دیدبان آزار

چگونه پسرانی فمینیست تربیت کنیم؟

تربیت فمینیستی و ضرورت مقابله با مردانگی سمی

پسر کوچکم در یک گروه پسرانه عضو است و در واقع رهبری این گروه را بر عهده دارد. من این موضوع را به‌تازگی و وقتی به تماشای Grand National (یک مسابقه بزرگ اسب‌سواری) رفته بودیم، متوجه شدم. اسبی که پسرم در جریان این مسابقه و در جمع خانواده روی برد آن شرط بسته بود؛ ابتدا جلو بود. با عقب‌ماندن این اسب در جریان رقابت، رنگ از چهره پسرم پرید. احتمالاً او از قبل جایزه این شرط‌‌‌بندی را (برای خرید شیرینی، برچسب و توپ‌های اسباب‌بازی) در ذهن خود خرج کرده بود. با این وجود به‌عنوان یک کودک چهارساله، با ناامیدی ناشی از این باخت به خوبی کنار آمد.

برنده نهایی این مسابقه، یک سوارکار زن بود. مفسران فریاد می‌زدند که این نخستین باری است که یک سوارکار زن در مسابقات بزرگ ملی اسب‌سواری، جایگاه نخست را از آن خود می‌کند. و یک‌دفعه پسرم به گریه افتاد. مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. او از اینکه یک دختر بر پسران برتری پیدا کند، ناراحت و نگران بود. من از این افکار پسرم و اینکه این افکار از کجا نشات می‌گیرد، تعجب کردم. از اینکه چگونه تفاوت‌های جنسیتی، باعث می‌شود که بین پسربچه‌ها و دختربچه‌ها از همان ابتدا فاصله ایجاد شود؟ درعین حال این سوال برایم مطرح بود که این تفاوت‌ها در آینده، هنگامی که این پسربچه‌ها تبدیل به مردی بالغ می‌شوند، به کجا منتهی می‌شود؟

این‌ها سوالاتی است که با بزرگ شدن پسرم بسیار در مورد آن فکر می‌کنم. او یک پسر دوست‌داشتنی و کنجکاو است که خواهر بزرگ‌ترش را ستایش می‌کند. اما گویی در قیاس میان خود و خواهرش، بیشتر بر تفاوت‌ها و تضادهایشان تمرکز دارد. او به همراه میلیون‌ها پسربچه دیگر راه بسیار پیچیده‌ای برای گذر از بلوغ و تبدیل شدن به مردانی جوان در پیش دارد و من می‌خواهم به او کمک کنم تا این مسیر را به درستی طی کند.

جنبش می‌تو تلاطم‌هایی را در طول سال‌های گذشته پشت سر گذاشته است، با این وجود محاکمه هاروی واینستین در سال  2017 و همچنین قتل وحشتناک سارا اورارد در بهار امسال، به تغییر نگاه بسیاری از ما کمک کرد. در همین حال متوجه شدیم که باید فضایی را برای بیان صحیح مردانگی در جامعه ایجاد کنیم. به‌علاوه آنکه باید با اجرای برنامه‌های مختلف، مردان جوان را متوجه روند جهت‌گیری‌ها، یقین‌ها و ریشه‌های فکری نادرست خود کرد.

نکته ناراحت‌کننده آن است که ما نخستین نسلی نیستیم که به این موارد فکر می‌کند. مادران و پدران بسیاری در دهه 60، 70، 80 و 90 میلادی از خود می‌پرسیدند: چگونه باید پسرهای متفاوتی تربیت کنیم؟ شاید تنها چیزی که در این میان تغییر کرده این است که مردان بیشتری نیاز به تجدیدنظر در الگوهای پیشین زندگی را پذیرفته‌اند. والدین و مراقبان پسربچه‌ها از شرایط موجود تعجب کرده و شگفت‌زده‌اند. آنها می‌گویند برای تغییر شرایط، چگونه باید یک پسربچه را بزرگ کرد؟

در ادامه شب ناامیدکننده برگزاری مسابقات بزرگ گرند نشنال، وقتی پسرم را روی تخت خواباندم، به او دلداری دادم و گفتم درحقیقت این موفقیت هم برای زنان و هم برای مردان بود. اگرچه سوارکار قهرمان یک دختر بود؛ اما اسب برنده مسابقه، پسر بود. پسرم از این نظر خوشش آمد و به خواب رفت. خودم هم سراغ کامپیوترم رفتم تا مثل بسیاری از والدین، از جستجوی گوگل در این زمینه کمک بگیرم.

