دیدبان آزار

خاطرات کلودین مولارد از تظاهرات زنان در اسفند 57

با دوربین و بی‌حجاب

نوبسنده: کلودین مولارد

برگردان: کتایون برزگر

 

مقدمه مترجم: بارها مستند «سال صفر» را تماشا کردم، به تک‌تک چهره‌ها خیره شدم و به حرف‌هایشان و شعارهایی که فریاد می‌زدند گوش دادم. هر فیگور مقاومت در آن روزها مرا یاد کسی از این روزها می‌اندازد. انگار که این مقاومت نسل‌به‌نسل دست‌به‌دست می‌شود و با امتدادش پایه‌های استبداد را می‌لرزاند. ازاین‌روست که ثبت این مبارزه برای فهم امتداد آن اهمیت دارد. امتدادی که تاریخش بخشی از حافظه‌ جمعی ماست که همواره مورد هدفِ حذف سیستماتیک قرار گرفته و می‌گیرد. تاریخی کم‌تر شنیده‌شده که با بایگانی کلمه و تصویر، از تنی به تن دیگر منتقل می‌شود و جان می‌گیرد.

یکی از این بایگانی‌های مهم، ثبت تظاهرات هشت مارس (17 اسفند) ۱۳۵۷ و روزهای پس از آن است. تظاهراتی که از نخستین اعتراض‌ها پس از بنیان‌گذاری جمهوری اسلامی بوده و از چند منظر اهمیت دارد. از یک‌سو، این اعتراض‌ها جانی تازه به جنبش زنان بخشید چون توسط تشکل‌های زنانی سازمان‌دهی و برگزار شد که مدت‌ها بود اجازه‌ فعالیت نداشتند. در حقیقت هشتم مارس آن سال، پس از سال‌ها ممنوعیتِ روز جهانی زن در دوره‌ پهلوی برگزار شد.‌ چراکه حکومت سالگرد کشف حجاب در 17 دی‌ماه را به‌عنوان روز زن جایگزین هشت مارس کرده بود. از سوی دیگر، هشتم مارس ۵۷ در مخالفت با قوانین جدید و تبعیض‌آمیز حکومت اسلامی، چون حجاب اجباری شکل گرفت که درست پیش از روز جهانی زن اعلام شده بود. بنابراین زنان دوباره درگیر قانون‌گذاری‌های پدرسالارانه بر بدن خود شدند که تمامی شرایط زندگی‌شان را تحت‌تاثیر قرار می‌داد.

از‌این‌رو تشکل‌های زنان بی‌درنگ مشغول سازمان‌دهی اعتراضاتی شدند که خیلی زود گسترده شد. اعتراض‌هایی متشکل از هزاران زن از اقشار و طبقه‌های مختلف که با وجود سرکوب‌ها،‌ چندین روز ادامه پیدا کرد. با توجه به فضای ملتهب در عنفوان تاسیس جمهوری اسلامی و قدرت اتحاد زنانی که آزادی‌هایشان خیلی زود از آنان گرفته شد،‌ اهمیت هشتم مارس آن سال قابل پیش‌بینی بود. به همین دلیل برخی از کنش‌گران این حوزه (مانند کاته وفاداری) از افرادی چون کیت میلت،‌ فمینیست آمریکایی و برخی دوستانش دعوت کردند تا برای اعتراضات به آن‌ها بپیوندند. چندین فمینیست، فیلمساز،‌ نویسنده و خبرنگارِ زن از گروه‌های آزادی‌بخش زنان برای مشاهده و ثبت مبارزه در آن روزها به ایران آمدند و در طول آن هفته همراه زنان مبارز بودند تا صدا و تصویر آن‌ها را ثبت کنند و اخبار مقاومت آنان علیه مقابل قوانین تبعیض‌آمیز و جنسیت‌زده جدید را انعکاس دهند. مقاومتی که به دلیل محدودیت‌ها و سرکوب‌های ایجادشده و هم‌چنین بی‌اعتنایی برخی احزاب و افراد، در بی‌خبری فرو رفت. بسیاری از خبرنگار‌های خارجی نیز به دلیل صدور حکم در راستای ممنوعیت بیرون‌بردن هر‌گونه تصویری از ایران،‌ موفق به انتقال داده‌های صوتی و تصویری نشدند. اما فیلمسازان فرانسوی گروه سیاست و روان‌کاوی (از گروهMLF ) به دلیل شبکه فمینیستی و روابط خواهرانه خود با دوستان ایرانیشان توانستند این سانسور را دور بزنند و فیلم‌ها را به کمک آن‌ها، جداگانه به پاریس ارسال کنند. این‌گونه، مستند ۱۳ دقیقه‌ای سال صفر ساخته شد. فیلمی که بعدها پس از اعتراض‌های ۸۸ در یوتیوب منتشر شد و در سال‌های اخیر به شکل گسترده‌ای مورد توجه و بازدید قرار گرفت.

روزی تصمیم گرفتم برای پخش این فیلم در یک رویداد هنری به یکی از فیلمسازان گروه ایمیل بزنم و اجازه پخش آن را بگیرم. اما این اجازه بهانه‌ای بود برای بیان کردن احساساتم در قبال این اثر و کنجکاویم برای دانستن اتفاقاتی که در فرآیند فیلمبرداری و ساخت آن رخ داده بود. ایمیل کلودین مولارد را به‌طور اتفاقی پیدا کردم و برایش نوشتم. پیامی پر‌ از شوق که با مهر پاسخ داده شد و ابتدای گفت‌گوهای من و برخی دوستانم با او بود که تا به امروز ادامه دارد. در لا‌به‌لای پاسخ به سوال‌های ما درباره آن روزها و فرآیند ضبطشان، سفرنامه کوتاهش را برایمان فرستاد. خواندن مشاهدات او و یادداشت‌هایش از سفر چندروزه به تهران لذتی داشت که منجر به تصمیم من برای ترجمه آن به فارسی شد. درکنار روایت‌های زیادی که از اعتراضات آن هفته وجود دارد، ‌هنوز نکات جدید و قابل‌ملاحظه‌ای در این متن پیدا می‌شود. مسائلی چون همبستگی بدن‌های به‌حاشیه‌رانده شده (پیوستن گروهی از کردستان به زنان معترض)، قدرت سازمان‌دهی شورایی، نیروی شبکه فمینیستی و هم‌چنین جزییات برخی نشست‌ها پیرامون اعتراض‌های مختلف هرروزه و بازتاب آن‌ها که در لا‌به‌لای روزنوشت‌های مولارد به چشم می‌خورند.

با وجود نقدهای ممکن در راستای روند ثبت آن‌روزها و حضور فمینیست‌های اروپایی و آمریکایی به‌عنوان افرادی بیگانه با بستر ایران، این آرشیو در حقیقت محصول یک همبستگی فراملی است. افراد زیادی برای حفظ این بخش از تاریخ تلاش کرده‌اند که در حین مبارزه در چنین روزهای حساسی از اهمیت بایگانی‌کردن مبارزات آگاه بودند و بدون کمکشان قطعا این آرشیو هم وجود نداشت. در روزهایی که خوشبختانه زنان مبارز خاطرات زیادی از آن‌روزهای تاریخی بیان می‌‌کنند که موجب کامل‌شدن حافظه‌ جمعی و تاریخی ما از آن مبارزات می‌شود، امیدوارم این روایت نیز چشم‌انداز جدیدی ترسیم کند. چشم‌اندازی که افزون‌بر یادآوری ظرفیت هشت مارس به عنوان امتدادی که مبارزات زنان را سال به سال به هم پیوند می‌زند،‌ اهمیت مبارزه با سانسور و سرکوب در بستر مبارزات زنان را نشان دهد.

 

یادداشت‌های سفر، منتشرشده در نشریه «له تامب مدرن» Les Temps Modernes شماره ۶۶۱ ، نوامبر-دسامبر سال ۲۰۱۰

متن ابتدا به فرانسه نوشته شده و سپس توسط خود نویسنده به انگلیسی برگشته و به‌روزرسانی شده است.

