«کیت رایان»، عکاس خبری ساکن نیویورک است که در آثار خود اغلب نقض حقوق بشر را برجسته میکند. او در تلاش است وقایعی را که در اخبار و سیاستگذاریها سادهانگاری شده، ملموس و از دید انسانی به آنها نگاه کند. یکی از گزندهترین آثار او که با نام «امضا: X» شناخته میشود، جنبههای مختلف ادامه زندگی را بعد از تجربه تجاوز جنسی بررسی میکند. برای این پروژه، رایان شروع به مصاحبه و عکاسی از بازماندگان خشونت جنسی و جمعآوری روایات آنها کرد تا دیگران ترومای زنده و پایداری را که بازماندگان سالها بعد از تجربه خشونت با آن زندگی میکنند، بهتر درک کنند. در این متن، رایان مجموعهای از تصاویر و روایات پروژهاش و همچنین نظراتش راجع به اینکه چرا این پروژه برای او عمیقا شخصی است، با دیگران به اشتراک گذاشته است:
«با عدهای دیگر در یک اتاق تمرین نشسته بودم و درباره تجربه تجاوز جنسی حرف میزدیم. یکمرتبه یک نفر گفت: «اگر تا به حال به شما تعرض شده است، دستتان را بالا ببرید.» وقتی زنانی که این اتفاق برایشان افتاده بود، دستشان را بالا بردند، اولینباری بود که احساس کردم آنچه که برایم اتفاق افتاده، از آنِ من است.» "اِی"
در بسیاری مواقع، آسیبهای خشونت جنسی را در همان لحظه واقعه، پایانیافته میدانیم اما سالهای بعد بسیار اهمیت دارند و میتوانند به اندازه خود واقعه ضربهزننده باشند. این همان زمانی است که بازماندگان از سوی اطرافیان و جامعه، مورد حمایت قرار میگیرند یا رها میشوند؛ زمانی که تازه علائم جسمی تروما ظاهر میشوند. راههای ادامه زندگی معطوف به یک فرمول و نسخه خاص نیست؛ برخی افراد، مراجعه به پزشک، رجوع به دوستان و نزدیکان یا استفاده از دارو را راههایی میدانند که به آنها کمک میکند. اما بسیاری از ما در نقطهای بینابین این راهکارها زندگی میکنیم، روزهای خوب و بد را پشت سر میگذاریم و این جنگی است که هرروز در میان این روزهای خوب و بد باید بیرون از حصار خانه با آن روبرو شویم.
تقریبا یک دهه پیش به من تجاوز شد و سالها طول کشید تا توانستم درباره این تجربه حرف بزنم. نگران بودم که حرفزدن از این اتفاق به خانوادهام صدمه بزند و آنها دیگر مثل گذشته با من رفتار نکنند و به خاطر همین، این بار را سالها به دوش کشیدم تا اینکه در حدود 24 سالگی دیگر نتوانستم از آسیبی که این تروما بر جسم و روحم وارد کرده بود، چشمپوشی کنم. این پروژه عکاسی برای من فوقالعاده شخصی است؛ زیرا من هم یکی از همین افرادم.
«روند آشنایی را تازه آغار کرده بودم، با پسری که به مدت 6 سال دوستپسرم ماند و هرگز درباره این اتفاق به او چیزی نگفتم. فکر میکنم این یکی از معدود مواردی است که در آن رابطه برای خود نگه داشتم و چیزی از آن نگفتم. چون خیلی شرمنده بودم.» "کِی"
من پروژه «امضا: X» را با هدف چرخاندن جهت دوربین به سمت محافل خصوصی جامعهای که در آن زندگی میکنم، شروع کردم. همانطور که بعضی از عکاسان مورد علاقهام این کار را میکنند. قصد داشتم بهعنوان یک خبرنگار، حدودم را حفظ کنم اما بیتجربگی و جسارتم باعث شد تا بیش از اندازه در این موضوع غور کنم. سریعا متوجه شدم که این پروژه با انجام هر مصاحبهای، شخصیتر میشود. وقتی میشنوید فرد دیگری به روشهای مشابه شما رنج برده یا آسیب دیده است، همزمان دچار درد میشوید و تسکین پیدا میکنید. قلب شما درد میگیرد چون شما مبارزه را بهخوبی میشناسید اما با شنیدن روایات دیگران احساس تنهایی کمتری میکنید. میفهمی که تو دیوانه نیستی، فقط در حال بهبود یافتنی. همانطور که یکی از زنان به من گفت: «این فضا مقل عضویت در یک خانواده یا یک باشگاه است. شبیه بدترین باشگاهی که تا به حال در آن عضو بودهای.»
