دیدبان آزار

در نفی حکم مردسالارانه «این یا آن»

«آزادی جمعی‌اش می‌چسبد»

مهسا غلامعلی‌زاه: بیایید با این پرسش شروع کنیم؛ چرا به شکنجه و آزارِ زنان توسط همسر یا پارتنرشان، می‌گوییم خشونت خانگی؟ چرا در متونِ مربوط به «حقوق بشر»، انواعِ آزار توسط یکی از اعضای خانواده مصداق «شکنجه» نیست؟ چرا خانگی است؟ چرا دامستیک است؟ موناالطحاوی با طعنه اینطور پاسخ داده است؛ زیرا شکنجه آن آزار و خشونتی است که یک «دولت» می‌تواند بر«مردان» تحمیل کند و آنچه مردان بر زنان روا می‌دارند «صرفا»، دامستیک وایولنس(domestic violence) یا همان خشونت خانگی است. یکی از پیش‌فرض‌های اصلی این نام‌گذاری، باورداشتن به تفکیک حوزه‌ عمومی و خصوصی است.

می‌گویید نام‌گذاری چه اهمیتی دارد؟ یا اینکه بالاخره باید نامی باشد که بتوان از آن حرف زد؟ یا اینکه مهم، توجه به این نوع از خشونت است، هر نامی که می‌خواهد داشته باشد؟ قبول دارم و کمی می‌توانم با شما هم‌قدم شوم. اما جایی در این مسیر هست که برمی‌گردم. ما همیشه برمی‌گردیم به عقب. نه که عقب بکشیم یا دور بزنیم، نه، عادت‌‌مان است. ریشه در عصیانِ مدام‌مان دارد که دائم برگردیم و نگاه کنیم و ببینیم کجا ایستاده‌ایم. برگردیم و بپرسیم چه شد که به اینجا رسیدیم. من هم از خشونت خانگی بارها گفته‌ام. بارها وحشتِ کودکِ قربانیِ تجاوز، هویت و عزت و احترامِ و بدنِ له‌شده‌ یک زن، صدای آهسته و لرزانش از پشتِ خط وقتی می‌خواست با هزار زور و زحمت بگوید «کمک»، همه را دیده و شنیده‌ام. اما حالا این متن را با این نهیب آغاز می‌کنم که «چرا خانگی است؟» و این‌طور نامیدنش از کجا می‌آید و به چه و چه‌ها می‌انجامد؟

خانگی‌بودن خشونت را می توان از دو طرف فهمید. هم از این زاویه که «خانه» قرار بود امن باشد و پناه و همه‌ آن وهم‌هایی که سرهم کرده‌اند تا زنان را به خانه برانند و در خانه نگه دارند. همین خانه، همین که برای داشتنش و حفظ‌کردنش باید‌ها و نبایدها به دنبال هم ردیف می‌شوند، همین خانه کنار «خشونت» نشسته است. یعنی اصلا این ترکیب، خشونتِ خانگی، باید وهم خانه را فرو می‌ریخت. وهم این جدا‌بودن را. خیابان ناامن است؟ خانه از آن ناامن‌تر. اما نه، انگار باز راهی پیدا می‌کنند که از یادمان ببرند «این خانه امن نیست». طرف دیگر آنجاست که «در خانه بودن خشونت»، اتفاقا از اهمیت آن کم می‌کند. «مسئله‌ خانوادگی است»، آنقدر مهم نیست که لازم باشد آمار درست و دقیقی بگیریم، بودجه و برنامه‌ عمومی را صرف کنترل آن کنیم، قربانیان آن را حمایت کنیم و... نه! «خانگی» است. پدر به دختر تجاوز کرده، خودتان حلش کنید. حرمت خانه را نگه دارید. آزار دیده‌اید؟ قبول، اما آن‌قدرها هم وخیم نیست. حالا باز همان سوال؛ این نامیدن به کجا می‌رسد؟ به تفکیک و از آن بدتر، اولویت‌دهی. هر تفکیکی در دلِ خودش نوعی از اهم و مهم‌ کردن دارد و وقتی نوبت می‌رسد به مواقع حساس کنونی، وقتی قرار بر تقسیم منابع و توجه می‌شود، این تفکیک مثل یک غولِ پیروز، دست می‌کوبد روی سینه‌اش و همه‌‌ صداها را خفه می‌کند. صداها بلند می‌شوند که «ای خانم! دزد زده به خانه‌تان، ماشین‌تان را برده، وقت گیر آوردی بگویی دیشب کتک خوردی؟»، «این زن‌ها همش دنبالِ جلب‌توجه هستن. شوهرش دارد ورشکست می‌شود، یادش افتاده طلبِ چند فحش را بگیرد»، «مردِ بیچاره جان کند نگذارد آب توی دل زنش تکان بخورد، حالا که چک‌اش برگشت خورده، زنش افتاده دنبال حق درس‌خواندن و کارکردن» و...

