بخشی از مقاله «خنده مدوسا»/هلن سیکسو/ترجمه تیم آنتیمانتال: هر زن، رنج بلند شدن و صحبت کردن را میشناسد. ضربان قلبش گاه چنان سریع میشود که کلمات، رشته کلام و زبانش را از کف میدهد. با این حساب چه شاهکار جسورانهای است، چه نقض و تخلف عظیمی است که زن سخن بگوید، حتی اگر فقط دهانش را در میان جمع [به سخن] بگشاید. به زنی گوش کنید که در یک اجتماع عمومی صحبت میکند (البته اگر به شکل ناراحتکنندهای دستوپایش را گم نکرده باشد).
او «حرف» نمیزند، تن لرزانش را به پیش میاندازد، از خویش میرود، پرواز میکند، همه وجودش در صدایش جمع میشود و از خلال صدایش میگذرد، با تناش است که اساسن «منطق» سخناش را حمایت و تحمیل میکند. جسماش راست میگوید. او را عریان میسازد. در واقع او با فیزیکش آنچه را فکر میکند، جسمیت میبخشد، تنش آن را دلالت میکند، به شکل خاصی آنچه را میگوید، آوا نویسی میکند چون او عزیزانش را به عنوان بخش پرشور و رامنشدنی سخناش طرد نمیکند. گفتارش حتی وقتی «نظری» یا «سیاسی» است، هرگز ساده، خطی یا کلی و ابژکتیو نیست. او روایتاش را در دل تاریخ مینهد. قیچی کردنی وجود ندارد، آن تقسیمی که به وسیله مرد مرسوم میان منطق گفتار شفاهی و منطق متن صورت میگیرد و چنان هم قطعی است که یادآور نسبت دیرینه (حسابگرانه و بندهوارِ) غلام با ارباب است.
در گفتار زنان و همانطور در نوشتارشان، عنصری که هرگز طنین افکندنش قطع نمیشود، که یکباره در ما نشست میکند و به شکل عمیق و نامحسوسی ما را لمس میکند و قدرت به حرکت درآوردن ما را در خود دارد، آوا (Song) است: اولین نوا و اولین صدای عاشقانهای که در هر زن زنده است. و چرا این ارتباط ممتاز با صوت؟ چون هیچ زنی آنطور که یک مرد برای مقابله و خنثا کردن غرایز مواضع تدافعی به خود میگیرد، نمیگیرد. تو به دور خود دیوار نمیکشی، تو آن طور که یک مرد حکیمانه از لذت منصرف میشود، چشم نمیپوشی، حتی اگر خطاهای فالیک عمومن ارتباطات خوب را آلوده و منحرف ساخته باشند، باز زن هرگز از «مادر» دور نیست (منظورم چیزی جدایِ از عملکرد نقشهای فردی اوست): «مادر» به عنوان چیزی غیر از یک نام nonname و بهعنوان منشأ خیرات و خوشیها. همیشه در وجود زن لااقل کمی از آن شیر خوبِ مادر هست. زن با جوهر سفید مینویسد.