سوالات متعددی را که اخیرا در سرم می‌چرخید، تایپ کردم: «چطور می‌توان پسر بهتری را در سال 2021، تربیت کرد؟» «به‌جای مزخرفات احمقانه درباره اسب‌های نر، چه چیزی باید به یک پسربچه بگوییم؟» «چگونه والدین بهتری برای یک پسربچه باشیم؟» «چطور آینده بهتری را برای یک مرد بسازیم؟»

در میان یافته‌های اینترنتی شامل مقاله، پادکست، بیانیه‌ها و ... به سراغ ویدیوئی از سخنرانی چیماماندا انگزی آدیچی[i]، رمان‌نویس و فمینیست نیجریه‌ای در سال 2019 رفتم و آن را تماشا کردم. آدیچی در این سخنرانی می‌گوید دیگر وقت آن رسیده تا با همراهی مردان جوان، جهانی فمینیست را بسازیم؛ «فمینیسم باید فضای بیشتری را به مشارکت مردان و درباره مردان اختصاص دهد؛ در غیر این‌صورت ما به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید. پسرهای فمینیست باید دست‌به‌کار شوند.»

پس از جستجوی بیشتری در اینترنت با کتاب «چگونه فرزندی فمینیست تربیت کنیم»[ii] نوشته نویسنده‌ای هندی‌تبار به نام سونورا جها[iii] آشنا شدم و چند فصلی از آن را مطالعه کردم. در ادامه ایمیلی به سونورا فرستادم و از او پرسیدم درسال 2021 چگونه باید پسرم را تربیت کنم؟ بعد از آنکه او به ایمیلم پاسخ داد، با هم از طریق تماس تلفنی صحبت کردیم. جها اکنون در سواحل غربی ایالات متحده زندگی می‌کند. او هنگام برقراری این تماس تلفنی به شدت آرام به نظر می‌رسید؛ گویی از سال‌ها پیش منتظر بود تا با او تماس بگیرم. او گفت: «در درجه اول، خوشحالم که این سوال را از من پرسیدید؛ چراکه به اعتقاد من زمان تغییر فرا رسیده است. در دنیای کنونی، مردانگی سنتی دیگر کارایی خود را از دست داده است. منظورم فقط برای زنان نیست، بلکه این تعاریف سنتی از مردانگی، دیگر حتی برای پسران و مردان جوان ما هم کارایی ندارند.»

 

سورانا جها، نویسنده کتاب «چگونه فرزندی فمینیست تربیت کنیم»

 

از او پرسیدم برای این تغییر چه روش‌هایی در ذهن دارد و جها، استفاده از ماسک در طول دوران شیوع کرونا را مثال زد که مدت‌ها موضوع بحث‌برانگیزی در آمریکا بود؛ «سال گذشته دیدیم که دونالد ترامپ ماسکی از مردانگی به صورت زده بود. موضوعی که به معنای واقعی کلمه منجر به مرگ شده است. زن‌ستیزی و همجنس‌گرا‌هراسی زمانی رواج می‌یابند که که مردانگی سنتی به مردانگی سمی تبدیل می‌شود. در چنین موقعیتی تمامی افراد، حتی آنهایی که مردانگی را تحسین می‌کنند هم از این روند متاثر خواهند شد. پس بله، در حال حاضر باید اقرار کرد که گویی مردم سرانجام پذیرفته‌اند که باید چیزی در ارزش‌های مردانگی تغییر کند.»

گمان می‌کردم جها هم همچون آدیچی معتقد است پسران باید در در یک سیستم ارزشی فمینیستی بزرگ شوند. اما او به‌عنوان یک مادر مجرد که سال‌ها پسرش را به تنهایی بزرگ کرده (پسرش اکنون در اوایل 20 سالگی است) گفت که می‌توان این کار را با ظرافت و ماهرانه انجام داد؛ «من در تمام این سال‌هایی که پسرم را بزرگ می‌کردم، شاید سه بار از کلمه فمینیسم استفاده کرده‌ام. یعنی اینطور نبوده که هر روز صبح او را از خواب بیدار کنم و بگویم: این‌ها اصول فمینیسم هستند که امروز باید بیاموزی. در عوض به او اجازه می‌دادم که گریه کند. یا با او از ناهمواری‌های پیش روی دختران در جهان صحبت می‌کردم. البته که پرورش پسرم در ایالات متحده و به‌عنوان یک جوان رنگین‌پوست، او را به سوی نوع خاصی از مردانگی هدایت می‌کرد. برای من، آشنا کردن پسرم با فمینیسم، عملی دلسوزانه نسبت به او بود؛ نه به‌عنوان یک مفهوم نظری بلکه به‌عنوان یک اصل و راهنمای روزمره در مسیری که قرار بود زندگی‌مان را پیش ببریم.»

جها خندید و افزود: «زمانی که پسرم خانه را ترک می‌کرد به‌طور گذرا به او اشاره کردم که تو را به‌عنوان یک فمینیست تربیت کردم؛ اما او گفت: نه، نه، من خودم به تنهایی فمینیسم را کشف کردم. با این حرف او لبخندی روی لب‌هایم نشست.» ما درباره کتاب او عنوان «چگونه فرزندی فمینیست تربیت کنیم» که اوایل سال جاری منتشر شد، صحبت کردیم. او عنوان قاطع و صریحی برای کتابش انتخاب کرده بود و پس از انتشار، برخی مردان به جها حمله کردند و از او پرسیدند: «چطور است که پسران را هنگام تولد اخته کنیم؟! گویی جامعه ما به این باور رسیده است که اگر پسری قلدر نباشد، مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد. بدین ترتیب ما تصمیم‌گرفته‌ایم که همواره مردان برنده باشند.»