به‌گمانم کمی روشن شد «خانگی» نامیدن خشونت، کجا گندش در می‌آید. «زنِ خوب» موقعیت‌شناس است. اعتراض، آداب دارد، زمان سرش می‌شود. چه وقت و چگونه؟ مردِ خانه تصمیم می‌گیرد. اما این صدای مردانه که همه‌چیز را طبقه‌بندی می‌کند و بعد می‌نشیند به وزن‌دادن به مسائل که ازقضا بسیار سیاسی و حیاتی و هوشمندانه است، این صدایی که مدام به‌جا‌بودن یا نبودن اعتراض را تذکر می‌دهد، صدای پرتکراری است که بارها در جاهای دیگر هم خاطره‌ سرکوب‌گر آن را به یاد می‌آوریم؛ «سیاست خارجی که خاله‌بازیِ زنانه نیست. اصول دارد»، «حالا وقت اتحاد هست در برابر تحریم‌ها، گشت ارشاد موضوعی حاشیه‌ای است»، «مردم گرسنه‌اند، این‌ها می‌خواهند بروند ورزشگاه»، «دارند مردم را قتل‌عام می‌کنند، چهارتا فمینیست افتاده‌اند دنبال یه وجب پارچه‌ روی سر»، «دریاچه‌ها و سفره‌های زیرزمینی دارند خشک می‌شوند و اینها دارند نازکردن‌شان را توجیه می‌کنند و خارجی‌بازی‌شان گرفته که نه یعنی نه» و...

 

بیشتر بخوانید:

 

آشنا هستند، نه؟ انگار همیشه صدایی هست که دست بگذارد روی دهانِ ما و بگوید «هیس» و بعد خودش بلندگو بچسباند به لبانش و فریاد بزند «زمزمه‌های شما اهمیتی ندارند» و «در خانه اگر کس هست، یک حرف بس است.» ظاهرا همیشه رنجی هست که نیازمند توجه بیشتری است. گویی همیشه مرزی هست که «دیگری» بسازد و دستانی که «دیوار» بکشند بین صداهای بلندشده. اما او که «نوبت» را می‌خواند، از ما نیست. همان صدای بلندگو‌به‌دست است. مردسالاری در خانه و خیابان، برای ما مرز می‌کشد و ما را با مرزهایمان سرگرم می‌کند و هم اوست که می‌گوید کجا و چگونه علیه خودش بجنگیم؛ «اول حجاب سر»، «نه! لخت‌شدن زیادی است»، «حق طلاق را بگیرید، حق سقط پیش‌کش»، «همین تجاوز غریبه را سفت بچسبید، تجاوز در ازدواج مالِ خارجی‌هاست» و… این فرمانده‌ نه فقط «عقل کل» ماجراست، که اسلحه‌ای همیشه آماده‌ شلیک هم میان پاهایش دارد. به محض آنکه تشخیص دهد هدف، از دستوراتش اطاعت نمی‌کند، ماشه را می‌کشد و تیر است که حواله‌‌ عالم و آدم می‌شود. پرتکرارترین استدلالش هم «محدودیت منابع» است. از حق درمان و تحصیل رایگان که بگوییم می‌گوید بودجه کافی نیست. از زن و حق بر بدنش بگوییم، می‌گوید معیشت در اولویت است نه این آزادی‌های فانتزی، و از همبستگی جهانی که بگوییم می‌گوید سیاست جای همدلی و مهربانی نیست، بچسبید به مسائل ملی و داخلی خودتان. تا بپرسیم پس بودجه‌ خرید اسلحه از کجا آمد، یا بگوییم مردم که هر‌روز فقیرتر از روز قبل می‌شوند، یا بگوییم باهم که قدرت‌مان بیشتر می‌شود، آن عقل شره می‌کند جایی آن پایین و تیرباران آغاز می‌شود.

