دیدبان آزار

به‌سوی برچیدنِ نهاد زندان و پلیس

دنیای همه‌بین و جامعه‌ پلیسی

مینا جعفری‌ ثابت: دنیای همه‌بین دنیایی محدود و بسته است که نگاهی خیره و فرار دارد، نگاهی که باقی‌مانده‌ای از غیبتِ خداست. در این دنیای همه‌بین، پلیس مانندِ عورت‌نمایی است که خود را وسیله‌ی ارضای دیگریِ بزرگ کرده است. عورت‌نما مقدمه‌چینی نمی‌کند، با غافل‌گیری بیننده‌هایی را برحسبِ اتفاق انتخاب و آن‌ها را وادار به دیدن‌ می‌کند. او اصرار دارد که او تنها چیزی است که دیگری بزرگ می‌خواهد. برای اثباتِ این کسی را باید شاهد بگیرد. پس با غافل‌گیری، بیننده‌ای را برمی‌گزیند و با وادارش به دیدن او را دچارِ اضطراب ‌می‌کند، به این امیدِ واهی که شاهد حتی اگر شده به زور اعتراف کند که دیگری بزرگ دچار فقدان نیست. اما دیگری بزرگ هم مثلِ سوژه خط‌خورده است. منحرف با این کار امکانِ ورود به صحنه و کنش را از بیننده که میخ‌کوبِ صحنه ارضای دیگری می‌شود می‌گیرد.

 

عورت‌نمایی و جامعه‌ پلیسی

مشابه عملِ عورت‌نمایی را پلیس‌ها برای حفظ نظم و ترتیب انجام می‌دهند. مثلا نمونه‌یخیلی کوچک آن، این اتفاقِ روزمره در برلین است: پلیس‌های مترو بدونِ یونیفرم با لباس‌های عادی واردِ کابین قطار می‌شوند و به محض بسته‌شدن درهای قطار بلند فریاد می‌زنند «بلیت‌تون رو نشون بدید! لطفا!» این حرکاتِ تئاتری پلیس نمونه‌ کوچکی از اضطرابی است که جامعه پلیسی در سطحی روزمره و عادی باید ایجاد ‌کند. جامعه‌ پلیسی بودنش را مدیونِ اضطرابِ سوژه است. یعنی با مضطرب نگه‌داشتنِ سوژه تنِ او را وادار به اطاعت می‌کند. پلیس برای من همچون عورت‌نمایی است که با اطمینان می‌داند چه می‌خواهد. او می‌خواهد دیگری بزرگ بی‌وقفه در حالِ کیف باشد. و جامعه‌ پلیسی از سوژه‌ها بیننده‌هایی میخکوب‌شده و مضطرب می‌سازد. با ایجادِ اضطراب سوژه از داشتنِ میل محروم می‌شود و آمادگیِ بیشتری برای اطاعت پیدا می‌کند.

 

کیف دیگری بزرگ، کیفی تمامیت‌خواه و بروکراتیک

حکومتِ پلیسی میلی تمامیت‌خواه و بروکراتیک دارد. آنچه تمامیت‌خواهی و بروکراسی را به‌هم‌ شبیه می‌کند، کششِ بی‌امان‌شان به بی‌نقصی و پر کردنِ جاهای خالی خیالی است. حکومتی پلیسی بهشتِ منحرفان است. منحرف شکنجه‌گری قهار است که البته به‌خوبی قانون را می‌داند. برایش فرقی نمی‌کند که چه فرمی از زندگی را برای کیفِ دیگری بزرگ قربانی‌ می‌کند: انسان، حیوان، آب، خاک یا غیره. او این کار را البته قانونی انجام می‌دهد. منحرف، بی‌کم‌و‌کاستی مطیعِ قانون است. او به‌واقع خود قانون است.

زندگی هرچه بی‌فرم‌تر باشد، برای قربانی شدن مناسب‌تر است، زیرا دیگری بزرگِ مدرن شیفته‌ خلوص و پاکی است، عاشق یکدستی و مینیمالیسم است. مثلا از خط و تفاوت بیزار است، چه چاک لباس باشد، چه بدن، فرورفتگیِ تن باشد یا برجستگیِ آن باید خراب شود. او عاشقِ سفیدی صفحه‌های خالی است. او از چروکِ پوست بیزار است. از ناهماهنگی منزجر است، عاشقِ گرامر و از لهجه یا دست‌خط نامتعارف متنفر است. منحرف که خود را وسیله‌ کیفِ دیگریِ بزرگِ سخت‌پسندِ قصه‌ ما کرده، نورِ چشمِ دیگری بزرگ است، چشمی همه‌بین اما دروغین. او وحدت و تمامیتِ ارضی را می‌پرستد، مثلِ تصویرِ یک‌دستِ زنان سیاه‌پوش در صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا هوادارنِ یک‌فرمِ جنبش‌هایی که یونیفرم تنِ هوادارانشان می‌کنند. منحرف، سوژگیِ قربانی را می‌تواند به رسمیت بشناسد، آنچه او نمی‌خواهد به رسمیت بشناسد، این است که دیگری‌ تن دارد. منحرف منکرِ تن‌داریِ قربانی خود می‌شود، در‌حالی‌که، او تصویری از بدن دیگری دارد، که اتفاقا قابلِ تخریب نیست، این ویژگی باعثِ تداومِ شکنجه‌های اوست، هر جا که تنی ببیند، مرده یا زنده، باید او را برای کیفِ دیگری بزرگ قربانی کند. و البته قربانی‌هایش را باید دیگری بزرگ رد کند، مبادا ماشینِ کیفش از کار بیافتد. پس شکنجه را تا ابد به امیدِ ایجادِ یکدستیِ خالص ادامه می‌دهد.

 

به سوی جامعه‌ غیر پلیسی و برچیدنِ نهاد زندان و پلیس

یکی از جنبش‌های جهانی که می‌تواند راه را برای رسیدنِ انقلابِ ژینا به جامعه‌ای نو هدایت کند، جنبش‌های علیه حکومتِ پلیسی است. در حکومت پلیسی، نهادهای حکومتی تمامِ جامعه و آزادی‌های مدنی را کنترل می‌کند و قدرتِ سیاسی تماما در دستِ قوای حکومتی است. در این جوامع نهادهای انتظامی و تنبیهی را تماما حکومت مدیریت می‌کند. این جنبش بر این مهم تاکید دارد که جامعه آزاد جامعه‌ای است که میزانِ آزادی‌های فردی بیانگر میزانِ آزاد بودن یا پلیسی بودن آن جامعه است. حکومتِ پلیسی به نظرِ من حدِ حکومت‌داری یا به عبارتی پارادوکس هر حکومت‌داری است و نمی‌تواند فراموش شود. هر حکومتی برای دوری از میلش به تخریب یا همان فاشیسم باید قدرت را تا حدِ ناممکن تقسیم کند. پلیس، زندان، آموزشِ مرکزی، رسانه‌های مرکزی، و البته زبانِ رسمی باید لغو شود.

مطالب مرتبط