مهتاب محمودی: در یکسالگی خیزش «زن، زندگی، آزادی» و به دنبال سرکوب گسترده دانشجویان و تشکلهای دانشجویی شاهد موج دیگری از پاکسازی دانشگاهها و تصفیه استادان هستیم. هرروز نامهای جدیدی بر فهرست بلندبالای استادان دانشگاههای دولتی و آزاد در سراسر کشور که تحت عناوینی مختلف و با بهانههای مختلفی از دانشگاهها «پاکسازی» شدند افزوده میشود. این روزها درباره همراهی برخی از این استادان- و به ویژه استادانی که به واسطه برخورداری از امتیازاتی چون شهرت و تدریس در دانشگاههای اصلی حذفشان حساسیت رسانهای و عمومی بیشتری را برانگیخته- با مقاومت جمعی و کنشگری دانشجویان روایاتی میخوانیم و میشنویم. در این میان اما، مشابه با پروژههای پاکسازی دانشگاهها در دولتهای نهم و دهم، بسیاری از محذوفان این موج اخیر کسانیاند که پیشتر «غیرخودی» و «دیگری» محسوب نمیشدند و چه بسا فعالانه و مستقیم یا دستکم غیرمستقیم و به واسطه سکوت و چشمپوشی در قبال دریافت امتیاز و حفظ کرسی، تداومبخش فرایندهای سیستماتیک حذف و دیگریسازی در دانشگاهها بودهاند. امروز اما فرایندهای مداوم و تدریجی دیگریسازی در روندی مشابه با گذشته دایره را چنان تنگ کرده که بسیاری از خودیهای دیروز، عناصر نامطلوب امروزند که میبایست دانشگاه از وجودشان «پاک» شود.
به عنوان مثال در برخی موارد استادان محذوف در ماههای اخیر خود پس از پاکسازیهای پس از سال ۸۸ جذب هیئت علمی شده بودند. این تنگتر شدن دایره خودیها تا آنجا پیش رفته که نامهایی که به رانتبازی و همدستی در حذف شهره بودند امروز از پاکسازی دانشگاهها ابراز نگرانی میکنند. به عنوان مثال چندی پیش تقی آزاد ارمکی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران که دستکم برای ما دانشآموختگان و دانشجویان آن دانشکده سابقه روشنی ندارد،[1] ضمن ابراز نگرانی از پاکسازی دانشگاهها در گفتوگو با دیدبان ایران گفته بود که در این موج اخیر تصفیه استادان «بحث بر سر تصاحب منافع و منابع از سوی گروهی است که قدرت را در دست گرفتهاند و ماجرا با اخراج اساتید در سال ۵۹ و ۸۸ متفاوت است». گویا او از یاد برده است که موج اخیر سرکوب و پاکسازی دانشگاهها اگرچه به در یک دهه اخیر کمسابقه بوده اما نه یک لحظه گسست که در امتداد فرآیندهای دائمی و پیوسته در حال شدن طرد و حذف نظاممند در تمامی دستگاهها و نهادهای حکومتی پس از انقلاب ۵۷ است.
نظام آموزشی اعم ازدانشگاهها و مدارس، به مثابه آپاراتوسهای ایدئولوژیک دولت که میبایست عهدهدار تولید و انضباطبخشی سوژههای رام، فرمانبر و ایدئال و تداومبخش ایدئولوژی و نظم اجتماعی مسلط باشند، از همان نخستین سالهای انقلاب دستخوش تحول و «انقلاب فرهنگی» شد. گرچه اصطلاح «انقلاب فرهنگی» عمدتا برای توصیف رویدادها و فرایندهایی به کار برده میشود که با هدف اسلامیسازی و پاکسازی دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش سیاسی و عقیدتی و به ویژه چپها در سالهای نخست پس از انقلاب و به ویژه در سالهای ۵۹-۶۲ رخ دادند اما در اینجا مقصود از «انقلاب فرهنگی» مجموعهای از فرآیندها و سازوکارهایی است که نظام آموزشی اعم از آموزش پایه و عالی را نه از خلال تغییراتی که در یک بازه زمانی پایان یافته در گذشته رخ دادهاند که از طریق اعمال مداوم انواع تکنیکها و در فرایندهای پیوسته در حال شدن دائما تنظیم میکند. چنانکه میدانیم در سالهای نخست پس از انقلاب در راستای پاکسازی دانشگاهها از عناصر «غربزده»، «غیراسلامی»، و «سکولار» صدها استاد و هزاران دانشجو و به ویژه استادان و دانشجویان چپ و بهایی و زنان در سراسر کشور از دانشگاهها حذف شدند. همچنین در آموزشوپرورش نیز پاکسازی گسترده معلمان رخ داد و پاکسازی و حذف معلمان ناهمسو با گفتمان سیاسی-دینی مسلط از آن سالها آغاز شد و تاکنون ادامه دارد.[2]
