نویسنده: مینا جعفری ثابت
«من نقاشی میکنم تا استغاثه کنم به درگاه اویی که تقسیمناپذیر است تا پرده از رازی بر بوم نقاشی من بردارد. اگر دعایم مستجاب شود، کائناتی از جنس رنگ در برابر چشمانم زنده میشود که به آن شهادت میدهم.[1]»
مساله من در این متن تحلیل ساختارِ میلِ متجاوز است. من اصراری به باوراندنِ حقیقتِ روایتها ندارم. بیهوده است تلاش برای شکستنِ دیوار حاشای مریدان. از خصوصیاتِ مشترک متجاوزها مهربانی و دلبریهای کارآمد آنهاست. این موضعگیری من، بر این واقعیت بنا شده که متجاوز کاملا آگاه به اعمالِ خود است، چراکه او میتواند سالها الگوی رفتاری خود را در امنیت حفظ کند. متجاوز میداند کجا و چهوقت سراغِ قربانی برود. او قربانی خود را انتخاب میکند، چون شکارچی است. متجاوز فردی معقول است و حتی دانا و البته «خانوادهدار». اتفاقا بهواسطه تمام این سرمایهها متجاوز میتواند فرد قربانی را غافلگیر کند. او قربانی را به عبارتی خفت میکند.
مساله دوم این که ارجاعِ من به ساد نباید نوعی ارجاع به بیماربودنِ متجاوز برداشت شود. در روانکاوی لاکانی، سادیسم بیماری نیست، بلکه موضعی اخلاقی است که ساختارِ میلورزیدنِ منحرف را میتواند توضیح دهد. و البته امکانِ تغییر را برای سوژه ممکن میکند. البته باید گفت که تقزیبا هیچ سادی به هیچ روانکاوی مراجعه نکرده و نمیکند. از ویژگیهای متجاوز ایمان راسخ فرد است به هرآنچه خود را برده آن کرده. سوژه متجاوز در روانکاوی لاکان نه دچارِ بیماری است نه دچارِ بردگی اجباری. منحرف هم البته کلمه درستی نیست چرا که گویی ما اصلی را در نظر داریم و هر آنچه با آن مطابقت نداشته را انحراف نامیدهایم. منحرف در روانکاوی لاکانی یعنی نوشتن برای پدر[2].
وجه تمایز روانکاوی لاکانی با دیگر علوم روانی در این است که در اولی برعکسِ دومی بیماری روانی وجود ندارد. رنجبردن مساله روانکاوی است . استاد نقاشی بیمار نیست. مساله موضع اخلاقی و نوعی میلورزیدن اوست که اتفاقا به پشتوانه قانون رخ میدهد. چرا که بدونِ قانون میلورزیدن ممکن نیست. و البته جای تعجب نیست اگر سیلی از کامنتها زیر روایتهای تجاوز استاد به راه افتاده، کامنتهایی در وصفِ «چشم و دل سیری» او و یا حتی خبرگیاش در تدریس رنگشناسی. این کامنتها بر تلخیِ طنزِ واقعیتی دلالت میکنند که در آن زندگی میکنیم. تا بوده اگر گاهی هم حتی جایی روایتی از تجاوزی به گوش رسیده، فورا انکار شده. سالها تجاوز کلیسا و روحانیون را مریدانِ ایشان انکار کردند. تجاوزِ پدران به فرزندان را مادران زیادی انکار کردهاند. انکار دقیقا محلِ اتصالِ مرید به مراد است، آنجایی که سوژه وجودِ هر نوع فقدانی را در دیگری بزرگ رد میکند. رابطهی استادی و شاگردی بر اساسِ مناسباتِ قدرت استوار شده، از این روست که دیوارِ حاشا برای مریدان خیلی بلند است.
