در ایستگاه متروی دم خانهام چند ماهی تبلیغی از رادیوی «WNYC» به دیوار زده شده بود. شکل تبلیغ شبیه به تکجملههای تبلیغاتی پیامکها بود: یکی از این تبلیغات میپرسید «بیداری؟» در هفته گذشته که دو تن از مجریان این رادیو تعلیق و به خاطر «رفتار نامناسب» بازخواست شدند- «لئونارد لوپات»[1] و «جاناتان شوارتز»[2] که به عاقبت «هاکنبری»[3] گرفتار شدند که هفته پیش متهم به آزارجنسی در محل کار شده بود- تبلیغات روی دیوار برایم معنای دیگری به خود گرفت. این تبلیغات حالا شبیه به سکسمتنهای غیرتوافقیاند که به بیرون درز کردهاند.
پیامرسان من قبلا در تمام ساعات روز مملو از پیام ویراستاران و سایر نویسندگان بود. در این بین تنها یکی از ویراستاران بود که آخر شب به من پیام میداد. از پیامهایش فهمیده بودم او یادداشتهای مرا در تخت و کنار همسرش میخواند و اصرار داشت به من بفهماند که از این کار لذت میبرد. مدام تکرار میکرد «من در تخت کنار همسرم دارم میخوانمت»، گویی که من سر و سرّی با او دارم. اگرچه این بازی خودش بود و من هیچ نقشی در آن نداشتم. پیامهایش را دیگر ندارم. مربوط به چندین و چند سال پیش است. نمیتوانم بگویم کلماتش آزارم میداد؛ نه آن زمان و نه اکنون. حسی از تردید آمیخته با احساس موفقیت در رابطه با نوشتههایم به من القا میشد که قاعدتا باید به عنوان نویسنده از آن لذت میبردم. فاصلهگذاری میان خودم و آن ویراستار به معنای آن بود که باید از دور و با ظن نوشتههایم را مرور میکردم. آیا من شایسته این توجه بودم؟ نیازی نبود ویراستار چیز بیشتری بگوید، من این تردید را با خودم حمل میکردم. زمان برد تا تردیدها برایم رنگ باختند.
این جنبش MeToo نبود که مرا نسبت به تلاشهای مکرر ویراستار برای دادن رنگی جنسی به رابطه حرفهایمان آگاه کرد. همان زمان میدانستم این رفتار قابلقبول نیست. با این حال آن موقع برایم مسئله مهمی نبود. چند کلمه در یک صندوق پیامرسان مجازی اتفاق ویژه و خاصی نبود و هر زمان میخواستم میتوانستم آنها را پاک کنم و خارج شوم. اگر پیامها صرفا ابراز تمایل جنسی بود شاید ارتباط را قطع میکردم. اما شغلم ایجاب میکرد در دسترس باشم. من باید پاسخگو میبودم حتی وقتی انتظار داشتم ویراستار گزارشم را ویرایش کند و او در عوض بهصورت یکطرفه پیامهای سکسی ارسال میکرد. اما حالا میدانم که رفتارهای مدیر یا یک همکار حتما نباید حس خشونتی شدید را انتقال بدهد تا آزار تلقی شود. بلکه بیشتر احساس اتلاف و هدر دادن وقت آدم را القا میکند.
اما واکنشهایی که در پی جنبش MeToo رخ داده عملاً مسئله آزار جنسی را تقلیل میدهد. آزار جنسی تحتالشعاع سکس قرار گرفته است. روایات زنان ذیل پرچم MeToo به چیزهایی همچون رفتاری گنگ یا «سوءرفتار جنسی»[4] فروکاسته میشود که غلط است. سوءرفتار مشکلی کاملا بینفردی است. گویی تنها اختلافنظری وجود دارد که منجر به «رفتار اهانتآمیز» شده، اما هیچکدام از طرفین واقعاً مقصر نیستند. برخلاف این نگاه، سیستمی وجود دارد که زمینه را برای آزار فراهم میکند: مدیر، واحد منابع انسانی (در صورت وجود) و فرهنگ بیتفاوتی در محیط کار. آزار در چنین بسترِ مهیایی رشد میکند. حتی اگر صرفا یک پیام شبانه در صندوق اپلیکشن شما باشد.