ترجمه‌ فارسی متن از انگلیسی است.[1]

***

این «سفرنامه» من است. مستندی بدون هیچ صحنه ساختگی که در اسفند ۱۳۵۷/ مارس۱۹۷۹ در تهران تصویربرداری شده است. پس از سقوط حکومت پهلوی و در بدو تاسیس رژیم جمهوری اسلامی، زنان برای روز جهانی زن در هشتم مارس به خیابان‌ها آمدند تا آزادی تازه‌شان را پاس بدارند. آن‌ها برای کیت میلت (Kate Millet)فمینیست آمریکایی و نویسنده‌ کتاب تاثیرگذار «سیاست جنسی» دعوت‌نامه‌ای فرستادند و او را به ایران دعوت کردند. میلت در همراهی با «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران(CAIFI)»، در مخالفت با دیکتاتوری شاه بسیار فعال بود. او دعوت‌نامه‌ را برای بسیاری از خواهران فمینیست فعال در گروه «جنبش آزادی‌بخش‌ زنان» (Women's Liberation Movement) که من هم از سال ۱۹۷۰ در کالیفرنیا و سپس فرانسه در آن فعالیت داشته‌ام فرستاد.

در تاریخ هشتم مارس، در فرودگاه مهرآباد تهران فرود می‌آیم. قرار است روز بعد سیلوینا بویسونا که مانند من در بخش سیاست و روانکاوی[2] گروه MLF  فعال است به من بپوندد. سیلوینا هم‌چنین کارگردان و تهیه‌کننده فیلم‌های موج نو فرانسه و از حامیان مالی سخاوتمند Des Femmes است. می‌دانستیم که رژیم جدید آیت‌الله‌ها تحمل اندکی برای مسائل مربوط به حقوق زنان و به‌طور خاص فمینیست‌ها دارد. اما کیت میلت که هم به‌صراحت هم‌جنسگرا است و هم شهروند کشوری که پشت شاه ایستاده بوده است، بیشتر از ما در خطر قرار دارد. چراکه ما شهروندان کشوری هستیم (فرانسه) که خمینی تبعیدش را در آنجا سپری کرده است. به همین دلیل دوستان ایرانیِ کیت او را به همراه پارتنر و فیلمبردارش سوفی کیِیر، هرشب به مکان جدیدی انتقال می‌دهند تا اینکه سرانجام به ما در هتل اینترکانتیننتال (هتل لاله) می‌پیوندند.

برای اولین‌بار است که زنان در ایران با گردهمایی در ورزشگاه سرپوشیده دانشگاه هشتم مارس را جشن می‌گیرند. اما خمینی و ملاهای دوروبرش نظر مخصوص خودشان را درباره حقوق زنان داشتند. در تاریخ ۷ مارس (۱۶ اسفند) خمینی اعلام کرد که از این پس زنان باید خود را بپوشانند. این اولین حرکت سرکوب‌گرانه پس از انقلاب بود که به‌طور واضح حقوق زنان را پایمال می‌کرد. ما با زنان و مردان بسیاری که در زمان دیکتاتوری شاه تبعید شده و در ایالات متحده یا فرانسه زندگی می‌کردند و تازه به وطن خود بازگشته‌ بودند دیدار و گفتگو داشتیم تا بفهمیم واقعیت این «انقلاب» از چه قرار است. در تاریخ هشتم مارس و روزهای بعد از آن، هزاران زن شجاع و بیشتر بی‌حجاب در اعتراض به قوانین جدید مذهبی و تبعیض‌‌آمیز به خیابان‌های تهران و چند شهر دیگر آمدند و ما اولین مخالفت عمومی با رژیم آیت‌الله‌ها را مشاهده و در آن مشارکت کردیم.

 

چهارشنبه ۷ مارس ۱۹۷۹/ ۱۶ اسفند ۱۳۵۷، قم

در شهر مذهبی قم، خمینی اعلامیه‌ای رسمی داد: «زنان مسلمان عروسک نیستند. زنان در جامعه اسلامی باید با حجاب بیرون بیایند نه اینکه خودشان را بزک کنند. زن‌ها می‌توانند در کارهای اجتماعی شرکت کنند ولی با حجاب اسلامی» او هم‌چنین اضافه کرد: «پرده‌ها، مبلمان و سایر اشیاء لوکس باید از فرهنگ ما ناپدید شوند.»

در غروبِ روز جهانی زن، خمینی اظهار کرد: «هشت مارس شعاری غربی است!»

***

پنجشنبه ۸ مارس/ ۱۷ اسفند، تهران

نمی‌دانم کیت را کجا پیدا کنم اما به محض گرفتن کلید اتاقم از هتل، با عجله آماده می‌شوم تا به سمت دانشگاه بروم چون جشن زنان در آنجا برگزار می‌شود. در داخل دانشگاه و زیر برفی که در حال بارش است کیت و سوفی را می‌بینم. همدیگر را می‌شناسیم و دیدن دوست در غربت حس خیلی خوبی دارد. کیت میلت در کتاب «سفر به ایران» که درباره رویدادهای مارس ۱۹۷۹ در ایران است در رابطه با دیدارمان می‌نویسد: «و حالا یک دوست قدیمی را اینجا پیدا کردم، فردی از غرب، یک فمینیست از فرانسه، مانند یک هم‌رزم از خانه. ما دیگر اینجا تنها نیستیم... . چیزی که قبلا به نظر سخت می‌رسید حالا کمی آسان‌تر شده: ما تمامی مسئولیت‌های متصورشده در قبال این روزها را با گروهی از زنان فرانسوی شریک شدیم.»

حال و هوای دانشگاه پر‌جنب‌وجوش است. با اعلام اجباری‌شدن حجاب اسلامی در مکان‌های عمومی و محل کار، درست یک روز پیش از هشت مارس، آن‌ها بیشتر ترغیب شده‌اند که روز پاسداشت حقوق و مبارزات زنان را جشن بگیرند. زنان بسیاری خودجوش به خیابان‌ها آمده‌اند، پلاکاردهای مختلفی چون «آزادی زن ، آزادی جامعه» و »ما خواهان حقوق برابر هستیم» را برافراشته‌اند، بنرها را بالا برده‌اند و محکم شعار سر می‌دهند: «آزادی، نه شرقی است، نه غربی‌است، جهانی است.» این اولین‌بار در تاریخ معاصر است که زنان به صورت عمومی علیه فرمانی مذهبی-اسلامی قیام کرده و نخستین اعتراض عمومی علیه رژیم اسلامی جدید را هدایت می‌کنند.  

در همه‌جای دانشگاه، زنان و مردان با شور و شوق در حال بحث و گفت‌وگو هستند. این حال‌و‌هوا، فضای ماه مه سال ۶۸ در فرانسه را برای من تداعی می‌کند، شبیه آن روزهاست با این تفاوت که هوا سرد و برفی است. روی پلاکاردها نوشته شده‌: «در طلوع آزادی، جای حق زن خالی» و «آزادی، مساوات، حق مسلم ماست» شعارهای زیادی در فضا شنیده می‌شود: «لحظه‌به‌لحظه گویم، زیرشکنجه گویم، یا مرگ یا آزادی»، «زنان ما زحمتکشند، زحمتکشان آزادند» «مرگ بر سانسورچی» «استقلال، آزادی،‌ جمهوری واقعی» و «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.»

کمیته تازه تشکیل‌شده‌ای برای دفاع از حقوق زنان در حال پخش بروشور است که نکات مهمی دربر دارد: «قابل‌قبول نبود که رضاشاه زنان را با زور و اسلحه مجبور به کشف حجاب کند. اما تلاش برای تحمیل حجاب را هم قبول نمی‌کنیم. یک سال حرکت جمعی علیه دیکتاتوری چیزهای زیادی به ما آموخت: چگونه سازمان‌دهی کنیم، چگونه گروه‌بندی کنیم، چگونه بجنگیم. ما انقلاب نکردیم که به جای ما تصمیم بگیرند. ما خواستار لغو تمامی قوانین تبعیض‌آمیز جنسیتی هستیم که زنان را از فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و حضور در دفاتر و ادارات دولتی باز‌می‌دارند.»