اما تحلیل من از ساختارِ میلِ استادِ نقاشی: روایتهای منتشرشده از تجاوز و تعرضهای جنسی استادِ صاحب سبک در نقاشی را اگر کنارِ مصاحبه او در «در چشمِ شب روشن»[3] بگذاریم، متوجه میشویم که نقاش به وحدتِ وجود و اصرار به انتقالِ دانشِ رهاییبخشِ خود بسیار معتقد بود. از میانِ محرفهای تاریخِ مدرن یعنی افرادی که رو به سوی پدرـخدا خلق کردهاند، کسی به پای ساد نمیرسد، حداقل از منظرِ تعهد وی به توصیف و توضیحِ فلسفه خود برای آزار و شکنجه. ساد اگر هم آتئیست بود، به وحدتِ وجود اعتقاد داشت و به جای خدا طبیعت را در مقامِ وحدت نشانده بود. جالب است که طبقِ روایتها و مصاحبه، استاد در حرفهای خود به زیرکی از بهکاربردنِ واژه خدا پرهیز میکند و دائما به کهکشان و طبیعت بهعنوانِ محلِ وحدت اشاره میکند. در روایتها همچنین میخوانیم که برای رهایی و خلق هنر استاد قربانیانش را به یکیشدن دعوت میکند، البته یکیشدن بهواسطه آلتِ جنسیاش، جایی که نقطه اتصال اوست به عالم و کهکشانها. در رمانهای ساد، یکیشدنِ کاراکترهای او برای بهاوجرساندنِ فواره کیفوحال موضوعی است تکراری و کسلکننده.
از دیگر مشابهتهای میانِ اطمینانیها با ساد، حذفشدنِ سوژه است به وقتِ اجرای تجاوز. نقاش جایی در مصاحبه میگوید پشت نقاشیهایش را امضا میکند و امضایش را که سمبلیکترین نشان از سوژهگی اوست در نقاشی محو میکند. گمشدن و گمکردنِ سوژه برای یکسانسازی صحنه البته کاری است مخصوصِ ساد با این هدف که درنهایت تمامِ کیف از آن دیگری بزرگ باشد، بدونِ فرصتی برای پرسشگری یا تردید. سوژه صرفا باید آلتی باشد برای رساندنِ دیگری بزرگ به کیف، یا همانطور که خود نقاش عنوان میکند: «نیروهای دستاندکار هستی را دعوت میکند به کارش» تا «جرم را به وحدت برساند»، وحدتی که مفاهیمی مثلِ تجاوز، تعرض و بیعدالتی را تهی از معنا میکند. همهچیز چنان به هم چفتوبست شده که تفاوت و تمایز معنا ندارد. البته جالب است اگر شما هم جرم را جرم خواندید، چون اتفاقا انجامِ جرم برای منحرف بسیار لذتبخش است. بد نیست به حرفهای اماموردی هم اشارهای کنیم، وقتی گفت که برای لذت و فقط لذت تجاوز میکرده، لذتی که بهواسطه قانون اول منع و بعد در بیرون از قانون آزاد شده، یعنی جایی که چشمِ قانون به قصد نخواهد دید یا همانجا که سوژگی زن به آنجا تبعید شده است.
در پایان به یاد داشته باشیم که، فقط این نقاش روایتها نیست که عاشقِ درسدادنِ رهایی به شاگردانش است. ساد هم بر آموزشِ رهاییبخشی بالاخص به «دوشیزگان» جوان اصرار داشت. طبق روایتها و البته مصاحبه، استاد با کمک نورِ لیزر شاگرد را به منبعِ و محلِ کیف هدایت میکند. اینطور استاد از شاگرد میخواهد که در کهکشان با او نیست شود و با رضایت به این وحدت تن بدهد، رضایتی که البته هیچگاه از زبانِ هیچکدامِ راویان جاری نشد. وقتی پای وحدت درمیان باشد، همه برای کیف «تقسیمناپذیرِ» یک دیگری بزرگ قربانی میشویم. آخر اینکه، وعده یکیشدن عین اغفال است، حتی در روابطِ عاشقانه و رضایتدادن به یکیشدن هم عین تندادن به اغفال است.
آنچه میتواند ما را در حلِ مساله تجاوز کمک کند، حفظِ تکینگی ماست، به عنوانِ سوژه. تمامی تعرضها به این تکینگی خشونت است. رضایت برخلافِ آنچه در ادبیاتِ کنونی علیه خشونت و تجاوز مطرح است، نمیتواند به ریشهکنکردنِ این دو کمک کند. رضایت میتواند در آنی تغییر کند و اثباتِ وجود و فقدان آن بسیار دشوار است، امری که دادخواهی را برای قربانیانِ تجاوز بسیار سخت کرده. قانون همواره بهواسطه خلقِ قوانین موازی که در حمایت از سرمایهدارهای اجتماعی و اقتصادی نوشته شده از حل مساله تجاوز طفره میرود. نمونه این قوانین موازی قانونِ مسخرهای است به نامِ تهمت و افترا که در نهایت قربانیانِ تجاوز را محکوم به ارتکاب جرم میکند. این قانون بسیار نزدِ متجاوزها پسندیده است.
پانوشتها:
[2] Pere-version
[3] بابک اطمینانی در برنامه زنده ''چشم شب روشن'' (aparat.com)