دیدبان آزار: زندان لاکان رشت در پنج کیلومتری جنوب رشت بزرگترین زندان استان گیلان است که بیش از پنج هزار زندانی مرد و حدود ۲۰۰ زندانی زن در آن نگهداری میشوند. در سالهای اخیر، انتقال زندانیان سیاسی به این زندان موجب شده بیشتر درباره شرایط زندان و افراد محبوس در آن بدانیم. سارا جهانی، فعال حقوق زنان که مدتی را در این زندان سپری کرده در صفحه اینستاگرام خود نوشته است که اغلب متهمان به قتل در زندان زنان لاکان رشت، متهم به قتل همسر بودند و قریببهاتفاق آنها برای دفاع از خود و یا فرزندانشان در مقابل خشونت خانوادگی مرتکب قتل شده بودند.
جهانی نوشته است: «پریا زن آرام و مهربانی بود که میگفت شوهر معتادش برای دومینبار قصد تجاوز به دختر چهاردهسالهشان را داشته که از فرط استیصال با همدستی شوهرخواهرش تصمیم به قتل میگیرند و حالا هردو یکی به جرم قتل و دیگری، معاونت در قتل در زندان بودند. بچهها هم مدرسه را رها کرده بودند. زنی چهلساله، با دو دختر نوجوان که درآمدی برای برای زندگی مستقل نداشت تا طلاق بگیرد، اگر میتوانست طلاق بگیرد هم باید هرلحظه زندگی خود را با ترس از انتقامگیری همسرش که معتاد به شیشه بود میگذراند. جمهوری اسلامی که هرلحظه پابهپای شوهر آمد تا تجاوز و خشونت را کمهزینهتر کند حالا با حکم اعدام، زندگی دو خانواده و آینده دو کودک را از هم پاشیده بود.»
«نه حتی یک زندگی کمتر»
چندی بیش از ۳۰۰ فمینیست در بیانیهای به حکم اعدام «نه مطلق» گفتند و نوشتند: «نگاهی به خاستگاه طبقاتی قربانیان حکم اعدام در سالهای اخیر نشان میدهد که سیستم قضایی چگونه بیهزینه جان کسانی را نشانه میرود که از یک سو، امکان هرگونه مقاومت در برابر خشونت قضایی، از جمله دسترسی به وکیل یا اطلاعات حقوقی از آنها سلب گشته، و از سوی دیگر، فاقد سرمایههای اجتماعی، فرهنگی و رسانهایِ طبقهی فرادست هستند و پیشاپیش تحت خشونتهای ساختاری چندلایهای بودهاند، آنها که حتی نامشان را نمیدانیم. در مطالبه لغو حکم اعدام، تفاوتی میان زندانیان «جرائم عمومی» و زندانیان «سیاسی» قائل نیستیم و یکصدا میگویم: اعدام هرگز و برای هیچکس. خواست لغو حکم اعدام، مطالبهای فمینیستی است. خواست ما زندگی و ارزشدهی به آن است و این خواستهای است مطلق، بیاستثنا و بیقیدوشرط: "نه حتی یک زندگی کمتر."»
سارا جهانی اشاره میکند که در میان زندانیان جرائم عمومی علاوه بر قتل و جرائم مواد مخدر، محکومین و متهمین به زنای محصنه هم در معرض اعدام بدل از سنگسارند: «جرمانگاری رابطه جنسی، حدی از دخالت و کنکاش جمهوری اسلامی در زندگی شخصی شهروندان و البته شکاف بین روزمره ما و سبک مطلوب حکومت است که برای اغلب ما حتی مثل حجاب، مسئله قابلمشاهده و باورپذیری نیست. در زندان زنان لاکان، حداقل ۱۵ نفر بهدلیل انواع رابطه نامشروع در بازداشت بودند.»
جهانی به نون، زنی سیوچندساله اشاره میکند که در واکنش به خیانتهای مدام همسرش، با مرد مجردی وارد رابطه شده است: «همسرش پس از شک کردن به او، با برنامهریزی چندماهه، نون را برای بخشیدن مهریه فریب داده و در محل کار و خودروی او شنود کار گذاشته بود. روزی که قرار بود مامور برای بازداشت او به خانه بیاید هم با نون رابطه جنسی برقرار کرده بود تا تمام شرایط اثبات زنای محصنه برقرار باشد. او علیرغم توصیه قاضی، تحتتاثیر توصیه مددکار زندان که "النجاه فیالصدق"، به برقراری رابطه جنسی اقرار کرده بود. شوهر مصرانه در پی اشد مجازات بود. در آن زمان، پنج ماه از بازداشت موقت او گذشته بود. این پرونده بهراحتی میتواند منجر به صدور حکم اعدام شود.»
