مینا جعفری ثابت: آن چه به نظرِ من، انقلابِ ژینا را به روحِ زمانهی خود پیوند میدهد این اتفاق است که ابژه-علتِ میل یا همان ابژهِ نایافتنیِ میل تنها قبلۀ این عصر است و فقط گفتمانِ تحلیلی است که با روحِ زمانه سازش دارد. به عبارتی ابژۀ نایافتنیِ میل بر سکوی کنشگری ایستاده است. انقلابِ ژینا با گفتمانِ تحلیلی که گفتمانی رهاییبخش است پیوند دارد و تکرارِ سنتومِ انقلاب جز با کشتنِ یکبهیک سوژههای انقلابی پایان نخواهد یافت.
فورانِ امرِ واقعی و سنتومِ انقلاب
چرا قتلِ حکومتیِ ژینا موجبِ فورانِ انقلابی شد؟ انقلابِ ژینا فورانِ امری واقعی بود، چون سیمپتومِ حکومتِ اسلامی نتوانست داستانِ خود را تکرار کند. اعتیادِ جمهوری اسلامی به قتل و تجاوز از قانون «تکرارِ یک» پیروی میکند. آن لحظهای که این ماشینِ تکرار قادر به برقراری نظمِ نمادین و معنابخشی به واقعیت نیست، سوژه میتواند معنایی جدید خلق کند. گشتِ ارشادِ جمهوری اسلامی جوانی کرد را که صرفا برای تفریح به تهران آمده بود کشت. دستگاههای حکومتی حتی در سطحی ذلالتبار نتوانست این قتل را به زنجیرۀ معروفِ دالهایشان که معمولا متشکل است از تمامیتِ ارضی و منافعِ ملی پیوند دهد. پس مکثِ حکومت در معنابخشیِ کشتارش موجبِ فورانِ امرِ واقعی شد. حکومت مرگِ ژینا را به مرگِ طبیعی تقلیل داد. گفتمانِ پارانویید حکومتی سالهاست که امکانِ مرگِ طبیعی را ناممکن کرده، تا آنجا که سالهاست دیگر کسی بر اثر مرگِ طبیعی نمیمیرد، حتی اگر متوفی صدواندی سال عمر کرده باشد. ظهورِ امرِ واقعی در دورهای که ساختارِ روانیِ غالب در آن ساختارِ روانپریشی است، به راحتی میتواند موجبِ فورانِ فعالشدنِ روانپریشی شود. این گونه است که ذراتِ کیف در هوا پخش میشود و رخدادی تنی به نامِ سینتومِ انقلاب شکل میگیرد. سنتومِ انقلاب دوری پایدار دارد و تکرار مکرر آن موجب کیف است.
گفتمانِ تحلیلی و انقلاب ژینا
در گفتمانِ تحلیلی ابژه-علتِ میل بر سکویِ عاملیت قرار دارد. به زیرِ آن دانشِ یا خرجینِ تمامیِ دالهای ذخیره است. همینجا یعنی به امتداد و تحتِ ابژۀ نایافتنیِ میل، ذخیرهای از دالها پدید میآید. برخلافِ گفتمانهای دیگر (دانشگاه، هیستری، و ارباب) ذخیرۀ دالها در جایگاهِ حقیقت که نسبتی خواهرانه با کیف دارد قرار میگیرد. مازادِ کیف محصولِ این گفتمان است. مازادی که به ابژه-علتِ میل کمک میکند در جایگاهِ عاملیت بماند تا کیف برقرار باشد، کیفی که حقانیت دارد و دانشی حقیقی از جانبِ آن نصیبِ سوژه میشود. اینگونه است که سوژه میتواند خود را نامگذاری کند. این جایگاه که به سکو میماند و حال بر آن ابژۀ نایافتنیِ میل نشسته، همان جایی است که جایگاهِ پدر بود، جایگاه شاه و رهبر بود، همانجا که بر آن سوژۀ ناسیونالیستِ انقلابِ 57 چون گرفتارِ گفتمانِ دانشگاهی بود دالهایی کذایی را به برتری نشاند، دالی چون جمهوریِ اسلامی.
اما در انقلاب ژینا، سوژه میداند که تمامیِ خدایان مردهاند، حتی اگر خود ندانند که مردهاند. سوژۀ انقلابِ ژینا میداند که زندگی همین گردِ ابژۀ نایافتنی گشتن است و بس. او میداند که اخته است و دیگریِ بزرگ مرده. میداند میراست و میداند برای چیزی نمیخواهد بمیرد، جز برای زندگی. او شاهدِ اختگیِ تمامیِ خدایان تاریخ بوده است. او زندگی را حتی اگر بیمعنی میخواهد. او میخواهد زنده باشد و کیف کند. سوژگیِ او رخدادی تنی است و نشانِ آن اسمِ خاصش است. در گفتمانِ تحلیلی، سوژۀ خطخورده میتواند بنا به تظاهراتِ ابژۀ نایافتنی، دالهایی برتر تولید کند، اما به تسخیرِ آن درنیاید، چون تدوامِ عاملیتِ ابژۀ نایافتنیِ میل این را میطلبد که هیچ دالِ برتری به جایگاهِ عاملیت نرسد. از خصیصۀ این گفتمانِ انقلابی این است که دانشی ساخته میشود که نامِ سوژهها در آن تکبهتک حفظ میشود.