انقلاب فرهنگی به مثابه فرایندی مداوم اما با این پاکسازی گسترده محقق نشد، بلکه آغاز شد و تداوم یافت. در سالهای پس از آن بسیاری از استادان را طریق سازوکارهای متفاوتی از هیئتهای جذب و گزینش گرفته تا اخراج و قطع همکاری با دلایل و بهانههای مختلف و حتی احکام قضایی و زندان پاکسازی کرده و میکند. اگرچه آزاد ارمکی معتقد است تصاحب منافع و منابع وجه تمایز موج اخیر اخراج استادان با سالهای ۸۸ و ۵۹ است اما تصرف منابع و منافع و فرایندهای امتیازبخشی و نابرابریسازی سیستماتیک در نظام آموزشی از همان نخستین سالهای پس از انقلاب و در لایهها و سطوح مختلف همواره در جریان بوده و هست. این فرایندهای نظاممند فرودستسازی و امتیازبخشی در همان ابتدا با محرومسازی بهائیان از تحصیل و تعلیق، اخراج و ستارهدار کردن کثیری از دانشجویان به دلایل سیاسی و عقیدتی عدهای را از ورود به دانشگاه منع کرده و میکنند. در میان دانشآموختگان نیز بسیاری دیگر به ویژه از میان زنان و چپها و اقلیتها به رغم صلاحیت علمی حتی از نزدیک شدن به پروسههای جذب هیئت علمی اجتناب میکنند چرا که میدانند در سایه نظم نابرابریساز حاکم بر نهاد دانشگاه در ایران بدون ابراز وفاداری و سرپردگی کامل به گفتمان سیاسی-دینی مسلط و اجرای مداوم هنجارهای آن از هر امکانی برای ورود به سیستم دانشگاهی و تدریس محروم خواهند بود. به ویژه زنان تخطیکننده از هنجارهای جنسیتی گفتمان مسلط جمهوری اسلامی که بدنهاشان رویتپذیرترین شکل هنجارشکنی است و حتی با داشتن درخشانترین سوابق علمی و آکادمیک از همان ابتدا امکانی برای ورود به جایگاه استادی ندارند که بعدها با خبر اخراجشان نامشان را به عنوان اساتید اخراجی و محذوف بشناسیم و به حذفشان اعتراضی کنیم.
زنانی که از الگوی «زن ایدئال» گفتمان جنسیتی جمهوری تخطی میکنند، در نهایت حتی در صورت تلاش برای اجرای هنجارهای پوششی و تلاش برای گذر از هزارتوی مهیب فرایندهای جذب هیئت علمی در نهایت به طرق دیگری حذف خواهند. هاله لاجوردی یکی از نمونههای مشهور در میان بسیاری از زنان محذوفی است که نامشان را نمیدانیم. وقتی وارد دانشکده علوم اجتماعی شدم که چند سالی از اخراج هاله لاجوردی گذشته بود و خیلیها نامش را از یاد برده بودند، تا روزی که در انزوای سالهای پس از پاکسازی از دانشگاه خودش را کشت یا چنان که بسیاری به درستی میگویند او را تدریجی کشتند. خبر مرگ او جامعه دانشگاهی و به ویژه پژوهشگران و دانشجویان علوم اجتماعی را در بهت فرو برد. پیش از آن بسیاری هاله لاجوردی را با آثارش اعم از ترجمه و تالیف میشناختند که نقش پررنگی در شکلگیری سنت جامعهشناسی زندگی روزمره و مطالعات فرهنگی در ایران داشت و بسیاری با ترجمههای او با آثار نظریهپردازانی چون زیمل، آدورنو و ریکور آشنا شدند. پس از اخراج در سال ۸۸ و انزوای پس از آن، هاله از نوشتن دست کشید و تا سالها کمتر کسی از احوالاتش خبر داشت تا اینکه در بهمن ۹۹ به زندگیاش پایان داد. گفته میشود در جلساتی که دفتر گزینش برای او ترتیب داده بود به خاطر زنبودنش مورد تهدید و تحقیر قرار گرفت و با کشاندن پای سبک زندگیاش به آن جلسات اهرمی برای اعمال فشار، تحقیر و خشونت بر او ساختند. امین بزرگیان از دوستان هاله که در دوران تدریس او در دانشکده علوم اجتماعی دانشجوی جامعهشناسی بود در مطلبی که پس از مرگ هاله در کانال تلگرامیاش نوشته بود درباره اخراج او از دانشگاه میگوید: «هشتاد و هشت سر رسیده بود و او را نیز به بیرون پرتاب کردند. اگر بعد از مرگ مادر، خانه برایش نفسگیر شده بود، بعد از اخراج، هاله جایش را بطور کل از دست داد؛ آواره شده بود. به من میگفت صبحها که بیدار میشود نمیداند چه باید کند. میگفت دلم میخواهد تو را در دانشگاه ببینم نه اینجا در خیابانهای تجریش. ... هاله را خیلی شدید پرتاب کردند، آنقدر دور که تنها تن بیجانش را توانستیم پیدا کنیم.»