بحث‌های سیاسی درون گروه‌های چپ و آزادی‌خواه بالا گرفته بود. مائویست‌ها سعی می‌کردند زنان را از سازمان‌دهی جداگانه و مستقل خودشان منصرف کنند. حزب کمونیست در همان‌روز یک جلسه برگزار کرد که در آن مردان درباره نقش زنان در انقلاب سخنرانی می‌کردند، در‌حالی‌که زنان فقط گوش می‌کردند و حتی دعوت یا فرصتی برای صحبت‌کردن نداشتند. مجاهدین خلق، میان تعالیم خدا و تعالیم انقلاب دودل بودند، در‌حالی که فداییان، مارکسیست‌های سخت‌گیر، درباره معنای فرآیند انقلابی بحث می‌کردند. متأسفانه، زنان ایرانی نمی‌توانستند روی حمایت و ائتلاف مردان آزادی‌خواه حساب کنند.

رویا، عضو کمیته دفاع از حقوق زنان، درباره تجربه‌ خود از هشت مارس می‌گوید، از راهپیمایی دختران دبیرستانی به سمت دانشگاه تهران: «ما 10 هزار نفر بودیم. وقتی به نزدیکی پل حافظ رسیدیم یک گروه متعصب مذهبی به ما حمله کردند، در‌حالی‌که فریاد می‌زدند ما نمی‌خواهیم زنان برهنه در خیابان‌ها قدم بزنند. حمله ‌این گروه از مردان متعصب به دختران خشونت‌آمیز بود. آن‌ها به‌طور فیزیکی به دختران آسیب می‌زدند و پلاکاردهایشان را پاره می‌کردند و این در نهایت منجر به پراکنده‌شدن جمعیت زنان معترض شد.»

در طول آن هفته، هر تجمعی از زنان با سررسیدن جمعی از متعصبان مذهبی همراه بود. همگی مرد، با چشمانی برافروخته و با زبانِ بدنی تهدید‌آمیز، با تحقیر بر سر زنان فریاد می‌کشیدند. در روز هشتم مارس، آن‌ها آخرین بیانیه خمینی را هوار می‌زنند: «بی‌حجاب، ضدانقلاب است. بعضی اوقات حتی با چوب به زنان حمله می‌کنند و تیر هوایی می‌زنند تا آن‌ها را بترسانند.»

 

دانشگاه تهران، ورزشگاه سرپوشیده، ساعت ۵ عصر

در اولین جلسه عمومی روز جهانی زن در ایران، سه هزار زن در ورزشگاه سرپوشیده دانشگاه گرد هم آمدند. برخی از آن‌ها روسری به سر دارند. شرکت‌کنندگان در حال تشویق زنِ سخنران هستند. ترانه حائری که به زبان فرانسوی تسلط دارد، با مهربانی همه‌چیز را برای من ترجمه می‌کند. قوانین وضع‌شده جدید وحشتناک بود؛ مجازات زنا(سه روز قبل یک زن به همین دلیل در ملا عام شلاق خورد) و ممنوعیت برخی حرفه‌ها و مشاغل مانند قضاوت و لغو قانون حمایت از خانواده. همه زنان حاضر در جلسه به‌شدت نگران بودند. یکی از آن‌ها تعریف می‌کند که در قم مردان به زنان سنگ پرت می‌کنند و می‌گویند: «یا روسری، یا توسری». جلسه بدون اختلال برگزار شد. برخی از مردانی که با زنان هم‌عقیده‌ بودند و با آن‌ها همدردی می‌کردند، به‌‌آرامی مراقب درها بودند و نگهبانی می‌دادند تا کسی جلسه را برهم نزند. زنان با اشتیاق برنامه‌ریزی می‌کردند تا در مدارس و دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها، کارخانه‌ها، خدمات عمومی و روستاها کمیته‌های محلی تشکیل دهند. هم‌چنین به دنبال پیدا‌کردن مکانی امن برای چاپ نشریه و جزوه‌ها بودند. برای جلسه ‌بعدی برنامه‌ریزی می‌کردند و حتی پوستر و تاریخ جلسه‌ آینده را هم از قبل آماده کرده بودند.

***

جمعه ۹ مارس/ ۱۸ اسفند

صبح آن‌روز، من، سیلوینا، کیت و سوفی به یکی از جلسه‌‌های زنان در محوطه دانشگاه پیوستیم. آنها می‌خواهند به ممنوعیت استخدام در برخی از حرفه‌ها مانند قضاوت واکنش نشان دهند. در جلسه اعلام می‌کنند که فردا در وزارت دادگستری اعتراضی را آغاز می‌کنند: زنان از محل کار و خانه‌ها، دختران از مدارس و دانشجویان از دانشگاه بیرون آمده و روبه‌روی وزارت دادگستری جمع می‌شوند. در دفترچه یادداشتم از آن‌روز چیزی درباره خمینی می‌نویسم: «زنان می‌گویند بالاخره از شر این مرد خلاص می‌شویم.»

***

شنبه ۱۰ مارس/ ۱۹ اسفند، وزارت دادگستری، ساعت ۱۰صبح

پنج هزار زن فضای بزرگ سالن وزارت دادگستری را پر کرده‌اند. طبقه اول و بالکن‌های طبقات بالاتر پر از زنانی است که شانه‌به‌شانه، با شادی آواز می‌خوانند، پلاکاردها را به دست گرفته و نشریه پخش می‌کنند. برخی از زنان برای جمع حاضر سخنرانی می‌کنند؛ یک منشی، یک پرستار، یک معلم و زنی که در تلویزیون کار می‌کند و در حال حاضر تنها مجاز به اجرای برنامه‌های کودکان است. یک زن مذهبی به ما می‌گوید: «اگر از حمله به زنان دست برندارند، من از اسلام رو برمی‌گردانم.»

تظاهراتی برای تاریخ ۱۶ مارس برنامه‌ریزی شده بود، اما زنان وضعیت را اضطراری دیدند و تظاهراتی برای روز دوشنبه ۱۲ مارس ساعت ۹ صبح ترتیب دادند. به دلیل شرایطی که هرلحظه حساس‌تر می‌شد، تصمیم گرفتیم دوستان دیگری از پاریس دعوت کنیم تا برای ضبط این رویدادها و لحظات تاریخی به ایران بیایند، برای ضبط نخستین مقاومت علنی زنان در برابر قوانین اسلامی در تاریخ مدرن.

 

رستوران هتل کانتیننتال (لاله)، ساعت ۱ بعد‌ازظهر

در رستوران ایرانی هتل با دوستمان رویا که عضو کمیته دفاع از حقوق زنان است دیدار می‌کنیم. تنها مشتریان داخل رستوران ما هستیم. یک مکان آرام، ساده و درعین‌حال زیبا که دیوارهای رنگارنگش با مینیاتورهای ایرانی تزیین شده است. فضایی در تناقض شدید با تنشی که در خیابان‌های شهر در حال شدت‌گرفتن است. غذای بسیار لذیذ ایرانی با گوشت‌ و سبزیجات، همراه با یک بطری شراب ناب شیراز که پنهان کرده بودیم. چراکه به فاصله‌ چند روزتمام ذخایر الکل در هتل نابود شدند. در حین خوردن ناهار به رادیو گوش می‌دهیم که در آن بیانیه‌ای به ظاهر آرام‌بخش از جانب طالقانی، یک امام به‌ظاهر لیبرال، پخش می‌شود. رویا به زبان فرانسه برایمان ترجمه می‌کند: «او زنان ایرانی را تشویق می‌کند که به ریشه‌هایشان بازگردند، زیرا پوشیدن حجاب یک رسم شرقی است، اما درعین‌حال اظهار می‌کند که "حجاب اجباری نیست."»

