دیدبان آزار

نامه یک بازمانده تجاوز به متجاوز در جلسه محاکمه

خودت را به گیجی نزن و مسئولیت رفتارت را قبول کن

یک شناگر سابق استنفورد که به زنی بیهوش تجاوز کرده بود، تنها به شش ماه زندان محکوم شد؛ چرا که به گفته قاضی، مجازات طولانی‌تر ضربه شدیدی به او وارد می‌کرد. هنگام صدور این حکم، زنی که بازمانده آزارهای او بود، برای او نامه‌ای نوشت و از آسیب‌های شدیدی که این فرد به زندگی او وارد کرده بود، گفت. شبی در ژانویه 2015، دو دانشجوی فارغ‌التحصیل دانشگاه استنفورد که در حال دوچرخه‌سواری در پردیس این دانشگاه بودند، دانشجوی سال اولی را دیدند که بدن خود را روی زنی نیمه برهنه و بیهوش در پشت یک سطل زباله می‌کشد.

در ماه مارس، هیئت منصفه کالیفرنیا دانش‌جوی سابق، «بروک آلن ترنر» 20 ساله را به تعرض و خشونت جنسی محکوم کرد و درحالی که با 14 سال زندان ایالتی مواجه بود در نهایت به شش ماه حبس مشروط محکوم شد. قاضی پرونده او گفته بود نگران است در صورتی که مجازات سنگین‌تری برای ترنر، شناگر قهرمانی که آرزوی شرکت در المپیک را داشت، تعیین کند، بر او تاثیر شدیدی بگذارد.

روزی که این حکم صادر شد، قربانی ترنر مستقیماً او را خطاب قرار داد و برای او جزئیاتی از آسیب شدیدی که از زمان حمله ترنر به او تا روز دادرسی طاقت فرسا بر زندگی او وارد شده بود، گفت. این زن که  حالا 23 ساله است به BuzzFeed News گفت که از آرام بودن ناامید شده و از اینکه ترنر همچنان تجاوز به او را انکار می‌کند، عصبانی است. او گفت: «حتی اگر این حکم سبک باشد، امیدوارم که باعث بیدار شدن مردم شود. من می‌خواهم قاضی بداند که او آتشی کوچک را برافروخته و این درسی برای همه ماست که از قبل بلندتر صحبت کنیم.»

 

او اظهارات خود را خطاب به متجاوزش به بازفید نیوز داده است که در ادامه می‌خوانید:

عالیجناب، اگر ممکن است، من می‌خواهم به طور مستقیم متهم را مورد خطاب قرار دهم: تو مرا نمی‌شناسی اما درون من زندگی کرده‌ای و به همین دلیل است که امروز اینجاییم. در 17 ژانویه 2015  که شبی آرام در خانه ما بود، پدرم شامی پخت و من و خواهر کوچکم که برای دیدار هفتگی آمده بود، پشت یک میز نشستیم. من در آن زمان شغلی تمام وقت داشتم و نزدیک ساعت خوابم بود. او می‌خواست با دوستش به مهمانی برود و من می‌خواستم تنها در خانه بمانم و تلویزیون تماشا کنم یا چیزی بخوانم. کمی بعد از آنجاییکه این تنها شب من برای دیدار او بود و کار دیگری نداشتم همراهش به مهمانی رفتم. در مهمانی به مسخره می‌رقصیدم و خواهرم را خجالت‌زده می‌کردم. در راه با او شوخی می‌کردم که حتما پسرهای نوجوان آنجا دندان‌های سیم کشی شده دارند. خواهرم هم مرا دست می‌انداخت که مانند کتابدارها در یک مهمانی دانشگاهی یک ژاکت کش پشمی پوشیده‌ام. من هم از آنجاییکه می‌دانستم بزرگترین فرد مهمانی هستم خودم را مادر بزرگ خطاب می‌کردم. در آنجا هم گاردم را کنار گذاشتم و بدون توجه به حد و حدودم در مصرف مشروبات الکلی، الکل زیادی نوشیدم.

چیز بعدی که به خاطر می آورم این است که در یک راهرو روی یک برانکارد بودم و پشت دست و آرنجم خون خشک شده و بانداژ بود. فکر کردم شاید زمین خورده‌ام و حالا هم در دفتر مدیریت دانشگاه هستم. بسیار آرام بودم و در این فکر بودم که خواهرم کجاست اما افسر پلیس توضیح داد که من مورد تجاوز قرار گرفته‌ام. با این حال هنوز آرامش خود را حفظ کرده بودم و تصورم این بود که مرا با شخصی اشتباه گرفته است. اما وقتی بالاخره اجازه استفاده از دستشویی را گرفتم و شلواری را که بیمارستان به من پوشانده بود، درآوردم دیدم لباس زیر ندارم. هنوز هم این لحظه را به یاد می‌آورم که دستم به جای لباس زیر به پوستم برخورد کرد، نگاه کردم؛ باز هم چیزی نبود و تنها چیزی که بر تن داشتم پارچه نازک بیمارستانی بود. ناگهان همه چیز در درونم ساکت شد، هنوز هم کلماتی برای توصیف این احساس ندارم. برای اینکه نفسم بالا بیاید فکر کردم که شاید پلیس آن را به عنوان مدرک درآورده کرده است.