بیشتر بخوانید:
برای دانشگاههای فردا
«میان ما و شما دریایی خون فاصله است»
اگرچه در زمان مرگش سالها بود که بسیاری او را از یاد برده بودند و انزوا و امتناعش از نوشتن- که خود ماحصل ستمی بود که بر او تحمیل شده بود- نامش را بیشتر به ورطه فراموشی فرو برده بود، بعد از مرگ تراژیکش بسیاری از دوستان و همکاران و دانشجویان سابقش درباره پروژه فکریاش و کارنامه درخشان آکادمیکش، شخصیت متمایز و تحسینبرانگیزش و جزئیات وقایع رخداده و روندی که منجر به حذف او از دانشکده علوم اجتماعی و خانهنشینی اجباریاش شد، نوشتند. آنچه بر او گذشت نه فقط از جنبه ستم وارده بر او که تدریجا جان و زندگیاش را ربود، که بازنمای فرایندهای نابرابریساز سیستماتیکی است که طی دههها زنان را در سپهرهای آکادمیک به حاشیه میراند و طرد میکند. نگاهی به آمار و ارقام مرتبط با نسبت جنسیتی اعضای هیئت علمی در قیاس با نسبت جنسیتی دانشجویان در دانشگاهها، گویای تداوم طرد سیستماتیک و دیگربودگی زنان در سپهرهای آکادمیک همچون دیگر سپهرهای عمومی در ایران است. اگرچه طرد زنان از قلمرو تولید دانش و آموزش نه مختص ایران، خاورمیانه، کشورهای با اکثریت مسلمان و نه حتی جنوب جهانی که بخشی از روندی تاریخی در سراسر جهان است، اما این پدیده در بسیاری از کشورهای جنوب جهانی از جمله ایران- که مشارکت اقتصادی زنان در آن به شکل قابلتوجهی حتی از بسیاری از کشورهایی با بافتار اجتماعی، تاریخی، سیاسی، اقتصادی، دینی و فرهنگی مشابه کمتر است، پررنگتر است. با وجود افزایش چشمگیر تعداد زنان فارغالتحصیل در مقطع دکتری در سالهای اخیر بهویژه در رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی که عموما رشتههایی زنانهتر از رشتههای فنی و مهندسی انگاشته میشوند و اغلب دانشجویان محصل در این رشتهها زن هستند، زنان سهم اندکی از اعضای هیئت علمی در این رشتهها دارند. بهعنوان مثال پژوهش رازقی و همکاران (۱۳۹۴) نشان میدهد در میان ۱۸ دانشگاه مورد بررسی در این تحقیق سهم زنان از اعضای هیئت علمی در دانشکدههای علوم اجتماعی تنها ۱۷ درصد است.
