در ۱۶ روز کنشگری علیه خشونت جنسیتمحور، از زنانی یاد میکنیم که از این خشونتها نوشتهاند و با بازداشت و حبس مواجه شدهاند. #نسیم_سلطان_بیگی، روزنامهنگار و فعال مدنی، روز ۳۰ آبانماه، جهت تحمل دوران محکومیت سه سال و شش ماه حبس خود به زندان اوین منتقل شد. او در گزارشی که در ماهنامه خط صلح نوشته و ازقضا از مصادیق اتهامیاش هم عنوان شده، به بررسی جنسیت و مسئله کارتنخوابی میپردازد و از خشونت جنسی گسترده علیه زنان کارتنخواب میگوید:
به گفته مدیر یکی از مراکز نگهداری از زنان آسیبدیده تجاوز از سوی محارم و اعضای خانواده در دوران کودکی یکی از دلایل پرتکراری است که زنان را به سمت کارتنخوابی سوق میدهد. بر اساس آخرین آمارهای ارائهشده از سوی بهزیستی سن کارتنخوابی زنان به پانزده سال رسیده. خشونت جنسیای که بر زنان کارتنخواب میرود، در موارد متعددی به بارداریهای ناخواسته منجر میشود. نیاز درباره سرانجام این بارداریها میگوید: "خیلی پیش میآید که در دوران کارتنخوابی زنان حامله شوند و بدبختیهای آنها ده برابر میشود. آنها در آلونکها زایمان میکنند و بچه را یا به بهزیستی میدهند یا تعداد کمی از آنها بچه را نزد خود نگهداری میکنند یا پیش از زایمان، بچه در شکمشان را در ازای دریافت مبلغهای خیلی کمی پیشفروش میکنند، چون امکان نگهداری ندارند؛ با این حال همان مبلغ را هم به آنها نمیدادند." او در ادامه روایت یکی از دوستانش را تعریف میکند: «دوستم باردار بود و نمیدانست پدر این بچه کیست و بچهاش را پیشفروش کرد. او برای زایمان به بیمارستان رفت و وقتی برگشت، گریه میکرد و میگفت آن خانواده فقط هزینه زایمانش را دادند و بچه را بردند و پولی را که قرار بود به او بدهند، ندادند.»
نیاز در پاسخ به این سوال که خانوادهها از کجا زنان کارتنخواب حامله را پیدا میکنند، میگوید: «نمیدانم، اما این افراد میدانند که زنان حامله در فلان پاتوق هستند و دنبالشان میگردند و آنها را پیدا میکنند یا مردان میدانند که میتوانند زنان کارتنخواب را در پاتوقها به راحتی در ازای یک دَههزاری یا مواد به دست بیاورند و به همین دلیل هم به پاتوقها میآیند.» بارداری بسیار گسترده است و زیاد اتفاق میافتد و میزان خشونت جنسی علیه زنان کارتنخواب بسیار بالا است. او در ادامه دربارهی شرایط زایمان این زنان میگوید: «شرایط زایمان این زنان بسیار رنجآور است و بیشتر آنها در بیابان و در تنهایی زایمان میکنند. آنها به جای پوشک از کیسههای زباله سفید و دستمال کاغذی استفاده میکنند و در بسیاری موارد حتی لباس برای نوزاد بهدنیاآمده ندارند.»
«دردآورترین لحظات زندگی یک زن کارتنخواب زمانی است که مجبور به همخوابگی با یک مرد غریبه میشود.» این جمله را نیاز میگوید. او در پاسخ به این گزاره که برخی این زنان را تنفروش میخوانند، میگوید: «هیچ زنی در دوران کارتنخوابی و مصرف مواد مخدر از سر تمایل با هیچ مردی نمیخوابد. این را به جرات میگویم، زیرا هیچ لذتی نمیبرد و این مسئله از سر نیاز یا اجبار اتفاق میافتد. آنها به پول یا مواد نیاز دارند و از سر تمایل این کار را نمیکنند، زیرا لذتی ندارد. کسی که خمار است، با فشار یک انگشت درد را ده برابر بیشتر احساس میکند، اما خود من در زمان خماری بارها مجبور شدم تن به تنفروشی بدهم و تحملکردن آن جسم بیگانه و نفسهایی که حالم را به هم میزد، دردآورترین لحظههای زندگیام بوده و فقط آرزو میکردم که زودتر تمام شود.» او ادامه میدهد: «بدتر از همهی اینها تحمل دردی بود که در جسمم داشتم. من باید استخواندرد ناشی از خماری را تحمل میکردم. عرق سردی که میریختم و نفسهای فردی را هم که حتی نامش را نمیدانستم، تحمل میکردم. اینها هیچ لذتی ندارد و دردآورترین لحظات زندگی یک زن کارتنخواب است.»