***

یکشنبه ۱۱ مارس /۲۰ اسفند ۱۳۵۷

روزنامه‌های یکشنبه بیانیه طالقانی را چاپ می‌کنند: «در مورد حجاب اجبار در کار نیست.»

 

وزارت امور خارجه، ساعت ۱۱ صبح

زنان برای برگزاری جلسه‌ای در وزارت امور خارجه فرا‌خوانده شدند. یک زن دیپلمات به ما می‌گوید: «در تاریخ اسلام، مسلمانان هیچ‌وقت زنان را مجبور به پوشیدن حجاب نکردند. این مساله ۴۰۰ سال پیش توسط سلسله صفویه آغاز و به‌ کار گرفته شد. اجبار زنان به پوشیدن چادر، فرستادن آنها به خانه است. من هرگز چادر و حجاب نپوشیده‌ام، اما امروز آگاهانه و از قصد این روسری را پوشیدم تا بگویم که مسئله پوشش نیست، ما خواستار حقوق زنان به‌طور کلی هستیم.

در طول روز، خواهران ما پوسترها را روی دیوارهای شهر می‌چسبانند و بروشورها را توزیع می‌کنند. بسیاری از آنها توسط اعضای کمیته‌های پیرو خمینی مورد آزار قرار می‌گیرند یا بازداشت می‌شوند و پس از بازجویی آزاد می‌شوند.

 

کنفرانس مطبوعاتی، هتل لاله، ساعت ۳ بعد از ظهر

ما یک کنفرانس مطبوعاتی در هتل برگزار کردیم تا همبستگی خود با مبارزات زنان در ایران و مشارکتمان در راهپیمایی روز دوشنبه را اعلام کنیم. به شکلی برنامه‌ریزی کردیم که چند نفر از ایران و چند نفر از غرب )کیت، سیلوینا و من) حضور داشته باشیم. اما فقط کاته وفاداری توانست به هتل بیاید. کاته که مشغول چسباندن پوسترها در سطح شهر بود دیر رسید. تنها آمده بود چون همراهانش از ترس مواجهه با ملاها حاضر نشده بودند به ما بپیوندند و در رسانه‌ها ابراز هویت کنند. در طول زمانی که منتظر او هستیم، پرخاشگرانه با سوالات مختلف بمباران شدیم، به‌شکلی که هر خطای موجود زیر آسمان این خطه را به ما نسبت دادند. اتهاماتی مانند حمایت از رژیم قبلی به وسیله انتقاد از رژیم جایگزین کنونی، دخالت‌کردن به‌عنوان افراد خارجی در دولتی آزاد و نمایندگی مخفیانه برخی سازمان‌ها و هنگامی که این اتهامات را تکذیب کردیم، با این انتقاد سرزنش‌کننده مواجه شدیم که شما اصلا در جایگاه نمایندگی زنان ایران نیستید و ... .

بااینکه کنفرانس مطبوعاتی شبیه صحنه‌ تیرباران شده، سر جای خود باقی می‌مانیم و عقب نمی‌کشیم. سیلوینا به‌درستی اشاره می‌کند: «تک‌خدایی در غرب هم یک ستون پدرسالاری است. جایی که پاپ سعی در ممنوع‌کردن سقط‌جنین و گرفتن حق انتخاب زنان را دارد.» از طرفی، کیت مجبور است حضور خود را توجیه کند و به خبرنگاران (به نظر می‌رسد تعدادی از نمایندگان رژیم هم در اتاق حاضرند) یادآوری می‌کند که «جنبش آزادی زنان، بین‌المللی است.»

او هم‌چنین تاکید می‌کند که سال‌ها علیه رژیم شاه موضع‌گیری کرده و درون جنبش فعال بوده است. یک خبرنگار از روزنامه لس‌آنجلس با تلاش و اصرار بی‌نتیجه‌ای سعی می‌کند او را ترغیب به استفاده از کلمات خمینی و فالوس‌سالار در یک جمله ‌کند، با امید به این ‌که عنوانی جذاب برای تیتر خبر روز بعد به دست آورد. کاته قاطعانه می‌گوید: «ما ۴۰۰۰ زندانی سیاسی زن در دوران شاه داشتیم. دولت خمینی هیچ‌کاری در راستای مسائل زنان انجام نداده است و به همین دلیل ما در حال مبارزه هستیم. ما راهپیمایی می‌کنیم تا آنچه را می‌خواهیم بیان کنیم. اگر زنان نخواهند چادر بپوشند، هیچکس نمی‌تواند آنها را مجبور به این کار کند.»

***

دوشنبه ۱۲ مارس/۲۱ اسفند، همه خیابانهایی که به میدان آزادی ختم میشوند

جمعیت زیادی در خیابان‌ها به چشم می‌خورد. پنجاه هزار زن که بیشتر آنها بدون حجاب و برخی هم سرپوشیده‌اند. هم‌چنین تعدادی از مردانی که همراه با هم از دانشگاه به سمت میدان سابق شهیاد، که با نام میدان آزادی نام‌گذاری شده است، راهپیمایی می‌کنند. زنان فریاد می‌زنند: »ما بیدار هستیم، راهپیمایی ما فقط درباره حجاب نیست. مبارزه ما برای حقوق برابر، دسترسی زنان به تمامی شغل‌ها، آزادی رسانه، آزادی بیان و آزادی تجمع است. تمامی نیروهای آزادی‌خواه حضور دارند و تعدادی از کردها نیز در میان آنها قرار دارند، انگار که آنها هدف بعدی رژیم اسلامی هستند.

در تلفکس (دورنویس تلفنی) که تیم ما در تاریخ ۱۳ مارس به پاریس ارسال کرد، این‌گونه روایت می‌کنم: «در ابتدای راهپیمایی، ردیفی از نوجوانان را می‌بینم که با خوشحالی و ریتمی زنده بالا و پایین می‌پرند، مانند جنگجویانی پرانرژی. از آن‌ها عکس می‌گیرم و با تعدادی صحبت می‌کنم. آرزو،  دانش‌آموز مدرسه فرانسوی ژان دارک حرف‌هایمان را ترجمه می‌کند. سپس با مژگان چهارده‌سالۀ‌ همیشه خندانِ رها و خواهرزاده‌هایش مهدخت و سارا و دوستانشان آشنا می‌شوم. شماره تلفن‌هایمان را ردوبدل و با اسم یادداشت می‌کنیم. آنها از مدرسه در رفته‌اند و مجبور شده‌اند از روی دیوار بپرند. زیرا مدیر مدرسه اجازه نمی‌داده است که به راهپیمایی بپیوندند. بعدتر و در طول راهپیمایی، مژگان گردن‌بند کهربایی خود را که نامش به فارسی روی آن نوشته شده به من هدیه می‌دهد؛ هدیه‌ای که هنوز آن را دارم و اغلب آن را به گردن می‌اندازم.

تیم فیلم‌برداری ما، سیلویان رِی و میشله مولر که تازه به تهران رسیده بودند، به همراه یک دوربین ۱۶ میلی‌متری بولیو (Beaulieu) و یک ناگرای سنگین برای ضبط صدا به مراسم راهپیمایی پیوستند. هردو به همراه سیلوینا، لحظات استثنایی و زیبایی را مستند کردند. لحظات پرشوری که به عنوان شرکت‌کنندگان از داخل راهپیمایی تجربه و ضبط می‌شود. درطول این مدت با زنان بسیاری دیدار و گفتگو می‌کنیم و کسانی که انگلیسی یا فرانسه بلدند در برقراری ارتباط‌ها کمک می‌کنند. در حین راهپیمایی از کنار یک بیمارستان عبور می‌کنیم. پرستاران در بالکن‌ها ایستاده‌اند و به نشان همبستگی دست تکان می‌دهند. برخی نیز پلاکاردی به دست دارند. اما در پایان راهپیمایی، وضعیت سخت‌تر می‌شود. مذهبییون متعصب و افراطی اطراف زنان می‌چرخند و جلوی حرکت آنان به سمت میدان آزادی را می‌گیرند. گویی می‌خواهند به‌طور نمادین جلوی آزادی آن‌ها را بگیرند. بعدها متوجه شدیم که راهپیمایی‌های زنان در شهرهای اصفهان، تبریز و سنندج نیز برگزار شده است و آنجا هم با مشکلاتی رو‌به‌رو شده‌اند.