«از اینکه از خانهای که با پدرم و مادرم در آن زندگی میکردم، بیرون آمده بودم احساس رهایی میکردم. آنجا بود که فهمیدم چقدر مهم است که برای خودم فضایی شخصی داشته باشم. با خودم میگفتم حالا خودم خانهام را تزئین میکنم. فکر میکنم این به معنای بازپسگیری فضایی برای خود است که در آن کسی مزاحمت نمیشود. من همیشه در اطرافم یک فیل تزیینی دارم که به من یادآوری میکند پرسروصدا باشم و فضا را اشغال کنم.» "سوونا"
«حتما تاثیر داشته؛ حتما به مشکل اعتمادکردن در من برمیگردد؛ چون همیشه وقتی کسی هدیهای به من میدهد، معذب میشوم. حتی اگر کسی محبتی به من بکند هم همینگونهام. ولی فکر میکنم اگر الان بود بهتر و با احترام بیشتر عمل میکردم. نه اینکه بدون توضیح رها کنم و ناپدید شوم.» "جی"
تقریبا هر کسی که با او در این پروژه ملاقات کردم یا میگفت: «میدانم تجربه من به اندازه دیگران بد نیست» یا «خودم را خوششانس میدانم.» بازماندگان خشونتهای جنسی اغلب با پنهانکردن تجربه خود سالها را میگذرانند و هنگامی که بالاخره تصمیم میگیرند از آن حرف بزنند، درد خود را ناچیز میشمرند. این یک شرم مضاعف است. این واقعیت را اخیرا دکتر فورد در پی شکایتم از «برت کاواناگ» –که در دبیرستان به من تعرض جنسی کرده بود- و محکومشدنش بیان کرد. احساس مشترک بازماندگان این است که نگذارید بقیه گریه شما را ببینند. چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ما از تجربهمان حرف بزنیم و دقیقا آنچه را احساس میکنیم، نشان دهیم؟ اما در این صورت آیا شغل و روابطمان را حفظ خواهیم کرد؟ بازماندگان نیمی از وقت خود را صرف این میکنند که باعث ناراحتی اطرافیانشان نشوند.
«خانواده من مصائب بسیاری را پشت سر میگذاشتند و فکر میکردم باید با قدرت ادامه دهم. این ذهنیت انگار در من نهادینه شده بود و در سالهای بعد از آن بهتنهایی سر قرارهای ملاقات و جلسات میرفتم. با رفتن به سفرهای اورژانسی، از خودم برابر صدمات روحی و روانی محافظت کردم. فراموش کرده بودم که چطور باید درخواست کمک کنم. گویا از یاد برده بودم که کمکگرفتن از دیگران یک گزینه است. غلبه بر این موضوع تا همین اواخر طول کشید. من همه هزینههای درمانم را خودم پرداخت کردم که باعث بدهیهای مالی عجیبی در زندگیام شد و خیلی طاقتفرسا بود.» "کیت"
«من راه میروم، صحبت میکنم و در خیابان انسانی معمولی به نظر میرسم. اما واقعا اینگونه نیست. احساس جداافتادگی میکنم. مطلبی را از کرت کوربین میخواندم. زمانی که او یک پسربچه پنج-ششساله بوده فکر میکرده موجودی فضایی است که توسط انسانها به بند کشیده شده است. و من کاملا با او همذاتپنداری میکردم. درحال حاضر هم بعضی اوقات این حس برایم شدیدتر شده است. میدانی، من برای این شرایط ساخته نشدهام.» "اندرو"
«به خانه میآیم و میروم زیر دوش حمام مینشینم. با دو نفر دیگر زندگی میکنم و اتاق خوابم یک اتاق معمولی نیست، بنابراین حمام برایم مکانی خیلی خصوصی است که در آن هیچچیز نمیشنوم و فقط میروم و مینشینم. فقط صدای آب میآید. حتی حس میکنم ریختن مداوم این آب روی سرم به من ضربه میزند.» "ملیسا"