کمی بعد حس کردم که برگ‌های سوزنی درخت کاج پشت گردنم را خراشیده‌اند و دست بردم تا آنها را لای موهایم بیرون بکشم. فکر کردم که شاید این برگ‌ها از روی درخت روی سرم ریخته‌اند. داشتم با این افکار تلاش می‌کردم که از هم نپاشم چون درونم در حال فریاد کشیدن برای گرفتن کمک بود. با پتویی که دورم پیچیده بودند از اتاقی به اتاق دیگر می‌رفتم، برگ‌های سوزنی کاج پشت سرم روی زمین می‌ریختند و در هر اتاقی که رفته بودم توده‌ای از آنها روی زمین جا مانده بود. از من خواسته شد که کاغذهایی را با عنوان بازمانده تجاوز امضا کنم و آنجا بود که فهمیدم واقعا چه اتفاقی افتاده است.

 لباس‌هایم توقیف شد و من در حالی که پرستاران با خطکش ساییدگی‌های روی تنم را اندازه و از آنها عکس می‌گرفتند، برهنه ایستاده بودم. سه نفری تلاش می‌کردیم با شانه برگ‌های کاج را از موهایم بیرون بکشیم. چندین سواپ به واژن و مقعدم و چندین سوزن برای تزریق به بدنم وارد شد. یک دوربین نیکون روبه روی پاهای از هم باز شده من قرار گرفته بود و وسیله‌ای بلند و نوک تیز در بدنم فرو رفته و واژنم را به مایعی سرد و آبی رنگ آغشته می‌کرد تا خراش‌ها را بررسی کند.

چند ساعت بعد به من اجازه داده شد تا دوش بگیرم. زیر جریان آب ایستادم وسعی کردم بدنم را بررسی کنم اما دیگر بدنم را نمی‌خواستم، از آن وحشت داشتم. نمی‌دانستم در بدنم چه چیزی وجود دارد و چه کسی آن را لمس کرده، دلم می‌خواست مانند ژاکت آن را دربیاورم و در کنار بقیه وسایلم در بیمارستان رها کنم. آن روز صبح تمام چیزی که به من گفتند این بود که مرا پشت سطل زباله پیدا کرده‌اند، غریبه‌ای به من تجاوز کرده و باید درآینده دوباره آزمایش HIV بدهم؛ چرا که بعضی اوقات نتیجه درست بلافاصله نشان داده نمی‌شود اما باید فعلا به خانه برگردم و به زندگی عادی خود ادامه دهم. تصور کنید که فقط با همین اطلاعات به دنیای عادی برگردید. آنها مرا در آغوش گرفتند و با ژاکت و شلوار جدیدی که به من داده بودند از بیمارستان بیرون آمدم، تنها به من اجازه داده شد تا کفش و گردنبندم را نگه دارم.

خواهرم با صورتی خیس از اشک و پر از درد و رنج به دنبالم آمد. به طور غریزی می‌خواستم او را از نارحتی درآورم. به او لبخند زدم و گفتم من را ببین، اینجا هستم و حالم خوب است. همه چیز خوب است؛ موهای من شسته و مرتب است، آرام باش و نگاهم کن. نمی‌دانی چه شامپوی مزخرفی به من دادند، این ژاکت و شلوار مسخره را ببین، بیا به خانه برویم و چیزی بخوریم. او نمی‌دانست در زیر این لباس مسخره، تن من پر از خراشیدگی و پانسمان است؛ واژنم زخمی است و با آن مواد عجیب و غریب رنگی شده. حس می‌کردم خالی‌ام و نمی‌توانم کلامی حرف بزنم، ترسیده و ویران شده بودم. آن روز به خانه برگشتیم و خواهرم ساعت‌ها در سکوت مرا در آغوش گرفت. دوست پسرم هم نمی‌دانست چه اتفاقی برایم افتاده؛ آن روز تماس گرفت و گفت دیشب نگرانت بودم، ترسیدم، سلامت به خانه رسیدی؟

وحشت کردم. فهمیدم شب گذشته در نیمه هشیاری با او تماس گرفته و پیام صوتی نامفهومی گذاشته‌ام و کمی هم با او تلفنی صحبت کرده بودم. ولی به حدی حال خرابی داشتم که با ترس بارها از من خواسته سریع‌تر خواهرم را پیدا کنم. از من پرسید دیشب چه شد؟ سلامت برگشتید؟ گفتم بله و تلفن را با گریه قطع کردم. من آماده نبودم به دوست پسر یا والدینم بگویم که در واقع شب گذشته پشت یک سطل زباله به من تجاوز شد و نمی‌دانم مهاجمم چه کسی بوده یا کی و چطور این اتفاق افتاده است. اگر به آنها می‌گفتم، وحشت چهره آنها حالم را چندبرابر بدتر می‌کرد. سعی کردم ماجرا از ذهنم بیرون کنم اما به قدری سنگین بود که نتوانستم کلامی حرف بزنم، چیزی بخورم، بخوابم و با کسی معاشرت کنم. هر روز بعد از کار خودم را به مکانی خلوت می‌رساندم تا جیغ بکشم. بیش از یک هفته پس از حادثه، هیچ تماس یا خبری جدید درباره آن شب یا آنچه برای من اتفاق افتاده بود، دریافت نکردم. تنها چیزی که این کابوس را برای من واقعی می‌کرد، ژاکت بیمارستان در کشوی لباس‌هایم بود.