لحظه‌ای که به هتل بازگشتیم، خبرنگاران رسانه‌های بین‌المللی برای گرفتن خبرهای آن روز با ما تماس گرفتند و من جواب دادم. آنها به دلیل ترس از خطرات احتمالی، یا ترس ازدست‌دادن اعتبارشان به دلیل گزارش اولین مخالفت با رژیم خمینی و یا به دلیل اینکه از اهمیت تاریخی اعتراضات کنونی زنان درکی نداشتند، به ایران نیامدند. ما هم به اندازه‌ای که می‌توانستیم، سعی کردیم سخنان خواهرانمان در ایران را به رسانه‌های دنیا منتقل کنیم. در خارج از کشور، برخی از رسانه‌ها به این مساله توجه نشان دادند، مانند لس‌آنجلس تایمز که صفحه‌ای با یک سرتیتر به آن اختصاص داد و نوشت: «هشدار مستور: بی‌اعتنایی زنان مدرن ایرانی نسبت به احکام دینی» و به قوانین جدید مربوط به حجاب اجباری در جمهوری اسلامی ‌پرداخت. صفحه‌ اول دیگری نیز در تاریخ ۱۱ مارس با عنوان «سومین روز اعتراض زنان به رژیم جدید در ایران»، اخبار این روزها را پوشش داد و در ۱۲ مارس عکسی از کیت میلت، سیلوینا بویسناس و من در کنفرانس خبری چاپ شد. به‌طور کلی، رسانه‌های فرانسه و به‌طور ویژه روزنامه لیبراسیون که گرایش‌های چپ دارد، با محافظه‌کاری از آیت‌الله‌ها طرفداری می‌کنند و متوجه اهمیت ویژه و جایگاه حساس اعتراض زنان نیستند.

***

سهشنبه ۱۳ مارس/۲۲ اسفند، ساعت ۱۰ صبح، اداره مرکزی رادیو تلویزیون ملی ایران

فراخوانی برای تجمع در اعتراض به سانسورشدن اعتراضات زنان در تلویزیون ایران بیرون داده شد و زنان زیادی به محل برگزاری آمدند. در آن زمان، مدیرعامل سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران صادق قطب‌زاده بود که بعدها از این سمت اخراج و سپس اعدام شد. ما چهار نفر آگاهیم که وضعیتمان بسیار خطرناک است، زیرا در خیابان‌های تهران با تجهیزات سینمایی خود در حال ضبط اعتراضی علیه رژیم هستیم و به‌طور مشخصی جلب توجه می‌کنیم. مژگان صبح آن‌روز با هتل تماس می‌گیرد تا به من بگوید که خود و دوستانش به نشست می‌روند. از آنجا که آنها در معرض خطر بیشتری قرار دارند، ضبط هر حادثه‌ای می‌تواند در نهایت مفید باشد و در صورت بروز اتفاق از آن‌ها محافظت کند. بنابراین تصمیم می‌گیریم با تجهیزات فیلم‌برداریمان به نشست برویم.

آن صبح، تعداد کمتری از زنان مقابل ساختمان رادیو و تلویزیون هستند. حدود چند‌صد نفر می‌شوند و عوامل مذهبی‌ـ‌حکومتی هم کنار یک چاله ایستاده‌اند و سر ما داد می‌زنند. با وجود آشوب‌ و شلوغی، به ضبط ادامه می‌دهیم و این آخرین رویداد در فضای عمومی است که ضبط می‌کنیم. بنابراین مدارک بسیار ارزشمندی در دست داریم. با دو زن باحجاب، محبوبه و صغری، صحبت می‌کنیم و آنها بهترین استدلال از رژیم آیت‌الله‌ها را ارائه می‌دهند: «ما زنان مانند مردان شهید دادیم. ما با حجاب و بی‌حجاب، برای آزادی خود جنگیدیم. و اگر خمینی این‌گونه ادامه دهد، من به‌عنوان یک مسلمان واقعی از دینم دست می‌کشم.» در لحظه‌ای تاثیرگذار، آنها توضیح می‌دهند که چادر هرلحظه از زندگی‌شان را دشوار می‌کند: «من چندین سال است که چادر می‌پوشم. چادر مانع حرکت، قدم‌زدن و نگه‌داشتن فرزندم می‌شود. اما من برای چادرنپوشیدن به تظاهرات نیامده‌ام. من شش‌تا دختر دارم و برای آن‌ها آمدم که مجبور نشوند چادر بپوشند. من برای دفاع از دخترانم در برابر چادر آمدم.»

همچنین تصاویری از دختران مدرسه‌ای ضبط می‌کنیم، مژگان که روبان قرمزی بر سر دارد می‌گوید: »من می‌خواهم آزاد باشم، می‌خواهم هر زمانی که می‌خواهم صحبت کنم، هر چیزی که می‌خواهم انجام دهم، دوست ندارم زور بشنوم و کتک بخورم، می‌خواهم بنویسم، هرچه می‌خواهم بنویسم. مادرم هم با من موافق است، او نمی‌تواند دیگر بدون مشکل در خیابان‌ها قدم بردارد.»

هایده که به خوبی و با لهجه پاریسی فرانسوی صحبت می‌کند، حرف بسیار قانع‌کننده‌ای می‌زند: «تلویزیون و رادیو، کاملاً سانسور شده است، ما مجاز به صحبت‌کردن نیستیم، تنها حکومت اسلامی می‌تواند حرف بزند! ما تظاهرات بزرگی برگزار کردیم، هزاران نفربه خیابان‌ها آمدند اما آن‌ها هیچ‌چیز در این زمینه نگفتند، گویی کاری انجام ندادیم و هیچ اتفاقی نیفتاده است... در عین حال می‌گویند ما حق قضاوت در دادگاه‌ها را نداریم و باید چادر بپوشیم. ما تظاهرات می‌کنیم تا بگوییم که دولت حق ندارد بگوید این‌کار را بکنید یا این‌کار را نکنید. انتخاب و تصمیم‌گیری درباره حقوق ما بر عهده خودمان است.»

هنگامی که تجمع پایان می‌یابد، مخالفان شروع به تعقیب زنان می‌کنند، از جمله ما چهار نفر. کیت و سوفی قبلاً رفته‌اند. درب تاکسی‌ ما قفل شده است و راننده نیست زیرا همراه با مخالفان به تظاهرات رفته است. در این شلوغی از هم جدا می‌شویم، میشل، سیلویان و سیلوینا با زنان دیگر به دنبال پناهگاهی در محوطه یک مدرسه می‌دوند و من در نزدیکی تاکسی‌مان می‌مانم، زیرا از آن‌ها عقب‌تر بودم و ناگرای سنگینی که بر شانه راستم است، مانع دویدن سریع من می‌شود.

اولین مردی که نزدیکم می‌شود، به نظر عصبانی و آشفته است. از نزدیک به چشمان مجنون‌وار او نگاه می‌کنم و با خود می‌گویم: «قرن‌ها تسلط دین مانند افیون است.» او مچ دست راستم را می‌گیرد و بازوی مرا را تکان می‌دهد، به امید آن‌که دوربین ناگرا را رها کنم. اما نمی‌تواند آن‌جور که می‌خواهد دست مرا بگیرد، چون مرد مسلمان اجازه ندارد زنی را لمس کند. به همین خاطر تلاش او برای گرفتن دوربین ناکارآمد و مدل ربودنش آن‌قدر ملایم است که دوربین از دستم نمی‌افتد. سپس مرد دوم با همان میزان عصبانیت نزدیک می‌شود. من راست و آرام می‌ایستم و به طرز عجیبی به یاد می‌آورم که خون بریتانیایی هم در رگ‌هایم جریان دارد و این توضیح می‌دهد که چقدر خون‌سردم. سپس مرد سوم، که به نظر آرام‌تر است ظاهر می‌شود. و من به این فکر می‌کنم که سه نفر مقابل یک نفر، ناعادلانه است.