از نیاز درباره مکانهایی که مردان با آنها ارتباط جنسی برقرار میکنند، میپرسیم و او در پاسخ میگوید: «مردان عادی به پاتوق میآیند، زنی را که میخواهند، انتخاب میکنند و با خود میبرند و بیشتر وقتها به آنها در ماشین یا بیابان تجاوز میکنند. خیلی به ندرت اتفاق میافتاد که زنان را به خانههایشان ببرند و البته رفتن به خانه خودش داستان دیگری هم دارد.» به گفتهی او در خانه خطر اینکه چند نفری بر سر آنها بریزند، بسیار زیاد است: «ما خودمان اغلب به خانه نمیرفتیم، چون شاید از ده نفر تنها دو نفر آدم حسابی بودند و به همین دلیل بیشتر زنان کارتنخواب خودشان هم نمیخواستند به خانه بروند و نمیرفتند و در ماشین به آنها تجاوز میشد.» او در ادامه دربارهی پنهانکردن جنسیتش از مردان میگوید: «من در زمان کارتنخوابی قیافهام را شبیه پسرها کرده بودم و تیپ پسرانه میزدم و افراد کمی میدانستند که من دخترم. صورتم و دستهایم را سیاه میکردم که از لطافت پوستم نفهمند من دخترم. این کار را بیشتر برای آدمهای عادی میکردم تا در خیابان نفهمند من دخترم، زیرا در پاتوق بیشتر آدمها میدانستند که من دخترم و از کسی که نمیخواستمش، دوری میکردم. من کلاه داشتم و تیپ پسرانه. بیشتر زنان کارتنخواب هم به همین شکلند.» او در ادامه میگوید: «ما در دوران کارتنخوابی از زنبودن خودمان متنفریم و زنانگیمان را فراموش میکنیم.»
بیشتر بخوانید:
طردشدگان ابدی
چگونه گفتمانهای مسلط خشونت علیه کارگران جنسی را نرمالیزه میکنند؟
کشوری، مدیر یک مرکز نگهداری از زنان آسیبدیده درباره پذیرش اجتماعی نسبت به زنان کارتنخواب بهبودیافته میگوید: «زنان کارتنخواب حتی زمانی هم که پاک میشوند، با یک مصیبت جدید روبهرو میشوند و آن هم این است که جامعه آنها را نمیپذیرد. یک مرد وقتی اعتیاد پیدا میکند، ترک میکند و به سمت خانواده میرود، جلوی پایش قربانی هم میکنند، اما برای زنان این کار را نمیکنند و آنها را طرد میکنند. زنان اگر جایی برای زندگیکردن داشته باشند و بتوانند آنجا بمانند، شانس آوردهاند، اما اگر جایی را نداشته باشند که به آن پناه ببرند، مجبور به بازگشت به پارکند و در پارک آدمهای مصرفکننده و کسانی هستند که از زندگی خستهاند و دوباره این چرخهی معیوب و خراب شروع به کار میکند.» به گفتهی او برخی از زنان پس از پاکشدن، دندانها یا بخشی از زیباییشان را از دست میدهند و همین موضوع باعث میشود آنها را برای کار نپذیرند و این نپذیرفتن بار دیگر منجر به سرخوردگی میشود. کشوری تأکید میکند که زنان در پروسهی آسیب و اعتیاد بیش از مردان آسیب میبینند و بسیاری از آنها جبرانناپذیرند و میگوید: «به نظر من زنانی که در پاکی میمانند، جهاد بزرگتری نسبت مردان کردهاند.»