این درحالی است که به اعتقاد جها، یک توافق اجتماعی عادلانه‌ و همدلانه‌تر، نه ‌تنها برای دختران، بلکه برای پسران هم موثرتر خواهد بود؛ «و چه مسیری سریع‌تر از وارد کردن اصول فمینیستی به ذهن یک مرد جوان که دروازه‌ ذهنش با «منافع شخصی» نشانه‌گذاری شده است؟ آموزش‌های یادشده، تنها زمینه پرورش پسرانی مهربان و همدل را فراهم نمی‌کند. در همین حال فقط به این معنی نیست که برای پسران توضیح دهیم ساختارهای اجتماعی براساس اولویت‌های مردانه شکل گرفته و ما می‌خواهیم این ساختارها را از بین ببریم. بلکه برای این است که بگوییم چرا ما قصد داریم همه‌چیز عادلانه‌تر باشد. چون اگر عدالت برقرار باشد، در دنیای واقعی نقش رهبری همواره از آن مردان نخواهد بود؛ آنها هم دنباله‌روی می‌کنند، در زندگی شکست می‌خورند، زمان بیشتری را در خانه (در نقش‌های خانه‌داری) می‌گذرانند و از این طریق قرار نیست مردانگی‌شان زیر سوال برود.

قبل از اینکه تماس تلفنی را قطع کنیم، جها پیشنهاد داد نحوه جدیدی از ارتباط را با پسرم امتحان کنم. او از من پرسید چرا در زمان برگزاری مسابقه سوارکاری و هنگامی که پسرت از موفقیت یک زن سوارکار ناراحت شد، آن موقعیت را به شروعی برای یک مکالمه متفاوت بدل نکردی؟ جها گفت فکر می‌کنم من اگر در موقعیت تو بودم به پسرم می‌گفتم: «از اینکه اسب تو در این مسابقه برنده نشده، متاسفم اما گمان می‌کنم خانواده سوارکار برنده خیلی برای او خوشحالند. و مردانی که باختند؟ احتمالا پس از این بیشتر تلاش خواهند کرد و حتی از سوارکار زن الهام خواهند گرفت. بنابراین ما هم باید بخشی از پیروزی او باشیم.» جها اصرار داشت که تنها منبع ضروری در راستای تربیت پسرانی بیدار و هوشیار، گفتگو است. به‌هرحال من هرگز نتوانستم چنین مکالمه‌ای با پسرم داشته باشم؛ گویی هیچ‌گاه لحظه مناسب فرا نرسید.

اوجو آسیکا[iv] نویسنده وبلاگ فرزندپروری، مادر دو پسر نوجوان که در لندن زندگی می‌کند، توضیح می‌دهد که چگونه از هر ابزاری شامل بازی‌های ویدئویی، هیپ‌هاپ، مسابقات تابستانی فوتبال و هر نوع فعالیت فرهنگی برای ایجاد انگیزه و به فکر انداختن پسرانش استفاده کرده است: «مثلا وقتی به صحبت‌های پسر بزرگم با دوستانش هنگام بازی‌های ویدئویی گوش می‌کنم؛ متوجه فحش‌های بی‌شمار آنها می‌شوم. شما در حالت نرمال در رودرویی با چنین شرایطی تلاش می‌کنید از فرزندتان انتقاد کنید یا نحوه صحبت او را اصلاح کنید. اما این موضوع برای من به مثابه یک فرآیند یادگیری است. من تلاش می‌کنم بیشتر گوش کنم و منتظر بمانم. سپس شاید این سوال را مطرح کنم: «چرا این کلمات را گفتی؟ آیا متوجه معنی کلمات هستی؟» درواقع من تلاش می‌کنم دیدگاه‌های آنها را به چالش بکشم اما در عین حال قبول کنم که همه اینها فقط مختص تجربه آنها است.»

آسیکا در زمانی که پسرانش در مدرسه بودند با من صحبت می‌کرد. یکی از پسرانش دوران دبستان و دیگر دبیرستان را می‌گذراند. هر دوی آنها دوران کودکی را به سرعت پشت سر می‌گذرانند؛ «باید اعتراف کرد که این مسیر، مسیر همواری نیست. درواقع همه‌چیز مثل یک سریال کمدی تلویزیونی نیست؛ شما نمی‌توانید سر جایتان بنشینید و همه چیز را به آسانی و در جریان یک گفت‌وگو حل‌و‌فصل کنید.»

آسیکا در ادامه با اشاره به خاطره تماشای مجدد سریال فرندز با فرزندانش گفت: «این سریال سرشار از موضوعاتی است که می‌تواند شما را به چالش بکشد. به‌عنوان مثال در قسمتی از این سریال "راس" نگران پسرش بود؛ چراکه با اسباب‌بازی‌های دخترانه بازی می‌کرد. من و پسرانم گفت‌وگوی مفیدی را درباره کلیشه‌های جنسیتی در این سریال داشتیم. اما همیشه باید دقت کنید که کودکان گستره توجه محدودی دارند و درنتیجه نباید در تعامل با آنها وارد فاز سخنرانی شوید. هرچندکه می‌توان از این ویژگی به نفع خودمان هم استفاده کنیم.»