در طی جلسات روانکاوی با دکتر فورد، درکنکردن و امتناع من درباره پذیرفتن آسیبهای روانی تجاوز، لطمه بزرگی به روند دادرسی پروندهام وارد کرد. شما متجاوز خود را فراموش نمیکنید. خواه دادگاه حرفهای دکتر فورد را قبول داشته باشد یا نه، پیشداوریهایی از قبیل اینکه شاید بازمانده تجاوز درباره شخص کاوانا به عنوان متجاوز اشتباه کرده است، بازماندگان تجاوز را تحقیر میکند و به گفتمان عمومی در حوزه آسیب میرساند. وقتی سوالات دکتر فورد در دادگاه تمام شد، «راشل میچل»، دادستان وقت، به دکتر فورد گفت که بهترین راه برای صحبت با کسی که ادعا میکند به او تجاوز شده، این است که به او اجازه داده شود داستان خود را بهطور کامل تعریف کند و سپس از او سوال شود نه اینکه یک سری سوال مشخص طی پنج دقیقه از او پرسیده شود. این همان روشی است که من هنگام مصاحبه با شرکتکنندگان در پروژه «امضا: X» استفاده کردم. این روش به آنها اجازه میدهد به حافظهشان دسترسی پیدا کنند و وقایع را از هم تفکیک کنند. در جهت تنویر افکار قاضی مبنی بر اینکه زنانی انتقامجو و بلندپرواز با ادعاهایی برای کسب شهرت و پول، شکایت میکنند باید بگویم هیچ انسانی برای کسب توجه دوست ندارد مورد تجاوز قرار بگیرد. همانگونه که دکتر فورد در جلسه دادگاه گفت.
«در نهایت هیئتمنصفه بر سرصدور حکم علیه متهمی که از او شکایت کرده بودم به توافق نرسیدند و همه شوکه شدند. برخی از اعضای هیئتمنصفه خواستند که با من ملاقات کنند. بعضیشان گریه میکردند و میگفتند: "بسیار متاسفیم که نتوانستیم علیه متهم حکم صادر کنیم ولی شما راهتان را ادامه دهید."» "جین"
«به فرزند اولم از تجربه تجاوز گفتم. فکر میکنم دلیلم برای گفتن این موضوع این بود که او سوالی درباره سکس کرد. نمیتوانستم کلمات درست را برای پاسخدادن به سوالش پیدا کنم. به سراغ دفترچهای که در آن درباره زندگی و تجربهام از تجاوز نوشته بودم، رفتم. تصمیم گرفتم از روی آن دفترچه برایش بخوانم. او مرا درک کرد و گفت: "وحشتناک است که بسیاری از مردم این موضوع را تجربه میکنند و هیچکس حرفشان را باور نمیکند." مرا بغل کرد و گفت همهچیز روبراه خواهد شد. خیلی حس خوبی بود که فهمیدم دخترم من را باور کرده است.» "ماریا"
«اگر بازمانده خشونت جنسی هستید، اینترنت برایتان مکان وحشتناکی است. خواندن آنچه که بسیاری از مردان و برخی از زنان درباره بازماندگان خشونت جنسی میگویند، وحشتناک است. مثلا کسی مینویسد: "من در کلاسهای دفاع شخصی شرکت میکنم، ما باید یاد بگیریم که از خود دفاع کنیم"» "ایسنس"
امسال با 37 زن و مرد صحبت کردهام. تعداد کمی از آنها جزئیات مشخص حادثهای را که برایشان اتفاق افتاده به یاد میآورند اما آنها لحظاتی را که متجاوز شلوارشان را پایین میکشیده یا پاهایشان را در حالی که دستشان را محکم گرفته بوده و باز میکرده به خاطر دارند. آنها موسیقیای که در لحظه تجاوز در حال پخش بوده یا بوی ادکلن یا ترکهای سقف را به خاطر میآورند و آن ترسی را که فلجشان کرده بود، توصیف میکنند. ساعتهای بعد از آن اتفاق برایشان مهآلود است. هیچ بازماندهای نباید بدون آمادگی مجبور به حرفزدن شود. بنابراین من ایمیلها و پیامهای فیسبوکی را برای دوستان، خانواده، همکاران، معلمان سازمانهای غیرانتفاعی و امور مربوط به وکالت فرستادم. روند کار را و این گزینه را که پاسخدهندگان میتوانند ناشناس بمانند و اطلاعات تماس خودم را ارائه کردم. در ابتدا روند کند بود. در هفته اول فقط یک پاسخ دریافت کردم اما در ماه ژانویه کمکم پیامها بیشتر شد.
