس زده بودند، شکسته شدند. به جای مواجهه با آسیبهای روحی ناشی از تجاوز جنسی در زندان، حالا بهعنوان یک کودک ۶ ساله بازمانده تجاوز هم کابوس میبینم. چیزی که در زندان اتفاق میافتد در زندان نمیماند. طی دوهفتهای که به خانه بازگشتم مجبور شدم از اتاقخوابی که به مدت ۱۳ سال با پارتنرم به اشتراک گذاشته بودم، بیرون بروم. هربار که بچههایم در آغوشم میگیرند، لرزیدن و به خود پیچیدنم را حس میکنند. تا همین امروز از بیشتر مردها میترسم و هرگز نزدیکشان نمیایستم.
جنبش منهم جلوی چشمانم گسترش پیدا کرد. متوجه شدم که این جنبش نمیتواند در زندان بوجود بیاید، چون حرف زدن میتواند به قیمت جانت تمام شود. سپس به آدمهایی که پشت سرم در آن جهنم جا گذاشته بودم فکر کردم، آدمهایی که دوست داشتم. افراد ترنس در زندان، با شدیدترین خشونتها مواجهند. من شنیدم که سرپرست حفاظت زندان به یک مرد ترنس بازمانده تجاوز گفته است: «مورد تجاوز قرار گرفتی چون لازم بود به تو یادآوری شود که با اندام جنسی زنانه به دنیا آمدهای و آن عضو با همین هدف ساخته شده است.»
ماموران زندان، اغلب زندانیان ترنس را تشویق به خودکشی میکنند - ممکن است تیغی را از زیر در سلول یک زن ترنس به داخل سٔر بدهند یا کیسهای قرص، داخل وسایل یک مرد ترنس جاگذاری کنند. به دنبال آن بیامان به زندانی میگویند خودش را بکشد. همینجا در جورجیا، در طی یک سال ۱۱ فرد ترنس و جنسیت نامنطبق جان خود را ازدستدادهاند. به نظر میآید مأموران تلاش میکنند با افزودن به مرگهای داخل زندان، این رقم را بالا ببرند. مأموران، قفل در سلول یک زن ترنس را باز میگذارند تا زندانیان دیگر بتوانند دسترسی آسان به او داشته باشند و روی اینکه زن تا صبح زنده میماند یا نه شرط میبندند. این زنان، ۲۰ بار در روز با ۷ دقیقه و ۳۴ ثانیهای که من تجربه کردم، روبرو میشوند. من قلبم را وقف این هدف کردم و در سال 2016 سازمانی را جهت مبارزه برای امنیت و مراقبت درمانی زندانیان ترنس، تاسیس کردم.
این متن، از معدود دفعاتی است که من تجربه خودم را در زندان شرح میدهم و بعید است که دوباره این کار را انجام دهم. مأموری که به من تجاوز کرده بود، برای کار به زندان دیگری انتقال داده شد و در نهایت از آنجا اخراج شد. زن دیگری که مورد تجاوز او قرارگرفته بود، به اندازه کافی شجاع بود که صدایش را بلند کند و به زندان گزارش بدهد. من هنوز بابت محافظت نکردن از زنانی که پس از من آمدند، احساس شرم میکنم. هنوز هم شرمگینم که چرا شجاعت کافی برای گزارش کردن او را نداشتم.
حالا من عادتی پنهانی دارم که فعالیتهایم را در فضای ۷ دقیقه و ۳۴ ثانیهای جا بدهم. تلاش میکنم که این زمان را با چیزهای مثبتی پرکنم که جان میبخشد، بهجای اینکه زندگی را بگیرد. در ۷ دقیقه و ۳۴ ثانیه، میتوانم نامهای حمایتگرانه به یک زندانی بفرستم. در ۷ دقیقه و ۳۴ ثانیه، میتوانم قصه قبل از خواب را برای نوهام بخوانم. در ۷ دقیقه و ۳۴ ثانیه، میتوانم شگفتانگیزترین نامه سرشار از نفرت را به مدیران سازمان زندانها و یا حتی خود فرماندار بنویسم. من در این ۷ دقیقهها، بارها و بارها زندگی نجات دادهام و از جانها حفاظت کردهام. در این بازه زمانی، از شما چه کاری برای زندگی بخشیدن برمیآید؟
این متن برنده جایزه کیلی شنوار شده است.
نویسنده: پینکی شیر
برگردان: رها عسکریزاده
منبع: Truthout
[i]. عضوی از کنفدراسیون مردم آمریکای شمالی در دشتهای شمال غربی. توضیح مترجم