ارزشدهی به تمامی زندگیها
نوشتههای سارا جهانی درباره تجربه مواجهه با زندانیانی که در معرض احکام اعدامند، از جهت مقابله با انسانزدایی از متهمان قتل و به شمار آوردن این زندانیان در مبارزه علیه اعدام اهمیت دارد. ارزشدهی به زندگی، باید خواستهای مطلق، بیاستثنا و بیقیدوشرط باشد. نهتنها ارزش زندگی زندانیان و مبارزان سیاسی، بلکه ارزش جان و زندگی دیگر زندانیان در معرض حکم اعدام از جمله محکومان جرائم مرتبط با مواد مخدر، محکومان قتل و... باید مدنظر هرگونه موضعگیری علیه مجازات سلب حیات باشد.
این فعال حقوق زنان در یادداشتی دیگر برای فرحناز، زنی حدودا شصتساله مینویسد که نزدیک به چهار سال از حبسش در زندان لاکان رشت میگذرد: «همیشه، از صبح زود که میدیدیمش، روسری را دور سرش بسته و آستینهایش را تا بالای بازو تا زده بود. انگار همیشه کلی کار خانهداری دارد. همیشه، جوری از خانه روستایی بزرگش حرف میزد که انگار الان روی بهارخوابش ایستاده و میخواهد قشنگی همهجا را نشانت بدهد. خودش خواسته بود مسئول جارو کردن هواخوری باشد، آنقدر با وسواس این کار را انجام میداد که انگار آن لحظهها هم خودش را وسط حیاط خانهاش تصور میکرد. میگفت در این چند سال، هرروز در خیالش چایی لاهیجان دم میکند، خانه را جارو میزند و به باغچه و گلها میرسد. چهار سال بود همسرش را فقط ماهی یکبار با ویدئوکال میدید، در اتاقی که آدمها در حال رفتوآمدند و افسر نگهبان کنارش ایستاده است. بعد از نهار عینک میزد و نایلون کامواهایش را از زیر تخت بیرون میکشید که بافتنیهایش را تمام کند. هیچوقت بافتنی کاملشدهای در کار نبود. انگار فقط میبافت و میشکافت که زمان بگذرد. با خودم فکر میکردم آن خانه تمیز و مرتبی که با توصیفهایش در خیالم ساخته بودم، به آمدعوت شده بودم، دیگر آنطوری نیست که فرحناز به یاد میآورد. آن خانه دیگر الان حتما در یک باد و بارانی پنجرههای چوبیاش شکسته، همه جا روگا گردوخاک گرفته، فرشها را بید زده و به سربندی صنوبر سقف، موریانه افتاده است. در زندان همهچیز کند و یکنواخت است و زمان منجمد شده. این بیرون روزها سریع میگذرند، زندگی همهچیز را تصاحب میکند. حیاط آن خانه دیگر حتما پر از تمشک و خزه شده، آنقدری که حتی جلوی ورودی را گرفته است. فرحناز به اتهام مشارکت در قتل و همسرش به اتهام قتل زندانیاند. میگفت حین درگیری ناگهانی با کسی که بارها در شهرشان سابقه کلاهبرداری داشته و از آنها هم اخاذی کرده، این اتفاق افتاده است. میگفت آن مرد بارها با رشوه دادن، از اثبات اتهام کلاهبرداری قسر در رفته بود. یک لحظه ناتوانی در کنترل اوضاع و سلب یک زندگی. مگر نه اینکه جمهوری اسلامی با بالا بردن فشار روانی و عصبیت در جامعه، سیستم قضایی فاسد، ناتوان کردن شهروندان در تامین یک زندگی سالم، قانونی کردن اعدام و تفویض مسئولیت مجازات به اولیای دم، باز مقصر اصلی در تباهی زندگی این دو خانواده است؟»