به گفته نیاز، یک مصرفکننده موارد مخدر در دوران مصرف یک شخصیت دارد و در دوران پاکی یک شخصیت دیگر: «در دوران مصرف ما شخصیت کاذبی داریم و در واقع مواد است که در مغز ما حاکم میشود و فرماندار است و حکم میکند چه کار کنیم.» او بر این باور است که بزرگترین تغییر برای کسی که پاک شده، این است که شخصیت کاذبش را همراه با مواد مچاله میکند و دور میاندازد. نیاز در ادامه میگوید: «مواد کنار میرود، اما شخصیت میماند و این مرحله سخت پاکی است که باید قدمبهقدم از مصرفکننده گرفته شود.» آمارها نشان میدهد که تنها چهاردرصد از افرادی که اقدام به ترک میکنند، به چرخه اعتیاد باز نمیگردند و یک زندگی نو را از سر میگیرند. به گفتهی نیاز شخصیت کاذب همیشه درون آنها وجود دارد، اما آگاهی باعث میشود که توان کنترل آن را داشته باشند. او در توضیح بیشتر این موضوع میگوید: «آنچه یاد میگیریم، به ما کمک میکند که مچ خودمان را بگیریم و نگذاریم شخصیت کاذبمان فروانروا باشد. این یک پروسه طولانی است و نیاز به استمرار دارد.»
به باور این زن کارتنخوابِ بهبودیافته، بیماری اعتیاد وابستگی است. او میگوید: «یک فرد معتاد به قهوه اگر قهوه را کنار بگذارد، هرجا که یک فنجان قهوه ببیند، وسوسه میشود. فرد مصرفکنندهی مواد مخدر هم پس از پاکی هرجا مواد ببیند، صددرصد وسوسه میشود و این وسوسه حتی برای آنی به ذهنش میآید و میرود و ما باید به فرد مصرفکننده آموزش دهیم که در چنین موقعیتی چه کارهایی میتواند انجام دهد.» او در ادامه دربارهی تجربه شخصی خودش در این تغییرات میگوید: «من در مدت پاکیام آموختم که خودم بهترین دکتر خودمم و هیچکس به اندازهی من نمیتواند مرا درمان کند. من بودم که به خودم کمک کردم؛ دستم را دراز کردم و کمک خواستم. این خواستن دو تفاوت اصلی با همهی خواستنها دارد و آنها صبر و حرف گوشکردن است.» او این نوع از خواستن را اینگونه توضیح میدهد: «در گذشته خواستن من با صبر و چشم همراه نبود، در گذشته خواستن من با عجز نبود. عاجزبودن اینگونه نیست که ناتوان باشم، بلکه این است که در جواب هرچه میگویند، چشم بگویم.»
نیاز از تجربه بازگشت به زنانگی پس از تصمیم به ترک میگوید: «کمربند بزرگترین نقطه ضعف من بود و فکر میکردم این نماد مردانگی است. من عادت کرده بودم که با دست باز راه بروم و با فحشهای رکیک حرف بزنم، اما با محبت و صبوری همهی اینها را از من گرفتند و من خواستم که اینها از من گرفته شود. من عادت کرده بودم که دست در جیب بایستم و این مدل ایستادن به من قدرت میداد، اما وقتی گفتند این مدل ایستادن را تغییر دهم، گفتم چشم و من همان کسی بودم که در پاتوق اگر کسی به من حرفی میزد با او درگیر میشدم. فرق خواستن در همین چیزهاست و وقتی بخواهی تغییر میکنی.» به گفته او چشمگفتنش از سر اجبار نبود و خودش مچ خودش را میگرفت و به محض اینکه از فحش استفاده میکرد یا مدل ایستادنش تغییر میکرد، خودش به خودش نهیب میزد.
او در پاسخ به این سوال که خشونتی که در دوارن کارتنخوابی با آن مواجه میشوند، چه تأثیری در تمایل و اشتیاق آنها برای ترککردن دارد، میگوید: «خشونتی که در دوران مصرف میبینیم، باعث تشدید نخواستن میشود. من از مردها متنفر بودم. قبلتر همهی تلاشم این بود که از مردها انتقام بگیرم و هیچ حس خوبی به آنها نداشتم. دوست داشتم هر بلایی میخواهم، سر آنها بیاورم و هرجا که میتوانستم، بلا سرشان میآوردم. من از مردها متنفر بودم، چون از طرف آنها آسیب دیده بودم و به همین خاطر هم خودم را مرد کرده بودم. من از زنبودن خودم متنفر بودم. وقتی یک آدم عادی به سمت من میآمد، انگار دشمنم به سمتم آمده. من از کسانی که بین کارتنخوابها غذا پخش میکردند، متنفر بودم و به آنها میگفتم چرا به پاتوقها میآیید و عرض اندام میکنید. شما چه میفهمید که ما اینجا چه میکشیم؟ غذایتان را جمع کنید و بروید، اما آنها نمیرفتند و چیزی هم نمیگفتند.» او معتقد است اعتمادساختن زمان میبرد و جامعه اعتماد را از آنها گرفته است.
منبع: ماهنامه خط صلح