در این فرمان‌دادن‌ها همیشه این خیال را هم در سر دارند که اندیشه‌های ما، احساسات ما و حالا نگاه ما (چشمان لرزان و پراشک ما) با منطق آن‌ها کار می‌کند. با منطق خط‌‌کشی‌ و «یا این و یا آن»ها. و بدتر از آن با منطق دیدن دولت‌ها، نام‌های معروف بزرگ و پایکوبی سیاست‌مداران به جای دیدن آدم‌هایی که هر صبح بیدار می‌شوند و می‌خواهند با رنج کم‌تری به شب برسند. آن‌ها در خیال‌شان ما را هم از همین قماش تصور می‌کنند. و به همین خاطر است که گفتگو میان‌مان مدت‌هاست ناممکن شده است. آن‌چه ما می‌گوییم، «فریاد نه این و نه آن»، در منطق آن‌ها بی‌معنا و ناممکن است. ما می‌گوییم و آن‌ها چیز دیگری می‌شنوند. اما این چیز دیگری شنیدن، و حرف خود را تکرارکردن، این جمله‌های آشنای این روزها «اگر طرفدار فلسطینی پس حتما طرفدار جمهوری‌اسلامی هم هستی»، «اگر نگاهت به رفح است، پس حتما ایران را نمی‌بینی»، ... این‌ها تنها از سر یک بدفهمی معصومانه نیست. این صدای بلند باز می‌خواهد ما را در این «دوگانه‌ ساختگی» گیر بیندازد که مجبور شویم تن بدهیم به امتدادِ «یا این و یا آن»شان، که باز دور بیفتیم از هم و هریک جداجدا با این هیولای چندسر بجنگیم. آخر این صدا، ما را منزوی می‌خواهد. به ما می‌گوید در کدام چارچوب فعالیت کنیم و حواسمان شش‌دانگ، جمعِ خواسته‌های خاصِ خودمان باشد. اگر زنِ استریت هستیم، دیگر دغدغه‌ کوئیر را نداشته باشیم، اگر ایرانی هستیم، رنجِ فلسطین به ما ربطی ندارد، اگر خواسته‌ صنفی داریم، دیگر نباید از آزادی اجتماعی بگوییم.

با این استدلال، کسی که به‌دنبالِ آزادی وطنش از دستِ استبداد است، استعمار و استثمار دیگر ملل نباید برایش اهمیتی داشته باشد. این تفکیک‌ها و دوگانه‌های برساخته چنان در خدمت شر و نظام سلطه‌اند که حتی به خودِ سرکوب‌شده‌ها احساس شرم تحمیل می‌کنند. آنجا که می‌خواهیم از زندانی‌هایمان بگوییم، اما یادِ صفِ بلند اعدام می‌افتیم. آنجا که می‌خواهیم از جنگ علیه زنان در خیابان‌های ایران بگوییم، اما می‌بینیم غزه آنطور در خون شناور است. از خودمان می‌پرسیم «آیا حالا وقتش است؟» این شرم از کجا می‌آید؟ به‌قول مایاالعمار، از همین خط‌کشی‌ها و طبقه‌بندی‌ها و از همین قیاسِ رنج. گویی رقابتی است برسر اینکه خون کجا در زمین فرونرفته، کدام زخم هنوز بسته نشده و کدام کبودی هنوز تازه است. اما مگر نه این است که رنج هر ستمدیده، رنج‌های دیگر را فرامی‌خواند؟ رنج مردم فلسطین، رنج مردم ایران را، رنج مردن کوردستان را، رنج مردم سرزمین‌های دور و نزدیک را؟ روایت می‌کنیم که به هم نزدیک شویم. روایت می‌کنیم تا دوباره نقاط اتصالمان را دریابیم. روایت می‌کنیم تا یادمان نرود ظلم نقاب‌های متفاوتی دارد. روایت می‌کنیم تا پسِ این نقاب‌ها، دشمن مشترکمان را رسوا کنیم. روایت می‌کنیم تا برسیم به «نترسید! نترسید! ما همه باهم هستیم.»