و این زمانی است که داستان جذاب‌تر می‌شود. برای سال‌ها، من این صحنه را اشتباه تعبیر کرده بودم: دو مرد بدن من را تکان می‌دهند تا دوربینم را بگیرند. مرد سوم ظاهر می‌شود و چیزی به فارسی می‌گوید که من نمی‌فهمم اما نتیجه‌اش این است که مردان شرور من را رها می‌کنند. بنابراین فکر کردم مرد سوم باید مرد خوبی باشد و طرفدار زنان. اما جور درنمی‌آمد. در وهله اول، چرا باید متعصبان به حرف کسی گوش دهند که در تیم آنها نیست؟ سپس، سال‌ها بعد که محمود احمدی نژاد را در تلویزیون دیدم که خطاب به سازمان ملل صحبت می‌کرد، احساس غریبی داشتم که انگار قبلا او را جایی دیده‌ام، احساسی که ابتدا جدی‌اش نگرفتم. با توجه به نقشی که او در آن زمان (ابتدای انقلاب) داشت، فکر می‌کنم دور از ذهن نیست و مرد سوم می‌تواند خودش باشد. فعالیت‌هایی چون انجمن‌های دانشجویی حامیان خمینی، دفتر تحکیم وحدت بین دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه و حتی نقش هشت‌ماهه در گروگان‌گیری‌های سفارت آمریکا)، اگرچه که بعدا مورد مناقشه قرار گرفت) نشان می‌دهد که او می‌توانست در آن‌روز همان فرد مداخله‌گر باشد. در بهترین حالت جمهوری اسلامی علاقه‌ای به ایجاد هرگونه حادثه دیپلماتیک با شهروندان فرانسوی نداشت. آیا «مرد سوم» قانون اسلامی را به دو مرد دیگر یادآوری کرد؟ منع هرگونه تماس فیزیکی با جنس مخالف از جمله دست‌دادن ساده یا لمس. یا شاید فقط گفت: «نگران نباشید، بعداً پیگیر این‌ها خواهیم شد.» به‌هر‌حال، پیچیدگی جالب داستان این بود: «ناجی» قصه احتمالا احمدی‌نژاد بود.

***

چهارشنبه ۱۴ مارس/ ۲۳ اسفند، ساعت ۱۰ صبح ، بام بیمارستان

امروز از پرستاران بیمارستان که در روز راهپیمایی دیده بودیم فیلم‌برداری کردیم. روی بام بیمارستان با قله‌های برفی کوه‌ها در پشتشان که صحنه را رویایی کرده بود. الیزابت که موهای سیاه زیبایی داشت، در طول انقلاب به افراد زخمی‌ کمک می‌کرد. او با تیزبینی گفت: «از پنجشنبه گذشته، با رهبران دینی مشکل پیدا کرده‌ایم و به خیابان‌ها آمده‌ایم تا بگوییم که ما زیر بار حجاب اجباری نمی‌رویم. اگر این چیزی است که از ابتدا در ذهن داشته‌اند، باید قبل از انقلاب به ما می‌گفتند که در نظرشان مرد و زن مساوی نیستند.  ما به‌عنوان زنان جامعه، می‌خواهیم به مبارزه ادامه دهیم.» از خود می‌پرسم، چه بر سر الیزابت و دوستانش آمد؟

 

باغ هتل اینترکانتیننتال (لاله)، بعدازظهر

مصاحبه‌ای با کیت میلت که به‌شدت تحت تأثیر شجاعت و شور زنان ایرانی قرار گرفته است انجام می‌دهیم: «این زنان زنانی هستند که مدت‌هاست سرکوب شده‌اند، آن‌ها در انقلاب شرکت کرده‌اند، به خیابان‌ها رفته‌اند، شجاعت کافی را داشته‌اند تا جلوی تانک‌های ارتش بایستند، آن‌ها می‌دانند چگونه با خطر واقعی روبه‌رو شوند و بسیاری از این زنان به من گفته‌اند که آماده‌اند در راه گرفتن حق خود بمیرند، این مبارزه باید ادامه یابد.»

***

پنجشنبه ۱۵ مارس/ ۲۴ اسفند

رژیم جدید در ایران، فعال آمریکایی رالف شونمن را از کشور اخراج کرده و ممکن است کیت میلت نیز اخراج شود. اگر این اتفاق بیفتد، احتمال دارد ما چهار نفر نیز در لیست باشیم، زیرا با دوربینی بزرگ در حال ضبط تصاویر و صداها در تهران بوده‌ایم و از روز کنفرانس مطبوعاتی‌مان در روز یکشنبه، تحت تعقیبم. آخر متوجه شدیم هردفعه برای خروج از هتل یک ماشین خاص برای ما گرفته می‌شود و تاکسی عادی نیست. با راننده‌ای که احتمالاً فرانسوی می‌فهمد و در حال جاسوسی «نیروهای معاند» است. هم‌چنین فهمیدیم که وقتی در هتل نیستیم اتاق‌هایمان را می‌گردند و بازرسی می‌کنند. چراکه وقتی به اتاق برمی‌گردیم کشوهایمان به هم‌ریخته است، با اینکه لباس‌هایمان را با دقت تا می‌کردیم و منظم درون کشوها می‌گذاشتیم.

بعد از تماس با رفقایمان در پاریس، تصمیم می‌گیریم که فورا با تمامی حلقه‌های فیلم و صدا و با هر پروازی که می‌توانیم از ایران خارج شویم. گرفتن پرواز هواپیمایی فرانسه برای سیلوینا و میشل دیر شده است و آن‌ها با پرواز هواپیمایی سوییس به زوریخ می‌روند، با همه چیزهایی که تا ۱۲ مارس ضبط کرده‌ایم. ما موفق شدیم بر سانسور خمینی غلبه کنیم. خمینی در آن هفته تصمیمی برای جلوگیری از خروج تصاویر از ایران اتخاذ کرده بود، تصمیمی که به‌وضوح مخاطبش ما بودیم. اما ما از قبل فیلم را نجات داده بودیم.

***

جمعه ۱۶ مارس/ ۲۵ اسفند

حالا برای ما خطرناک است که برویم و از تظاهرات زنان هوادار حجاب، که در واکنش به جنبش زنان برنامه‌ریزی شده است فیلم بگیریم. به‌هرحال، این چیزی نیست که به خاطر دیدنش اینجا آمده‌ایم.) اما سیلویان و من، آخرین اعضای تیم هستیم که هنوز در تهران هستند. به همین خاطر تا جایی که امکان دارد و آن‌ها را به خطر نمی‌اندازد با برخی از زنان مبارز ملاقات می‌کنیم. حتی یک مصاحبه طولانی با دوستمان ترانه حائری با دوربین سیاه‌وسفیدمان ضبط می‌کنیم. او در مورد تجربه‌ زیستش در ایران، نبردها و هم‌جنس‌گرایی‌اش صحبت می‌کند: «زنان روز دوشنبه به خیابان‌ها آمدند، چون مخالف اجباری‌شدن حجاب بودند. اما در پایان روز متوجه شدند که مخالف خمینی هستند، آگاهی سیاسی آنها بی‌درنگ بود» می‌دانستیم که نمی‌توانیم این فیلم را از کشور خارج کنیم و ترانه را به خطر بیاندازیم.»

در دفترچه یادداشتم نوشته‌ام، جلسه‌ای به دعوت کردها در ساعت سه بعدازظهر.