وقتی این رفتارها به جای «آزار جنسی در محیط کار» به «سوءرفتار جنسی» تعبیر میشوند، زنان ناخواسته در نقش نگهبانان جنسی فرو میروند. این امر قدرت زنان را به دسترسپذیری جنسی آنها تقلیل میدهد. انتقادها نسبت به رفتاری که به طرد زنان از محیط کار منجر میشود، به طرح مباحثی پیرامون معنای بوسهها و آغوشها و به عبارتی مواجهه هیستریک با رابطه جنسی شده دامن زده است. زنان اما خواستار انزوای جنسی نیستند. یکی از راههای مقابله با سلطه مردانه در محل کار این است که همه با هم توافق کنیم که این رفتارها را آزار جنسی بنامیم. پرواضح است که این توافق جمعی به معنای هراس از رابطه جنسی و یا امتناع از سکس نیست.
«فیلیس شلفلی»[5] که به محافظهکاری و ضدیتش با فمینیسم شهره است در سال ۱۹۸۱ در گزارشی به کمیته کار سنای ایالات متحده آورده: «آزار جنسی در محیط کار، به جز در مواردی انگشتشمار مشکل مهمی برای زنان پاکدامن نیست.» معصومیت و پاکدامنی معیارهاییاند که زنان هنگام گزارشِ سوءاستفاده از قدرت با آنها سنجیده میشوند. دو سناریوی مشخص وجود دارد: یا ما اساساً مورد آزار قرار نگرفتیم و هنوز تفاوت میان آزار جنسی و میل و کشش جنسی را نمیدانیم و یا مورد آزار قرار گرفتیم چون از ابتدا ریگی به کفشمان بوده و چندان بیگناه نیستیم. زمانی بیتوجهی زنان به سکس امری عادی بود. هنوز هم گویا زنان اجازه ندارند راجع به اینکه قدرت چگونه کار میکند حرفی بزنند. ما میدانیم سلطه مردانه چگونه تکرار میشود. گویی امری طبیعی و هرروزه است. این شکل از انضباط گویی هواست.
آزار جنسی اغلب همچون سایر اشکال خشونت جنسیتی در قالب نقض رضایتمندی شناخته میشود، در حالی که بیش از اینها است. تعریف قانونی آزار جنسی در آمریکا عبارت است از نوعی تبعیض جنسی و نقض حقوق مدنی. این چارچوب قانونی اگرچه به طور خودکار از شما محافظت نمیکند، اما دستکم برای من روشن میکند که چرا در محل کار هرگز انتظار نداشتهام خودم یا بدنم محفاظت شوند. همچنین انتظار حفاظت از حقوقم را نیز نداشتهام. اما انتظار دارم در صورت «نقض» حقوقم، مدیران و افرادی که برایشان کار میکنم پاسخگو باشند و امیدوارم این پاسخگویی به من اجازه دهد کارم را ادامه دهم. چرا که اگر این اتفاق نیفتد آنها به لحاظ قانونی مسئولند. تفاوت قابلتوجهی میان محافظت کردن و مسئولیت قانونی وجود دارد. حتی حالا که اوج توجه به آزار جنسی است همچنان به محافظت کردن توجه نمیشود. حتی جنبش MeToo هم احتمالا به «محافظت کردن» توجه چندانی ندارد.