انقلابِ ژینا و شهادتِ شاهد
سوژۀ انقلابی شاهدِ اختگیِ جهانشمول است و به این شهادت شهید میشود. شهیدهای این انقلاب اسامیِ خاصشان را حفظ میکنند و تکبهتک به یادها سپرده میشوند. آنها به تمامیتی معنابخش متعلق نیستند. به این دلیل فراموش نمیشوند. در گفتمانِ تحلیلی حقیقت نسبت خواهرانهاش را با کیف بهوضوح حفظ میکند، و برخلافِ دانشِ دانشگاهی گفته را بازتولید نمیکند و سوژۀ گوینده را محو نمیکند. این گفتمان که گفتمانی رهاییبخش است مشخصۀ انقلاب ژینا است. ژینا که اسمِ خاص است، حتی اگر آن را با اسمِ مرکزپسندِ مهسا جایگزین کنند، باز هم بیمعناست و گرفتارِ خیال و تصویرِ تمامیتخواهِ معنا نمیشود. این معنا نداشتن اسمِ خاصِ ژینا به سوژه این امکان را میدهد که به مثابۀ تظاهرِ ابژه-علتِ میل خود بتواند به آسانی با آن مرتبط شود.
اسمِ ژینا
ژینا اسمِ چه چیزی است؟ ژینا نشانِ یک سوژه است، ژینا دال نیست، دال به این معنا که سوژهای را برای دالی دیگر بازنمایی میکند. ژینا معنا ندارد. ژینا نشان است. هدفِ بیواسطۀ آن مرجعی است که دستِ دال از آن همواره کوتاه میماند، دال که کموبیش مدلولی دارد. دال چه استعاره باشد چه مجاز مدلولی دارد. اما مرجع آن چیزی است که دلالتپذیر است. ژینا دلالتپذیر است. ژینا به منطقِ نههمه تعلق دارد، منطقی که سیاسی است، چون همواره چیزکی را از استکبارِ زبانِ رها و بیرون نگاه میدارد، تا آن بتواند به وقتِ دیکتاتوریِ دالهای برتر سوژه را به واسطهۀ خود انقلابی کند. ژینا بیمعنا است. ژینا به معنای هیچ است. ژینا میتواند پراکندگیِ کیفهای سرگردان را به هم سنجاق کند، بیآنکه خود به دالی برتر بدل شود. ژینا اسمِ خاص است. و از کارکردِ اسم این است که میتواند هر سه بعدِ خیالی، نمادین و واقعی را به هم گره بزند، اتفاقی مبارک که میتواند از رنجِ سوژۀ روانپریش که در زمانۀ دیکتاتوریِ ابژه-علتِ میل ساختارِ روانیِ اکثریت است، کم کند.
تکرارِ مکررات و انقلاب ژینا و تنِ زنده
انقلاب ژینا حالتی از تکرار دارد که مشحضۀ آن بازگوییِ اسم خاص اوست. انقلابِ ژینا انقلاب عیله دیکتاتوریِ تحمیلشدۀ معناست. سوژۀ انقلابِ ژینا حتی تجاوزِ نیروهای سرکوبگرِ رژیم دیکتاتوری را معنا نمیکند. او میداند تجاوز و قتلِ حکومتی تکراری است بیمعنا که رو به سوی مرگ دارد. حکومت باید یکییکی سوژههای انقلاب را بکشد و این کار نشدنی است. انقلابِ ژینا مستلزمِ ریزشِ ارزشهای خیالی جامعهای است که با هزارها دروغ به هم پیوند خورده بود. یکیشان مفهومِ کذاییِ «ایرانِ اسلامی». این انقلاب، انقلاب اتمیزه است: انقلابی است نتیجۀ سقوط موانعِ معرفتشناختی مبتنی بر ارزشهای خیالی و راندنِ تنِ زنده به حاشیه. این انقلاب در خردترین سطحِ زندگیِ انسانی یعنی در تنهای زنده آغاز شد، بدونِ آن که لزوما پاسخی باشد به دعوتی از سوی کسی یا کسانی. پس میتوان آن را قبلا آغازِ عصری نو نامید، عصری که در آن زیستِ محدودِ تنِ زنده در حاشیه نخواهد ماند. آخر ما جز تنهای زندهای که به زودی میمیریم، چیستیم؟ هیچ.