مشابه با شنیدهها درباره تجربه لاجوردی از جلسات گزینش، عزیزی و یوسفی مقدم (۱۴۰۲) به روایات مشابهی از تجارب زنان در فرایند جذب هیئت علمی اشاره کردهاند: «یلدا چند سالی است که استاد پیمانی یکی از گروههای فنی در دانشگاه اراک شده. او اولین مواجهۀ خود با مسئلۀ جنسیت در دانشگاه را مصاحبۀ عقیدتی عنوان میکند که در آن مصاحبهکنندگان، به جای پرسشهای مورد انتظار در چنین جلسهای، جویای علت تجردش شدند و تمام جلسه را به صحبت دربارۀ موقعیت فرضی ازدواج و فرزندآوری و چگونگی مدیریت او در آینده برای ایجاد تعادل میان کار و زندگیاش اختصاص دادند:
نمیدانم اینها را از مردان هم میپرسند یا نه، ولی همکار خانمی دارم که تازه ازدواج کرده و برای انجام کاری به یکی از دفاتر اداری دانشگاه رفته بود و در آنجا بهراحتی از او دربارۀ تصمیم به فرزندآوری و شغل همسرش سؤال کرده بودند. صحبت دربارۀ تصمیمها و ورود به زندگی شخصی خانمها به نظرم عادیتر است، خصوصاً اینکه استادان دانشگاه ما مقیم این شهر نیستند و در سرای اساتید ساکناند، و مسئلۀ دوری از خانه و خانواده برای زنان بیشتر مطرح است. ...همکاران علنا میگویند به خانمها پست ندهید، معلوم نیست چقدر بمانند و کی بخواهند بچهدار شوند. الان دو نفر از خانمهای دانشکدۀ ما بچهدار شدهاند اما هیچ حمایتی از آنها نمیشود که با کمترین آسیب به دانشگاه برگردند و فعال شوند. بچهدار شدن زنان استاد دانشگاه میتواند به معنای پایان فعالیت حرفهای آنها باشد. (مصاحبه با یلدا، دانشگاه اراک، ۱۴۰۱)»
همانطور که حذف هاله لاجوردی از دانشکده علوم اجتماعی تهران از خلال فرایندهایی انجام شد که دهههاست در روندی تکرارشونده و مستمر زنان را از سپهرهای آکادمیک طرد میکند، مرگش نیز تنها نمونه تاریخی در ایران از مرگ تراژیک زنان محذوف در ایران نبود. مرگ تدریجی هاله یادآور مرگ هولناک هما دارابی بود؛ حادثهای که شاهرخ مسکوب در کتاب «روزها در راه» آن را «کاردی در زخم خود» توصیف میکند. هما دارابی پزشکی بود که در سالهای پیش از انقلاب به دلیل فعالیتهای سیاسیاش چند هفتهای را در بازداشتگاههای ساواک گذرانده بود و پس از انقلاب و به دنبال صدور فرمان اسلامیسازی ادارات که در پی آن ورود زنان بیحجاب به کلیه ارگانها، نهادها و ادارات دولتی ممنوع اعلام شد، از کار در دانشگاه محروم شد و در سال تحصیلی ۱۳۶۹-۷۰ به دلیل آنچه «عدم رعایت شئونات اسلامی» خوانده میشود از دانشگاه اخراج شد. پس از محرومیت از تدریس در دانشگاه و یاس از انقلابی که برای پیروزیاش تلاش کرده بود و رنج زندان را متحمل شده بود و حالا به سرکوب، حذف و ستم بر او و زنان دیگر ختم شده بود، در سال ۱۳۷۲ در اعتراض به حجاب اجباری در میدان تجریش خود را به آتش کشید و کشته شد. پروانه فروهر، دوست نزدیکش که خود پنج سال بعد به طرز فجیعی در قتلهای زنجیرهای کشته شد درباره هما دارابی گفته بود: «در برابر زور تسلیم نشد، با ستم نساخت، آتشی که در درونش از آن همه بیداد شعلهور بود آتشفشان گردید، فروزان شد، شراره بر تن شب کشید، شعر شعلهور آزادی شد.»
هما دارابی اما یکی از بیشمارانی است که در انقلاب فرهنگی- به مثابه فرایندی مستمر و دائما در حال شدن- پاکسازی شدند. بر خلاف آدرس غلط کسانی چون آزاد ارمکی که عامدانه بر تاریخ سرکوب سرپوش میگذارند انقلاب فرهنگی از همان لحظههای آغازین تا وقوع مستمرش و مرئیتر شدنش در لحظه اکنون در پی تصرف جایگاهها، منابع و منافع بوده و با حذف زنان، چپها، اقلیتهای دینی و تمام آنان که بیش از دیگران و پیش از دیگران از هنجارهای گفتمان سیاسی-دینی مسلط تخطی کردهاند «منابع و منافع» را تصاحب و به وفاداران خود امتیازبخشی کرده است. چه بسا که در نبود این سازوکارهای سرکوب، فرودستسازی و امتیازبخشی شاید برخی از استادانی که امروز از دانشگاهها حذف شدهاند هرگز در این جایگاه قرار نمیگرفتند. مقصود نگارنده صدالبته کماهمیت جلوهدادن حذف برخی از استادان نیست. تردیدی نیست که باید تمامقد در مقابل پاکسازی دانشگاهها بایستیم و با کار جمعی در پی خلق استراتژیهای نوینی برای مقاومت در برابر حذف و سرکوب باشیم، ولو حذف کسانی که پس از «ما» و بسیاری دیگر غیرخودی شدند و به «ما» پیوستند. با وجود این لازمه نوشتن از سرکوب و مقاومت در برابر آن توجه به تاریخمندی سرکوب و مرئیکردن آن است. باید از حذف نامهایی نوشت که نمیدانیم؛ آنها که پیش از آنکه نامشان را بشناسیم تصفیه شدند: بهائییان، چپها، زنان خاطی از هنجارهای جنسیتی مسلط و بهویژه حجاب اجباری، آنهایی که بهعنوان عنصر «غیراسلامی»، «فاسد»، «کمونیست»، «سکولار»، «غربزده» و ... مجالی برای ورود به دانشگاه و تحصیل و تدریس نداشتند تا بعدها با اخراجشان نامشان در خاطر ما بماند.