***

شنبه ۱۷ مارس/ ۲۶ اسفند، رستوران هتل لاله در طبقه آخر

شب قبل از پرواز در حالی ‌که امیدوار بودیم بتوانیم از ایران خارج شویم، شام را در رستوران طبقه‌ بالای هتل خوردیم. با چشم‌اندازی از کو‌ه‌های برفی اطراف شهر و به همراه یک خبرنگار از آژانس خبری فرانسه. او از دست ما عصبانی است چون بعدازظهر همان روز فیلم‌هایشان در فرودگاه توقیف شده‌ بود. خبرنگار در حال خوردن خاویاری بسیار خوشمزه به ما می‌گوید: «همه ‌این‌ها تقصیر شماست» و ما را به دلیل فیلم‌برداری با دوربین بزرگ در خیابان‌های تهران متهم می‌کند. چراکه به نظرش این کار باعث جلب‌توجه نیروهای خمینی شده و دستور داده هیچ عکسی از ایران خارج نکنند. خبرنگار عصبانی به ما هشدار می‌دهد که نمی‌گذارند به راحتی خارج شوید. در حالی‌که خبر ندارد نوارهایمان را از قبل به پاریس فرستاده‌ایم و جایشان امن است و روز بعد، تنها خودمان هستیم که همراه با تجهیزات (هفت کیف پر از دوربین و وسایل صدابرداری) برای «استخراج» باقی مانده‌ایم. اما این مرد تمام سعی خود را می‌کند تا ما را بترساند. یادم می‌آید که او کم‌ترین احترامی برای کار ما قائل نبود. خود را خبرنگارِ مهم می‌دید و ما به نظرش تنها چهار زن بودیم که برای تکه پارچه‌ای فیلم تهیه می‌کنند.

آنروز بالاخره با سفارت فرانسه در تهران تماس گرفتم و با ژان کلود کوسران، دومین مقام سفارت که مردی بسیار مهربان است صحبت کردم. درحالی‌که می‌خندد می‌گوید: «البته که آنها از حضور شما در شهر آگاه هستند.» به او می‌گویم که وضعیت ما وخیم‌تر شده است. یک‌شنبه با هواپیمایی فرانسه پرواز داریم. اسامی گروه را به او می‌دهم و او هم شماره تلفن‌هایی را به من می‌دهد تا در صورت بروز مشکل با آن‌ها تماس بگیریم.

***

یکشنبه ۱۸ مارس، ۲۷ اسفند

همه‌چیز تا زمانی که ما از هتل خارج می‌شویم و در لابی تسویه حساب می‌کنیم به خوبی پیش می‌رود. تا این‌که مردان »نیروی مسلح» (چون نه از کارمندان هتل هستند و نه از افسران پلیس با لباس رسمی) از ما می‌خواهند که گذرنامه و بلیط هواپیما را چک کنند. سپس ما را تا تاکسی همراهی می‌‌کنند. از لحن آن‌ها می‌فهمیم که به راننده دستور می‌دهند ما را مستقیماً به فرودگاه ببرد. بعد از رسیدن به پاریس، از طریق سرویس‌های خبرگزاری متوجه شدیم که در‌واقع به‌طور رسمی از کشور اخراج شده‌ بودیم. تنها مشکل ما‌ فیلم مصاحبه با ترانه بود که باید آن را به چندتن از دوستانمان می‌رساندیم تا سرفرصت از طریق یک شبکه مخفی به پاریس ارسال شود. و آنها این کار را با موفقیت انجام دادند.

تاکسی به راه خود ادامه می‌دهد و من بسته‌ای که به خوبی پیچیده شده به راننده نشان می‌دهم و می‌گویم: «هدیه دوست». در ابتدا به نظر نمی‌رسد از این ایده استقبال کند، زیرا دستوراتی را دریافت کرده و باید ما را مستقیماً به فرودگاه ببرد. اما در ادامه نظرش تغییر می‌کند. شاید به امید این‌که اطلاعاتی به دست آورد. بنابراین مسیری را که من از دفترچه یادداشت خود می‌خوانم دنبال می‌کند. مسیری که ما روز قبل به آنجا رفته بودیم: پایین خیابان لس‌آنجلس (خیابان حجاب)، سپس خیابان وصال شیرازی، سمت راست، چپ... . البته ما نمی‌توانیم دوستان خود را در معرض خطر قرار دهیم و آدرس کامل را به راننده بدهیم. برای همین من راننده را گول می‌زنم و جایی نزدیک خانه دوستم او را متوقف می‌کنم. از ماشین پیاده می‌شوم و بعد به سمت دیگری دور می‌زنم و می‌دوم، جایی که دوستان ما زندگی می‌کنند. آن‌ها جلوی در خانه منتظرم هستند. نوار فیلم را می‌گیرند. نواری که ما بعداً در فرانسه دریافت کردیم. وقتی به تاکسی برگشتم، می‌توانم از آینه داخلی ببینم که چقدر راننده خشمگین است. چون با وجود سرپیچی از دستورات روسایش، هیچ اطلاعاتی برای خوشحال‌کردن آن‌ها به دست نیاورده است. به راننده می‌گویم: «حالا می‌توانید به سمت فرودگاه بروید.» سیلویان حالش خوش نیست و رنگ صورتش پریده است. تصمیم می‌گیریم جداگانه از مراحل امنیتی و گمرک عبور کنیم. سیلویان هیچ‌چیزی همراه ندارد که ممکن باشد او را به خطر بیاندازد، بنابراین قبل از من جلو می‌رود. درحالی‌که من مسئول حمل هفت کیف تجهیزات گروه هستم.

در طول شبِ قبل که بیشترش را با بی‌خوابی سپری کردم، دیالوگی را به زبان انگلیسی و دست‌و‌پاشکسته آماده کرده بودم تا به ماموران فرودگاه بگویم: «ما می‌دانیم خمینی گفته: هیچ عکسی! پس ما برمی‌گردیم. هیچ‌چیزی نداریم.» کیف‌ها را باز می‌کنم و دوربین بولیو، ناگرا، دستگاه ضبط و انواع فیلم‌ها و حلقه‌ها را نشان می‌دهم. می‌گویم: «از این‌ها استفاده نشده است. می‌توانید باز کنید، اما ترجیحا نکنید.» همیشه بهتر است که خودتان دیالوگ خودتان را بنویسید. مامور گمرک اجازه می‌دهد من بروم، پاکِ پاک. چمدان‌هایمان را تحویل می‌دهم و وارد قسمت انتظار برای سوار شدن می‌شوم. بدون شک کمیته‌ها هماهنگی کافی و لازم بین شهر و فرودگاه را نداشتند. دیوانه‌وار اما بی‌کفایت. و آنها تجربه رو‌به‌روشدن با زنانی مانند ما را نیز نداشتند.

متوجه می‌شوم سیلویان در قسمت انتظار حضور ندارد و می‌ترسم که مورد بازرسی قرار گرفته باشد (که واقعاً هم  این‌طور است.) بنابراین به مهمان‌داران هواپیمایی فرانسه می‌گویم که ممکن است مشکلی پیش آمده باشد و هواپیما نمی‌تواند بدون دوستم حرکت کند و باید با سفارت فرانسه تماس بگیریم. ناگهان سیلویان وارد سالن می‌شود و در یک لحظه چهره رنگ‌پریده‌اش به حالت طبیعی برمی‌گردد.آزادیم! هواپیما بلند می‌شود. بر فراز دریای مدیترانه‌ هستیم، درخشان است! در تاکسی که مرا به اتاقم در خیابان دوفینه پاریس می‌برد، برای اولین‌بار آهنگ فوق‌العاده زیبای تا پای مرگ او را دوست دارم اثر فرانسیس کابرل را می‌شنوم: «لازم بود در‌ جنگ‌های بسیاری مبارزه کند تا امروز این اندازه قوی شود، همه جنگ‌های زندگی و عاشق‌شدن نیز.»