اکنون داستانهای آزار جنسی یکبهیک افشا میشوند و زنان شروع به صحبت کردن از آزارهایی کردهاند که «هاروی واینستین» انجام داده است. این تولد جنبش نیست، بلکه تنها بخشی رویتپذیر از دههها مبارزه و سازماندهی علیه آزار جنسی است که به دوران ماقبل MeToo برمیگردد. اخیرا متوجه شدهام در حال گذار از گفتمان «حقوق نقضشده» به گفتمان «احساسات پایمالشده» هستیم. با حجم بالایی از گزارشها روبهرو هستیم که از ضربوشتم میگویند، از فشار بر زنان میگویند تا تنها مردان به اندازه کافی «مهم و معروف» را گزارش کنند، درباره لباسها و پیامها جزئیات ارائه میشود و در کنارش توصیفات دقیقی از اینکه چه چیزی چنگ زده شدو چه کسی کجایش را عریان کرده بود و چند بار این کار را کرده است میآید.
بیشتر بخوانید:
آغاز راه آزادی: سکس، قدرت، خشونت، #MeToo
فمینیسم هیچ سلطهای را نمیپذیرد
آنچه بیش از هر چیز از داستان خودم به یاد میآورم این است که چقدر طرح آن پیام جنسی ویراستار به عنوان آزار، ناچیز جلوه میکند. من احساس آزاردگی نکردم و رنجی برای اعلان عمومی نداشتم. همچنانکه روایتهای بیشتری بیرون میآید، دوست دارم روایت آن زنی که برای مثال به قصد کاریابی به مردی مراجعه کرده و با آلتنمایی مواجه شده هم مورد توجه قرار گیرد. نه به این خاطر که زن جراحتی برداشته بلکه به خاطر احساس از دست رفتن زمان، انرژی و قدرت زن.
یکی از نمونههای بارز آزار جنسی در محیط کار داستان جان هاکنبری روزنامهنگار و نویسنده شناختهشده آمریکایی است. تهیهکننده برنامه هاکنبری به مجله نیویورک از بوسه اجباری او و تهدیدش به اینکه «اگر شکایت کنی، محو میشوی» میگوید. «آدورا اودوجی» همکار سابق هاکنبری میگوید: «من برای پیوستن به برنامهای جذب WNYC شدم که قرار بود نمایش صبحگاهی جدیدی با مضامین متنوع باشد... کاش میتوانستم دقیقا آن لحظهای را به یاد آورم که متوجه شدم مورد سوءاستفاده قرار گرفتهام.» او درباره رفتار هاکنبری در جریان این نمایش گفت: «آزار به امری عادی بدل شد.»
اودوجی یکی از سه همکار هاکنبری بود که برنامه را ترک کردند؛ هر سه آنها زنان رنگینپوست بودند. «ربکا کارول» تهیهکننده سابق «چارلی رز» پس از آنکه رز به خاطر گزارشهای متعدد آزار جنسی زنان از برنامه اخراج شد، مینویسد که در زمان فعالیتش در این برنامه «درک اندکی، اگر نگوییم هیچ درکی، نسبت به زن و رنگینپوست بودن در محیطهای کاری تحت سلطه مردان سفیدپوست وجود داشته است.» او بهیاد میآورد که چقدر رز تلاشهای او را بیاهمیت جلوه میداد و او مجبور به سکوت و مجازات میشد. به گفته او «میل جنسی رز به زنان سفیدپوست به نوعی آشکارسازی روابط قدرت جنسیتی بود. همچنانکه بیمیلی او نسبت به من به عنوان زن رنگینپوست قدرت روابط نژادپرستانه را نشان میداد.»
جنبش MeToo بار دیگر اشتباه فمینیستهای پیشین در جهانشمولپنداری شیوه پرداخت به مسئله آزار جنسی را تکرار کرده است. که یا آزار به «مسئله زنان» تخفیف داده میشود و یا با برجسته کردن جنسیت، سایر مقولات مهم همچون طبقه، گرایش جنسی و نژاد را به محاق میبرد. «زن پاکدامن» همان کسی که با تصویر «قربانی واقعی» تطابق دارد، در اغلب مواقع سفیدپوست و کمتوقع است و اکثرا بلافاصله پس از حادثه، آن را گزارش میکند. تقریبا سایر کسانی که فاقد چنین ویژگیهای استانداردی هستند، به چشم تردید نگریسته میشوند: او عصبانی است، او به خاطر پول این کار را کرده یا او تشنه توجه است. تنها کسانی شایسته «قربانی قلمداد شدن» هستند که از پیش ویژگیهایی برای قربانیشدن در ذهنیت جمعی داشتهاند.