«بذر بکار»؛ این توصیه آسیکا به من بود؛ او گفت: «هنگامی که آمارهای مختلفی همچون خشونت مردانه، مردانگی سمی و ... را می‌خوانید، بحرانی جدی را برای پسران و مردان احساس می‌کنید. با این وجود من همچنان تلاش می‌کنم که امیدوار باشم. امیدوارم پسرانمان با افزایش سن، احساس آزادی بیشتری کنند و امکان رهایی از قالب‌های سنتی را بیابند. نکته اصلی گسترش آرمانی است که ما آن را مردانگی می‌نامیم.»

در ماه جولای سال گذشته، هنگامی که آسیکا آماده انتشار کتابی با عنوان Bringing Up Race  درباره والدین و هویت نژادی بود، جورج فلوید در آمریکا کشته شد و به دنبال آن موجی از اعتراضات جهانی شکل گرفت؛ «در آن دوران ما در خانواده خیلی درباره نژاد و هویت صحبت می‌کردیم. من از پسرانم در مورد تجربیات خود به‌عنوان پسران سیاه‌پوست سوال می‌پرسیدم. همچنین درمورد نحوه رفتار در یک موقعیت خاص همچون رویارویی با پلیس گفت‌وگو می‌کردیم.»

آسیکا این گفتگوها را، مکالمات ترسناک اما ضروری توصیف کرد؛ «گاهی اوقات ازمدرسه نامه‌هایی که درباره زورگیری و چاقوکشی هشدار می‌دهند، دریافت می‌کنیم. از پسرانم می‌پرسم: اگر با این اتفاقات روبرو شوید چه می‌کنید؟ یا اگر کسی بخواهد تلفن شما را بدزدد، شما چگونه واکنش نشان می‌دهید؟» او سعی کرد به پسرانش کمک کند تا تعریف خود را از مردانگی گسترش دهند؛ «به عنوان یک مادر، مهمترین چیزی که می‌خواهم این است که پسرانم در امان باشند. اما من همچنان به آنها می‌گویم: "در مقابل قلدرها بایستید، در برابر نژادپرستی بایستید، از آنچه که به آن اعتقاد دارید دفاع کنید. اما آیا این لزوماً به معنای درگیری فیزیکی است؟ یا به معنای مشت زدن است؟ آیا این ایستادگی نمی‌تواند با صدایتان، با ارزش‌های شما اتفاق بیفتد؟»

آسیکا همه این تلاش‌ها را به عنوان آزمون و خطا توصیف کرد. بسیاری از والدینی که با آنها صحبت کردم از همین عبارت استفاده کردند؛ انگار همه ما در مراحل اولیه آزمایشی بزرگ قرار داریم اما متزلزلیم. آسیکا می‌گوید: «فرزندان من در هر حال پسرند. آنها در 40 سالگی خود به بازوی یکدیگر مشت خواهند زد و شما گاهی تعجب می‌کنید که این رفتارها از کجا نشات گرفته است!»

دانوسیا مالینا-دربن مادر 10 فرزند است. او صحبتش را با این سوال آغاز کرد: «پسربچه‌ها از کجا می‌آیند؟» او گفت روزی یکی از فرزندانش به او گفته احساس می‌‌کند هم دختر است و هم پسر. فرزندش زمانی را که در مدرسه نمی‌گذراند از نام زنانه استفاده و همچنین پیراهن زنانه به تن می‌کرد. مالینا طی پنج سال صاحب چهار پسر شده بود و تلاش کرد از تجربیات رفتارش با پسرانش در این مورد استفاده کند. من با مالینا-دربن از طریق دو مجموعه پادکست او با عنوان‌های «مدرسه برای مادران و مدرسه برای پدران»، آشنا شدم که در آنها به جنبه‌های تجربیات غیرمعمول والدین می‌پردازد و در این خصوص با دیگران مصاحبه می‌کند. من درحالی با او صحبت می‌کردم که مشغول کار کردن بود و با کوچکترین فرزندش وقت می‌گذراند. برای او این سوال مطرح بود که ما در این جهان در حال تغییر، چگونه باید پسرانی آگاه تربیت کنیم؟

مالینا-دربن سال‌ها در مجموعه‌هایی با مدیرت مردان و به‌عنوان مربی ورزشی فعالیت کرده است. او در دوران فعالیتش با صدها مرد درخصوص اندوهشان، درباره اینکه باید به هر قیمتی قوی، رهبر، نا‌ن‌آور و ... باشند، سخن گفته است. او اعتقاد دارد که درمورد امتیازات مردانگی به‌ویژه مردانگی سفیدپوست، بسیار صحبت می‌شود و همه ما آن امتیازات آن را به خوبی می‌شناسیم؛ «اما ما تجربه‌مان از مرد بودن را محدود به کلیشه‌های جنسیتی می‌کنیم که درنهایت منجر به آسیب‌ها و مشکلات عظیمی می‌شود. من متوجه شده‌ام که مردها وارد مسیرهایی از زندگی می‌شوند که لزوما برای آنها و برای هیچ‌کس دیگری هم مفید نیست. نادیده گرفتن انسانیت مردان نادرست است و درنتیجه باید درک خود را از مرد بودن و انسان بودن بازبینی و به هم متصل کنیم.»