***

دوشنبه ۱۹ مارس/ ۲۸ اسفند، پاریس، ویرایش مستند «سال صفر: جنبش آزادی زنان در ایران»

پس از بازگشت به پاریس، تولید فیلم شروع می‌شود و ما چهار نفر با کمک زنان ایرانی ساکن پاریس، ش و ماندانا، وارد اتاق ویرایش (ادیت) می‌شویم. آن‌ها در ترجمه و دوبله‌ صدا به ما کمک می‌کنند (خیلی خوب می‌شود اگر بتوانم دوباره آن‌ها را ببینم). متن صداگذاری را با همکاری سمیرا عرب‌نیا می‌نویسم و ضبط می‌کنم. کریستینه اوکرن، یک خبرنگار فرانسوی معروف و تلویزیونی، برای دیدن آرشیو تصاویر ما می‌آید و برخی از تصاویر را در مصاحبه‌اش با امیرعباس هوویدا، نخست‌وزیر سابق شاه استفاده می‌کند. هویدا توسط رژیم اسلامی در تاریخ ۷ آوریل ۱۹۷۹ اعدام شد، درست اندکی بعد از پخش آن مصاحبه در FR3 از تلویزیون فرانسه.   

***

جمعه ۲۲ مارس

«جنبش آزادی‌ زنان ایران، سال صفر»، مستند کوتاه ۱۳ دقیقه‌ایِ رنگی آماده است. و برای اولین بار در یک همایش مخالفان رژیم اسلامی در در منطقه ۵ پاریس (موتوالیته) نمایش داده می‌شود.

***

پنجشنبه ۲۸ مارس

فیلم را به برنامه تلویزیونی TF1 نشان می‌دهیم، اما آنها تصمیم می‌گیرند برنامه‌ای درباره انفجار در نپال را به جای فیلم ما پخش کنند. سپس فیلم را به دست پائول ناهون و برنارد بنیامین، سردبیران اخبار بین‌المللی شبکه آنتن۲ می‌رسانیم و خوششان می‌آید. حتی به خاطر کیفیت تصاویر به ما تبریک می‌گویند: «فیلم‌برداران ما می‌توانند از این فیلم کار یاد بگیرند.» شبکه آن‌ها چهار دقیقه از فیلم را ساعت ۸ شب در خبرهای اصلی پخش می‌کند که به زیبایی توسط پاتریک پاور داوق ارائه می‌شود.

***

دسامبر ۱۹۷۹، اخبار از تهران

فرنگیس، خبرنگار ما در تهران می‌نویسد: «کمیته همبستگی زنان هنوز در حال تشکیل جلسه است. قصد داریم قبل از هشتم مارس، هفته‌ای را به زنان اختصاص دهیم.» مژگان نامه‌ای طولانی و خواندنی می‌نویسد: «ایران دیگر مثل قبل نیست. همه پیش‌روی‌هایمان از دست رفته و به این زودی‌ها نیز به آن‌ها باز نخواهیم گشت.» متاسفانه بعد از این خبرهای زیادی از دوستان ایرانی‌مان نمی‌شنویم. هنوز خبرهایی که از ایران به گوش می‌رسد وحشتناک و غم‌انگیز است، انگار که اخباری از قرون وسطی باشد: سنگسار، اعدام و بازداشت به خاطر نپوشیدن حجاب مناسب اسلامی.

 

در جستوجوی مژگان، پیداکردن کاته

تنها چیزی که برای پیدا‌کردن مژگان داشتم آدرس او از سال ۱۳۵۷ بود. قاطعانه تصمیم گرفتم به محض رفتن ملاها به ایران سفر کنم و سعی کنم او را پیدا کنم، هر چقدر هم که تا آن روز سنم بالا رفته باشد. البته ممکن است مژگان خیلی هم دور نباشد و حتی در لس‌آنجلس (تهرانجلس) زندگی کند. در سال ۲۰۱۰ ، عکسی از خودم با گردن‌بند او در فیسبوک منتشر کردم. به‌طور منظم نام او را در گوگل جستجو می‌کردم اما نتیجه‌ای نداشت. ولی نکته‌ای مرا تشویق می‌کرد که ادامه بدهم: زنان ایرانی بعداز ازدواج نام خانوادگی خود را حفظ می‌کنند و نام خانوادگی او کمیاب است (که ترجیح می‌دهم افشا نکنم).

در ژوئن همان سال اکانت فیسبوکی با همان نام پیدا کردم. پیامی محتاطانه ارسال کردم و پرسیدم آیا ممکن است با مژگانی که سال‌ها پیش در ایران دیدم، نسبتی داشته باشد. بعد از چند ماه  پاسخ داد پسرعموی اوست. از این طریق دو پسر مژگان را به لیست دوستان خود در فیسبوک اضافه کردم و آن‌ها شماره تلفن او را به من دادند. تماس گرفتم. به سختی انگلیسی صحبت می‌کرد اما خنده او را شناختم. گفت: «خیلی خوشحالم که پیدایت کردم!»

کاته وفاداری را هم که اکنون در آمریکا زندگی می‌کند در فیس‌بوک پیدا می‌کنم. برادرش، کسری وفاداری، متخصص تاریخ ایران پیش از اسلام بود و در دانشگاه نانتِر (University of Nanterre) تدریس می‌کرد که در ماه مه ۲۰۰۵ در پاریس ترور شد. همیشه به این فکر می‌کنم که چه بر سر دوستان شجاع ایرانی ما آمد... آرزو آذر، شفق، شهناز، شهره، الهه، الیزابت، فری، فروغ، فرزانه، فرنگیس، فرشته، هایده، کاته، محبوبه، مهبود، ماندانا، مژگان، ناهید، مسعوده، نسرین، نصیر، نیلوفر، پروین، رضوان، رویا، سارا، شهلا، شاهین، سیما، صغرا، سهیلا، ترانه، ویرجینیا...

 

فیلمی که ثبت شد، سپس گم شد و بعد به لطف اینترنت دوباره پیدا شد

متأسفانه، برخلاف درخواست‌های متعدد من از سال ۲۰۰۳ به آنتوانت فوک که پس از ساخت فیلم سرگروهDes Femmes  شد، این مستند تاریخی هرگز به‌درستی در دسترس عموم قرار نگرفت. بدتر از همه آن‌که آثار گران‌بهایی که از تهران آوردیم، فیلم‌های ۱۶ میلی‌متری هستند که به‌خوبی از آن‌ها نگهداری نمی‌شود. فیلم‌هایی که حتی دیجیتال و آرشیو نشدند تا برای آینده بایگانی شوند. همچنین مصاحبه ارزشمندمان با ترانه حائری (که در دهه ۹۰ میلادی در پاریس درگذشت) و ده‌ها عکس دیگر که قسمت مهمی از تاریخ و متعلق به مردم است. اما درست قبل از هشت مارس ۲۰۰۹ و 30 سال پس از ضبط تصاویر، یکی از زنان ایرانی در پاریس که برای دیجیتال‌کردن فیلم به ما کمک کرده بود، مستند را در اینترنت منتشر کرد. از آن‌پس، این ویدیو در نسخه‌هایی که به صورت خودجوش زیرنویس شده است، به‌صورت آنلاین در دسترس است. با دوبله فارسی و انگلیسی و تحت عنوان «راهپیمایی زنان ایرانی علیه حجاب و قوانین اسلامی»  که تعداد خیره‌کننده‌ای بازدید دارد و همچنان آمارش در حال افزایش است. کشورهایی که بیشترین بازدید این فیلم در یوتیوب را داشته‌اند، ایران، ایالات متحده، آلمان و همچنین پاکستان و افغانستان هستند.

 

پانوشت‌ها:


[1] تمامی حقوق مطبوعاتی این متن متعلق به کلودین مولارد می‌باشد؛ هیچ تکثیری بدون اجازه او مجاز نیست.

[2] Psychanalyse et Politique

مطالب مرتبط