«من کارت پزشکی مصرف ماری جوانا دارم، که بهترین دارویی است که تا به حال مصرف کردهام؛ بسیار بهتر از سلکسا. میتوانم برای مدت طولانیتری از روز را نسبت به قبل کار کنم و در طی کار دچار حملات عصبی نشوم. یا وقتی آهنگی از Incubus پخش میشود دیگر هقهق نمیکنم.» "ملیسا"
«شاید 15 سال طول کشید تا به نقطهای رسیدم که احساس کردم دیگر به صومعه رفتن نیازی ندارم. من برای همیشه گوشهنشینی در آنجا را کنار گذاشتم. به معنای واقعی کلمه، در سن 65 سالگی، تصمیم گرفته بودم که میخواهم زندگیام را وقف چه چیزی کنم. بنابراین از بستنشینی دست کشیدم، شروع به کندو کاو کردم، یک دوره مربیگری را برای دوران تحولم انتخاب و گواهینامه هم دریافت کردم. انجمنهایی را سازماندهی کردهام که آنها را «ما از #Metoo برمیخیزیم» مینامم. تا سکس با محارم موضوعی مخفی نباشد، تا واژه تجاوز چیزی نباشد که نباید با صدای بلند گفته شود.» "سنشو"
برخی از کسانی که در این پروژه مشارکت کردند، قبل از شروع جنبش #MeToo، که واقعا به گفتگو در عرصه عمومی مشروعیت بخشیده و به مردم فضایی برای گفتگو داده است، با من تماس نگرفتند. مطمئنم که این جنبش روی نظر بسیاری از افرادی که برای مشارکت اعلام آمادگی کردند، تاثیر داشت. امیدوارم فضای بهوجودآمده، مردم را به شنیدن تشویق کند. گاهی میشنوم که مردم میگویند نمیدانستهاند این موضوع اینقدر گسترده است یا از شنیدن داستان تجاوز کسی که میشناسند، شوکه شدهاند. اوکی، درست است اما حالا دیگر میدانید. بنابراین اکنون میتوانید انتخاب کنید که به بازماندگان خشونت جنسی گوش دهید و آنچه را که آنها هر روز با آن زندگی میکنند، ببینید. اکنون میتوانید تماشا کنید که چگونه مردی را به خاطر نداشتن رفتارهای کلیشهای مردانه، مسخره میکنید درحالیکه نمیدانید فردی که کنار شما نشسته، چه چیزی را در درونش حمل میکند. دیگر جایی برای نادانی وجود ندارد. بسیاری از ما که قبل از جنبش #MeToo زندگی میکردیم، روزهای زیادی را در انزوا، شرمساری و خستگی تحمل کردیم. امیدوارم بازماندگان خودشان را در این داستانها پیدا کنند و تجربه خود را معتبر بدانند.
«همیشه به همسرم میگویم اگر با دوستانش بیرون میرود و مشروب مینوشد، وقتی برمیگردد و قبل از آنکه به رختخواب بیاید باید دوش بگیرد تا بوی الکل کمتر شود. زیرا بوی الکل برایم یک محرک است و از زمانی که 15 سالم بود این بو را به خاطر سپردهام. وقتی بوی الکل به مشامم میخورد با خودم میگویم نمیدانم این چه بویی است اما هرچه که هست وحشتناک است. و این چیزی است که همیشه با شما میماند.» "نیکول"
«خیلی سخت است که درباره شخصیترین اتفاقی که برایتان افتاده، با افرادی که به شما نزدیکند صحبت کنید. حتی اگر آنها خانواده شما هستند. آنها به من زندگی بخشیدهاند و همهچیز را میدانند. اما خیلی سخت است. من واقعا با کسی درباره اتفاقی که برایم افتاده صحبت نمیکنم. چندباری که درباره تجربهام حرف زدم زمانی بوده که آن مرد را دیدهام یا زمانی بوده که مست بودهام. در واقع الان یکی از معدود دفعاتی است که با هوشیاری در مورد این موضوع صحبت میکنم.» "آلی"
منبع: buzzfeednews