وزن‌کردنِ رنج، سبک‌سنگین‌ کردنِ ستم، پرداختن به یکی به قیمتِ انکارِ دیگری، و اساسِ اولویت‌دهی، نمی‌تواند این صدای مسلط در فضا را ساکت کند. اصلا ابزاری است که خود این صدای مسلط، خودِ این ارباب در اختیارمان گذاشته است. آدری لرد جمله‌ درخشانی دارد؛ او می‌گوید «هرگز نمی‌توان با ابزارِ خانه‌ ارباب، خانه‌اش را ویران کرد.»* با راه‌حل و ابزاری که نظام سلطه با منت در اختیار ما قرار می‌دهد، نمی‌توان این نظام را سرکوب کرد. رنج، اولویت نمی‌شناسد. داخلی و خارجی ندارد. ما تمام‌قد در برابر هرگونه ظلم و ستم و تبعیض ایستاده‌ایم. راه مبارزه با یک شر، هم‌دستی با شر دیگری نیست. راه مبارزه با جمهوری اسلامی، ایستادن کنار جنایات آمریکا و اسرائیل نیست. حتی امید‌بستن به سازمانی که به‌خیال‌مان بی‌طرف و بشردوستانه است هم چیزی جز حقارت و تمسخرِ رنج‌مان نصیب‌مان نکرده است. آن‌ها از ما گزارش می‌گیرند، قطع‌نامه صادر می‌کنند، مقامات را ناقضان حقوق بشر می‌خوانند و بعد برای مرگ‌شان مراسم یادبود می‌گیرند. اگر به‌دنبال اتحاد هستیم، باید بدانیم که اتحاد فقط و فقط میان گروه‌های تحت ستم ممکن است. حضور ما کنار ستم‌کارانِ ملل دیگر، نه اتحاد که معامله‌ مذبوحانه‌ای است که در نهایت به فربه‌ترشدن یک ظالم دیگر کمک می‌کند و سر آخر برای ما هم جز سرخوردگی و سرافکندگی نخواهد داشت.

رنجِ بیشتر، همدلی بیشتر می‌طلبد، دل‌های بزرگ‌تر، چشمانِ گشوده‌تر، آغوشِ بازتر و مشت‌های محکم‌تر. «زن، زندگی، آزادی» به‌عنوان شعار و چراغِ راهِ ما، زندگی و آزادی را برای همه‌ ملل تحت ستم می‌خواهد. آن‌ها که با ساخت شعارِ موازی و سرکوب‌گرِ «مرد، میهن، آبادی» می‌خواستند و می‌خواهند، رنجِ تاریخیِ بدن‌های زنانه و کوئیر را انکار کنند و بگویند «مرد و زن ندارد» و یا به‌دنبالِ ترویجِ روایتِ جعلی از «میهنِ آباد و آزاد زیرِ سایه‌ سلطنت» هستند، نه کنار ما، که رو‌در‌روی ما هستند. آزادی لقلقه‌ زبانشان است و دهانشان برای گیر‌کردن به قلابِ ماهی‌گیرِ بعدی باز است. مبارزه‌ ما کی تمام می‌شود؟ اگر حجاب آزاد شود؟ نه، تا زمانی که زنی گوشه‌ اتاقی کتک بخورد، ما به مبارزه برای زن ادامه می‌دهیم. مبارزه‌ ما کی تمام می‌شود؟ اگر اعدامِ زندانیان سیاسی متوقف شود؟ نه، تا زمانی که احتمال اعدام تنها یک تن در این دنیا به حکم قانون و دادگاه وجود دارد، ما به مبارزه برای زندگی ادامه می‌دهیم. مبارزه‌ ما کی تمام می‌شود؟ اگر نکبت جمهوری اسلامی از سرمان کم شود؟ نه، تا زمانی که هم‌نوع ما زیرِ آتشِ موشک برای زمینی که متعلق به اوست، مقاومت می‌کند، ما به مبارزه برای آزادی ادامه می‌دهیم.‌ به‌قولِ سرونازِ سرافرازمان؛ «آزادی، جمعی‌اش می‌چسبد.»

 

پانوشت‌:

The Master’s tools will never dismantle the Master’s house

مطالب مرتبط