یکی از فرزندان مالینا سه ساله بود که برای نخستین بار سوالاتی را درباره هویت و شخصیت خود پرسید. مالینا اعتقاد دارد این پرسش برایش به منزله یک فرصت بود؛ چرا که پس از آن توانست در رفتارش با پسرانش تجدیدنظر کند تا بدین ترتیب نیاز فرزند سه‌ساله‌اش را هم در نظر بگیرد. او با فکری باز، همه المان‌های جنسیتی شامل زبان، لباس و فعالیت‌ها را بازبینی کرد. او درباره تمامی موضوعات از جمله نقش‌های شغلی، پیشگیری از بارداری و .... گفت‌وگو می‌کرد. مالینا از همه فرزندانش فارغ از جنسیت سوالات یکسانی می‌پرسید. به‌عنوان مثال از آنها پرسید آیا فکر می‌کنید در آینده خودتان صاحب فرزند خواهید شد؟ این پرسش را در شرایطی برای همه فرزندانش مطرح کرد که در قالب‌های سنتی چنین سوالاتی تنها از دختران پرسیده می‌شود.  مالینا هرزمان که فرزندانش را پای پله‌ها می‌دید، می‌خواست فریاد بزند: «پسرها!». اما اکنون برای خطاب قرار دادن آنها گزینه‌های دیگری را فارغ از جنسیت امتحان می‌کند. او هنوز هم درباره این مسائل با فرزندانش بحث و مذاکره می‌کند.

در ادامه تحقیقاتم از مصاحبه‌شوندگان پرسیدم آیا تکنیک‌های کوچک و در دسترسی دارید که برای سایر والدین هم کارایی داشته باشند؟ مالینا دربن در پاسخ به این سوال، پاسخ غیرمنتظره‌ای داد: «پتو». او اینطور توضیح داد: «وقتی روش‌های معمولی و غیرتخصصی را که به وسیله آنها اغلب پسرانمان را بزرگ کرده‌ و پرورش داده‌ایم، بررسی کنیم متوجه شکاف بزرگی در این میان می‌شویم. پسران ما به‌سختی می‌آموزند که چگونه تسلی یابند یا به آرامش برسند. این درحالی است که آموزش‌های کاملی برای زنان در این خصوص وجود دارد. درواقع به جای آموزش خودمراقبتی به پسران و مردان، از آنها خواسته می‌شود وقت خود را به ورزش یا ماهیگیری بگذرانند. برای درک این موضوع کافی است که به فعالیت‌های روزانه یک پدر و درگیری‌های مضحک آنان نگاه کنید.»

مالینا ادامه داد: «بنابراین من در شرایط نامساعد روحی فرزندانم، آنها را تشویق می‌کنم که به دنبال پتویی برای خود باشند. دوش بگیرند. یک نوشیدنی گرم برای خود درست کنند و دور خود را یک پتو بپیچند. شاید این آموزش‌ها عجیب به‌نظر برسد؛ اما آنها با راهنمایی من تلاش می‌کنند تا خود را آرام کنند. از رفتارهایی که زمانی منتسب به زنانگی تعریف می‌شد، برای آرام کردن آنها استفاده می‌کنم؛ بدون توجه به این‌که این کار «مردانه» است یا نه. در غیر این صورت من در آینده پسرهایی خواهم داشت که برای خود‌مراقبتی وابسته به زنان خواهند بود. کما اینکه در حال حاضر هم بسیاری از مردان در روابط دگرجنس‌گرا برای مراقبت از خود به زنان وابسته‌اند و این موضوع به منزله ناتوانی برای مردان در نظر گرفته می‌شود.»

 

بیشتر بخوانید:

 مردان در برابر خشونت مسئولیت دارند

 مردانگی‌های جدید و خشونت یقه‌سفید

 

در ادامه سایر افرادی که با آنها صحبت کردم، تکنیک‌های جالبی را برای آموزش و تربیت پسران در عصر جدید به من آموختند. دیو ویلسون که در دوره‌ای با او درباره موضوع مصرف الکل در مردان جوان صحبت کرده بودم، به من گفت: «برای رفع برخی مشکلات در خانواده‌ خودم از عادتی انسانی یعنی استراق سمع استفاده می‌کنم.» ویلسون دو پسر در آستانه نوجوانی دارد. او متوجه شد که می‌تواند با این راهکار اطلاعات مفیدی را در اختیار آنها قرار دهد. بدون آنکه وارد بحث مستقیمی با پسران شود، مکالمه و بحثی پر سروصدا را با شریک زندگی‌اش ترتیب می‌دهد و اجازه می‌دهد تا پسران آن را بشنوند.