منابع:
رازقی، نادر، جانعلیزاده ، حیدر وعلیزاده، مهدی (۱۳۹۴). «سنجش سهم علمی زنان دانشگاهی رشتۀ علوم اجتماعی؛ با تأکید بر عضویت در گروههای علمی و نشریات علمی ـ پژوهشی»، زن در توسعه و سیاست ۱۳ (۱): ۹۳-۱۱۲.
عزیزی، مینا، و یوسفی مقدم، شقایق (۱۴۰۲). «بیگانهای در میان:تجربۀ زنانۀ جذب در نهاد دانشگاه»، زنان امروز.
https://hammihanonline.ir/news/society/randh-shdh-az-danshgah
پانوشتها:
[1] بهعنوان مثال شیوا علینقیان، انسانشناس، که پس از شش ترم تدریس بدون حقالزحمه در دانشکده علوم اجتماعی و مقاومت در فرایندهای نابرابر جذب اساتید در سال تحصیلی گذشته به بهانه «عدم تایید صلاحیت عمومی» از دانشکده علوم اجتماعی حذف و پاکسازی شد در این باره و در واکنش به گفتههای آزاد ارمکی در صفحه اینستاگرامش نوشته بود: «به یاد دارم در روزهای سورئال استخدام! در دانشکده علوم اجتماعی ایشان (آزاد ارمکی) به یکی از متقاضیان فرمودند که هدف از دعوت و کلاس دادن به شما تحقیر شماست تا خودتان کمکم بفهمید جای اشتباهی آمدید. خیلی هم طول نکشید که دستکم من به اشتباهی بودن خودم پی بردم. اما اینکه حالا ایشان به خالصسازی و تصرف منابع اعتراض دارند جز قطعشدن دست خودشان از منافع علت دیگری هم دارد؟»
نکته حائز اهمیت دیگری که در بررسی تجربه علینقیان و گفتههای او که باید به آن پرداخت بررسی موضوع از منظر مناسبات حاکم بر روابط کار در ایران است. علینقیان درگفتوگو با هممیهن میگوید: «بهدلیل اینکه صلاحیت عمومیام تایید نشد، با استخدامم موافقت نشد و در این ۴سال هم احساس سوءاستفاده داشتم. وضعیت بینابینی داشتم؛ من نه حقالتدریس بودم، نه استخدام بودم و نه هیچ قراردادی بین من و دانشکده منعقد شد. تمام درسهایی را که بدون استاد مانده است، نه من بلکه افرادی مثل من ارائه میدهند و هرزمان دانشگاه به این نتیجه برسد که به لحاظ سیاسی به صلاحش نیست که فرد در گروهش بماند، میتواند خیلی راحت با او قطع همکاری کند.» بسیاری از مدرسان در فرایند جذب یا برخی دیگر که پس از جذب فرایندهای بروکراتیک حذفشان در حال اجراست برای ترمها و گاه سالهای متمادی بدون پرداخت دستمزد- ولو دستمزد ناچیز استادان حقالتدریسی- در دانشگاهها کار میکنند و اغلب عهدهدار تدریس دروسی میشوند که نیروی دیگری برای تدریسشان در آن دانشکده نیست. بدین ترتیب مادامی که جایگزینی خودی برای نیروی کار آنان پیدا نشده نیروی کارشان مورد بهرهکشی قرار میگیرد و به دلیل شرایط موقتی و بیثباتشان به راحتی اخراج و پاکسازی میشوند.
[2] . در ماههای اخیر نیز شاهد احکام انضباطی از قبیل اخراج و انفصال موقت از خدمت و همچنین احکام قضایی و زندان علیه تعداد زیادی از معلمان و به ویژه زنان معلم و خصوصا اعضای کانون صنفی معلمان بودهایم. فریبا انامی در استان گیلان، بهاره عسگریزاده و کوکب بداغی در استان خوزستان، سارا سیاهپور و هاله صفرزاده در استان البرز، عاتکه رجبی در خراسان، زینب همرنگ و فاطمه تدریسی در تهران تنها تعدادی از این معلمان زنند.