یکی گرفتن سکس با «سوءرفتار جنسی» موجب این نگرانی شده است که MeToo به «هراس از سکس» بیانجامد؛ به هراس مجازات نزد افکار عمومی و تبعاتش. اما دیگر دیر شده است. آزار جنسی شکلی از انضباط به خود گرفته و منجر به طرد بسیاری از زنان از محل کارشان شده است. وقتی مردان با توسل به ابزار سکس، زنان را به سمت نقشهای فرومایه، کمارزش و نامرئی سوق میدهند، این دیگر سکس نیست بلکه مجازات است. ما باید این ایده را رد کنیم که آزار جنسی به واسطه میزان آزاری که شخص احساس کرده یا به او گفته شده که باید اینگونه احساس کند، اندازهگیری شود. مناقشه ما بر سر سکس یا مناقشه با مردان نیست، بلکه بر سر قدرت است.
زنان باید به قدرت خود ایمان بیاورند. «جودیت لوین»[6] نویسنده و روزنامهنگار مینویسد: «هر چه زنان بهعنوان گروه خاص زنان به دنبال برابری باشند [بدون توجه به تمایزهای نژادی و طبقاتی و غیره]، شرکتها و کارفرمایان به تدریج بر حقوق آنها و قدرت نهادهایی که آنها را بهعنوان کارگر نمایندگی میکنند، بیشتر چیره میشوند. نتیجه آن است که هر زن باید بهتنهایی گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. انتهای این مسیر برآمدن و قدرتگرفتن تعداد معدودی از زنان است [و مسئله به موفقیت فردی فروکاسته میشود.]» دیدگاهی در عدالت جنسیتی، مقاومت جمعی را راهی برای تغییر روابط قدرت میداند. دیدگاه دیگر همپیمان شدن با قدرتمندان است. اگر MeToo به سمت چانهزنی با قدرت برود، کدام دیدگاه احتمال دارد تفوق یابد؟ MeToo هنوز با هیچیک از این دو دیدگاه همسو نشده است و نیازی به چنین کاری نیز نیست. چرا که قدرت MeToo در افشای قدرت است.
MeToo از طریق ارتباط با رسانهها و سلبریتیها مورد توجه قرار گرفت. اما آنچه که این لحظه را رقم زده آن است که رهایی زنان و عدالت جنسیتی هنوز محقق نشده است. موج اول فمینیسم «فرشته محبوس در خانه»[7] را آزاد کرد و به لطف موج دوم فمینیسم اکنون از «مشکل بینام»[8] آزادانه سخن گفته میشود. اما آنچه که از حقوق زنان –در حقیقت قدرت زنان- تصور میشود، همچنان به توان «نه گفتن» محدود مانده است. به واسطه MeToo زنان به صورت جمعی (میتوانند) این سادهانگاریها را به چالش بکشند. آنچه به این جنبش قدرت میدهد (و همزمان آن را برای ساختارهای موجود تهدیدآمیز میکند) این است که در نه گفتن زنان، چیزی بیش از درخواست و مطالبه نهفته است؛ میل به جهانی که در آن سکس، کار و قدرت دیگر بر محور مفهوم کذایی پاکدامنی و قربانی بودن سامان نگیرد.
نویسنده: ملیسا جیرا گرانت
برگردان: آتنا کامل
منبع: New York Review of Books
[1] Leonard Lopate
[2] Jonathan Schwartz
[3] John Hockenberry
[4] sexual misconduct
[5] Phyllis Schlafly
[6] Judith Levine
[7] The angel in the house
[8] the problem with no name