من همچنین با یک روانشناس تربیت از فیلادلفیا به اسم مایکل رایچرت[v] صحبت کردم؛ راچرت سال گذشته کتابی را تحت عنوان «چگونه یک پسر را تربیت کنیم؟»[vi] منتشر کرد. او همچنین کارگاهی آموزشی را با عنوان «دانش عاطفی» در نزدیکی خانه‌اش برای مردان جوان برگزار می‌کند. ریچرت راهکارهای شفافی را درخصوص موضوعات مرتبط با تربیت مردان جوان ارائه می‌دهد؛ به‌عنوان مثال موضوع پورنوگرافی آنلاین که به اعتقاد او، دنیای پسرانه در آن غرق شده است، بخشی از موضوعات این کلاس است. با این وجود هر موضوعی که مطرح باشد، ریچرت تنها یک دستورالعمل برای والدین دارد: «به روزی که گذرانده‌اید، فکر کنید. چند دقیقه به حرف پسرت گوش دادی؟ از او سوالی نپرسیده‌ای؛ او را بازجویی نکرده‌ای و تنها عقب نشسته‌ای. افکارت را برای خودت نگه داشته‌ای؛ از بودن او خوشحال بودی اما واقعا او را مورد توجه قرار دادی و به او گوش کردی؟»

 

مایکل ریچرت، روانشناس، کلاس‌های «دانش عاطفی» را برای مردان جوان تدریس می‌کند

 

ریچرت گفت که در کلاس هفتگی‌ای که برای پسران برگزار می‌کند، تمام تلاش خود را به کار بسته تا سکوت کند و به صحبت‌های پسران از تجربیاتشان با پورن آنلاین گوش دهد؛ صنعتی که در جای‌جای زندگی آنها حاضر است. این صنعت تصورات آنها را درباره آنچه گمان می‌کنند از آنها انتظار می‌رود، شکل می‌دهد. بنابراین تعیین مرزهای جنسیتی بدون توجه به این موارد دشوار است. او افزود: «در چنین جلساتی پسران آمادگی دارند تا درباره این موضوعات صحبت کنند. آنها بسیار خوشحالند که می‌توانند در چنین حرف بزنند و برایشان حکم اتاق تنفس را دارد.»

ریچرت اضافه کرد: «یک نکته دیگر: سعی کنید روی روی زمین شنا کنید.» گفتم: ببخشید؟! «این استراتژی دیگری است که من آن را توصیه می‌کنم: پیروی از پسر.» ریچرت توضیح داد که یک نوه چهار‌ساله دارد؛ دقیقا هم‌سن پسر من؛ «من از او مراقبت می‌کنم؟ خودم را کنار او قرار می دهم تا هر کاری دلش می‌خواهد بکند. برای نوه من در حال حاضر مهم است که وانمود کنیم روی زمین‌های چوبی شنا می‌کنیم. اتفاقاً این برای من چندان خوشایند نیست. اما برای او؟ این بدان معناست که او بزرگسالی دارد که حاضر است کاری را که برایش مهم است، انجام دهد و مجبور نیست این کار را به تنهایی انجام دهد. او مرا کنار خود حس می‌کند.»

من هم همانطور که پیش‌تر هم اشاره کرده بودم یک دختر و یک پسر دارم. دخترم کمی بزرگتر از پسرم است. هیجان‌انگیز و بسیار ساده است که می‌توانم به دخترم بگویم: «تو می‌توانی هر کاری را انجام دهی. تو می‌توانی هر چیزی که بخواهی بشوی. به کسانی که خلاف این می‌گویند، توجه نکن.» اما در رودرویی با پسرها، ماجرا چندان ساده نیست؛ وقتی درباره آینده آنها صحبت می‌کنید، به عنوان یک بزرگسال سعی می‌‌کنید آینده را پیچیده‌تر و درهم و برهم‌تر از آنچه که در واقع خواهد بود، نشان دهید؛ اما این اقدامی ناشیانه است. درواقع سلب مسئولیت از پسرها عملی ناشیانه است.

رفتارهای عجیب، ترسناک و احمقانه‌ای در فرهنگ درونی مردانه وجود دارد. 39 سال است که در برابر آنها مقاومت کرده‌ام و گاهی هم در آن غرق می‌شوم. ده‌ها مرد تو را محاصره کرده‌اند و با صدایی بلند و همصدا از سایز آلت و روابط جنسی‌شان می‌گویند. موضوعاتی که برای یک فرد همزمان هم می‌تواند شرم‌آور و هم لذت‌بخش باشند. چندی پیش پسرم مرا به گوشه‌ای به دور از همسر و دخترم برد و با لحنی شیطنت‌آمیز گفت: «ما دودول داریم» و گویی از این حرکت لذت برد. بسیاری از ما می‌دانیم که مردانگی به نوعی خویشاوندی میان ما بدل می‌شود و افراد را در پیوند با یکدیگر قرار می‌دهد. مانند دین یا مذهبی که در وجود تو ریشه دوانده و رد برخی از اصول آن حتی با معیارهای عقلانی هم دشوار است. با این وجود من می‌خواهم پسرم بداند برای عضویت در یک گروه نیازی  نیست با ارزش‌های آن همراه شود.

درست پس از قتل سارا اورارد در بهار، در حالی که کشور هنوز در شوک این جریان بود، مردان بسیاری که می‌شناختم به این موضوع اهمیت چندانی نمی‌دادند و تمایل نداشتند که بابت این جنایت، مسئولیت جمعی بپذیرند. پس از حدود یک هفته، ایده بزرگی به ذهنم رسید. مردان باید به‌عنوان یک گروه خود را مسئول بدانند. یکدیگر را بازخواست و رفتارهای اشتباه یکدیگر را مهار کنند. نه به این دلیل که تمامی مردان ظرفیتی پنهان برای اعمال خشونت و زن‌ستیزی دارند، بلکه به این دلیل که مردان خشونتگر و زن‌ستیز باید توسط مردان دیگر مورد انتقاد قرار بگیرند و محکوم شوند. در شرایطی که مجرمان جنایات جنسی مطابق قانون و آنطور که انتظار می‌رود مجازات نمی‌شوند، مردان باید بر رفتار یکدیگر نظارت کنند.

وقتی با اوجو آسیکا که نویسنده است درمورد عواقب قتل اورارد صحبت کردم، از صراحت او درباره شوهرش تحت‌تاثیر قرار گرفتم. همسرش در مواجهه با این جریان همان احساس بی‌تفاوتی را داشت که من هم با آن مواجه شده بودم. آسیکا تاکید کرد: «این عقب‌نشینی از سوی مردان، البته نه همه آنان، برای من و سایر دوستان زنم ناامیدکننده بود. وقتی با شوهرم در این‌باره صحبت می‌کردم، احساس می‌کردم او سعی می‌کند از چنین مردی فاصله بگیرد. من کاملا معتقدم بین شوهر من و مردی که به سارا اورارد حمله می‌کند، فاصله عمیقی است اما آنها هر دو در سیستمی بزرگ شده‌اند که زنان را تحت فشار می‌گذارد. او باید این موضوع را تشخیص می‌داد و می‌گفت: "من باید شخصاً در مورد اینکه چگونه در این سیستم رفتار و با مردان دیگر ارتباط برقرار می‌کنم و چگونه آنها را مسئول و پاسخگو می‌دانم، جواب پس بدهم."»

پس از ماجرای سارا اوراد، بسیاری از مردان بزرگسالی تلاش کردند تا خود را از جمع‌ها و اتحاد‌های مردانه جدا کنند و از خود بپرسند چه اتفاقی میان ما مردان افتاده که به چنین جنایاتی منتهی می‌شود. من هم پس از صحبت با آسیکا به این موضوع فکر کردم چطور می‌توانیم فرزندانمان را به درستی تربیت کنیم تا نیازی به به تعلیم و تربیت مجدد نباشد و مهمتر از همه بار دیگر شاهد چنین قتل‌های تکان‌دهنده‌ای نباشیم. بابی‌ وگنر[vii] که روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه هاروارد است در تماس تلفنی به من گفت: «فرزندپروری را باید  به‌عنوان یک کنش معطوف به تغییر اجتماعی ببینیم.» او دو پسر 10 و 12 ساله دارد. به تعبیر وگنر بعضی از مردان جوان در موقعیتی قرار دارند که می‌توانند به مردان ابله آینده جهان تبدیل شوند. آنها سفیدپوستند و امتیازات ویژه‌ای دارند. قبول، تقصیر آنها نیست. اما در همین حال مجموعه‌ای از پیام‌های فرهنگی را دریافت می‌کنند مبنی بر اینکه که جهان از آن آنها است. من می‌خواهم که آنها نسبت به موقعیت خود آگاهی داشته باشند و از آن در راستای منافع دیگران استفاده کنند.»

 

بابی وگنر، روانشناس بالینی و خانواده‌اش

 

وگنر گمان می‌کند اینکه پسران صرفا احمق باشند، برای تربیت آنها کافی نیست. آنها باید برای مقابله با جهان ابلهان تربیت و آماده شوند. او لحظه‌ هشیار و رادیکالیزه شدن خود را به عنوان مادر دو پسر در قرن 21 را اینگونه توصیف کرد: «سال 2017 بود و ماجراهای هاروی واینستاین رخ داده بود. من رادیو را روشن کرده بودم و آنها درباره جنایات او صحبت می کردند. پسرم هم در اتاق بود.» وگنر، به‌عنوان یک معلم احساس کرد موقعیت مناسبی برای تدریس دارد؛ به همین دلیل رادیو را خاموش نکرد و درعوض ماجرای واینستین را برای پسرش توضیح داد: «اینکه چطور این مرد ثروتمند و مشهور زنان را لمس کرد، در حالی که آنها نمی خواستند لمس شوند. اینکه حرف‌های او باعث می‌شد تا زنان احساس ناامنی کنند. پسرم موقع شنیدن چشم برهم نگذاشت و گفت: "چه چیز این ماجرا غیرقانونی است؟ مگر رئیس‌جمهور ترامپ هم این کارها را نکرده است؟"»

وگنر با خود گفته بود: «ای وای، ای وای، ای وای! یعنی او تمام این مدت فکر می‌کرده این رفتارها مجازند؟» وگنر متوجه شد پسرش پیام‌هایی را دریافت می‌کند که او هیچ اطلاعی از آنها ندارد. اگر آن روز این موضوع مطرح نمی‌شد، شاید همین موارد به بخشی از هویت پسرش بدل می‌شدند. وگنر پس از این اتفاق، به کتابخانه هاروارد رفت، تمامی تحقیقات موجود را در این زمینه مطالعه و نتایج آن سال گذشته در کتابی با عنوان پرورش پسران فمینیست[viii] منتشر کرد. کتابی که در آن تاکید دارد آموزش دختران برای محافظت از خود کافی نیست؛ ما باید به پسران بیاموزیم که صدمه نزنند.

وگنر گفت: «بسیاری از موارد تجاوز جنسی در دوران دبیرستان و دانشگاه یعنی زمانی که پسران تنها 14 تا 21 سال سن دارند؛ اتفاق می‌افتد. پسران اغلب ما، در دوران بلوغ محتواهای جنسی را مشاهده کرده‌اند؛ آنها هیجان دارند که برهنه شوند و با دختران این تصاویر را تجربه کنند. اما اطلاعات دقیقی درباره رفتار درست و نادرست ندارند. تجاوز جنسی می‌تواند در نتیجه  فقدان همدلی و ناآگاهی نیز رخ دهد. بنابراین می‌توان بسیاری از این شرایط را با مکالمه و آموزش حتی ریشه‌کن کرد. من به‌عنوان مادر دو پسر تصمیم گرفتم تا در خانه سوالات جزئی کنجکاوکننده و تحریک‌آمیز درخصوص مسائل جنسی مطرح کنم و هنگام بحث با پسرانم بی‌پروا باشم.» وگنر معتقد است بسیاری از مسائل همچون جنسیت، روابط، هویت، نابرابری قدرت و ... به هم گره خورده‌اند. این موضوعات دیر یا زود برای فرزندانتان پیش می‌آید؛ بنابراین شما به‌عنوان والدین می‌توانید چشم خود را ببندید و آنها را به سرنوشت بسپارید یا می‌توانید واقعیت را بپذیرید و در کنار پسرتان باشید تا از این شرایط عبور کنند.

در ادامه هر بار این داستان را برای پدران و مادران پسرانی که می‌شناختم تعریف کردم، پاسخی برای آن نداشتند. اما در حال تلاش کردن بودند و سعی می‌کردند پرسش‌های مناسب‌تری را برای فرزندانشان طرح کنند و امیدوار بودند در میان این آزمون و خطاها و تردیدها به بینش و روشی صحیح دست یابند. این موضوع برای من آرامش‌بخش بود زیرا هیچ‌کس به‌طور قطعی چیزی نمی‌دانست. هفته گذشته زمانی که پسرم را از مدرسه به خانه می‌آوردم، او دستم را گرفت و شعری را که همراه بچه‌ها در مدرسه می‌خوانند، تکرار کرد. یکی از همان شعارهایی که مثل ویروس بین بچه‌ها تکثیر می‌شود: «پسرها همیشه می‌برند، دخترها به داخل سطل زباله‌ می‌روند.»

مطمئنا پاسخ صحیح نسبت به این شرایط و شعری که پسرم می‌خواند وجود داشت. به خودم گفتم سریع فکرت را جمع کن و واکنش نشان بده. در پاسخ یک بخش به شعر اضافه کردم و گفتم: همه برنده شدند و کسی به سطل زباله نرفت. وقتی حرفم تمام شد، پسرم به من نگاه کرد و گفت: «یا عیسی مسیح! رفیق، این شعر عمرا در مدرسه مورد توجه قرار نمی‌گیرد.» با این وجود همچنان در ادامه مسیر دستم را در دست خود نگه داشت و من این را به‌عنوان نشانه‌ای دانستم که مایل است به مسیر صحیح هدایت شود و تغییر کند. منتظر شدم تا موقعیت مناسب بعدی فرا برسد.

 

نویسنده: تام لامونت

برگردان: مرضیه احقاقی

منبع: theguardian

 


[i] Chimamanda Ngozi Adichie

[ii]  How to Raise a Feminist Son

[iii] Sonora Jha

[iv] Uju Asika

[v] Michael Reichert

[vi] whose book How to Raise a Boy

[vii] Bobbi Wegner

[viii] Raising Feminist Boys

منبع تصویر: Suki Dhanda/The Observer

مطالب مرتبط