اما یک روز که سرکار در حال گشتن در تلفن همراهم بودم به مقاله‌ای برخوردم و برای اولین بار بالاخره فهمیدم که آن شب چطور مرا بی‌هوش، با موهایی کثیف، گردنبندی بلند به دور گردن و سوتین بیرون کشیده شده از لباس، پیدا کرده‌اند. من تا پایین کفشم برهنه شده بودم و کسی که او را نمی‌شناختم پاهای مرا از هم باز کرده و با جسمی خارجی به من تعرض کرده بود. اینجا بود که بالاخره فهمیدم برسرم چه آمده. آن لحظه بود که فهمیدم برگ‌های کاج لای موهایم از درخت روی سرم نیفتاده‌اند و فهمیدم که چرا دستانم به جای لباس زیر به پوست تنم خورد. من حتی این شخص را نمی‌شناختم و هنوز هم نمی‌شناسم و وقتی مقاله را خواندم باورم نشد که درباره من باشد؛ هیچ یک از این اطلاعات برای من پذیرفتنی نبود. نمی‌توانستم بپذیرم که خانواده‌ام در اینترنت این چیزها را راجع به من بخوانند.

به خواندن ادامه دادم و چیزی را که در پاراگراف بعدی دیدم، هرگز فراموش نمی‌کنم. او گفته بود که من آن کار را خواسته و دوست داشته‌ام. و حالا هیچ کلماتی برای بیان احساساتم در آن لحظه ندارم. مثل این است که شما مقاله‌ای را درباره ماشینی که ضربه خورده و آسیب دیده است، بخوانید و به این نتیجه برسید که شاید ماشین از ضربه خوردن لذت می‌برده است. در پایان مقاله، راجع به شنا کردن او نوشته شده بود. او واقعا در شنا کردن ماهر است اما اگر مسئله کارهایی است که ما در آن خوب هستیم، من هم آشپز خوبی هستم و لازم به بیان این مسائل نیست. من فکر می‌کنم نقطه پایان جایی است که شما افتخارات و مهارت‌های خود را لیست می‌کنید تا از اتفاقات تهوع‌آوری که رخ داده، فرار کنید.

شبی که این اخبار منتشر شد، به پدر و مادرم گفتم که به من تجاوز شده است تا اخبار را نبینند. تا بدانند من اینجا هستم و حالم خوب است اما در میان حرفم مادرم مجبور شد زیر بغل من را بگیرد تا زمین نخورم؛ چون دیگر قادر به ایستادن نبودم. شب بعد از این اتفاق، متجاوزم گفت که نام من را نمی‌داند و قادر به تشخیص چهره‌ام نیست. او گفت هیچ مکالمه‌ای بین ما رخ نداده است و فقط باهم رقصیده و یکدیگر را بوسیده‌ایم. رقص زیباست اما رقصی که از آن حرف زده گره خوردن دستان دو نفر در یک دیگر به همراه چرخش و حرکات موزون بوده یا تنها دو بدن که در اتاقی شلوغ در کنار هم تکان می‌خوردند؟

وقتی کارآگاه از او پرسیده که قصد داشته من را به خوابگاه خود ببرد؟، او جواب منفی داده و زمانی که از او پرسیده شد من چطور سر از پشت زباله‌دانی درآورده‌ام، گفته که نمی‌داند. او اعتراف کرد که در آن مهمانی دختران دیگری را هم بوسیده است. یکی از آنها خواهر خودم بود که او را به عقب هل داده بوده است. او گفته که می‌خواسته با کسی سکس داشته باشد و من آن شب تنها عضو زخمی، تنها و آسیب‌پذیری بودم که از نظر جسمی قادر به دفاع از خودم نبودم. گاهی فکر می‌کنم اگر من آن شب به مهمانی نرفته بودم این اتفاق هرگز رخ نمی‌داد. اما بعد فهمیدم که اگر این اتفاق برای من نمی‌افتاد برای دختر دیگری در آن مهمانی می‌افتاد.

او گفته که تصور کرده من مایل به این کار هستم چرا که پشت او را لمس کرده بودم. اما هرگز نگفت که من به طور شفاهی نسبت به این اتفاق ابراز رضایت کرده بودم یا نه، فقط به یک لمس کمر بسنده کرده بود! من از طریق اخبار فهمیدم که باسن و واژن من کاملا برهنه و در معرض دید عموم بوده است، انگشتانم در برگ‌های کاج فرو رفته و سرم به زمین پشت زباله دانی مالیده شده و یک دانشجوی سال اولی با بدنی نیمه برهنه روی تن من افتاده بوده است؛ اما هیچ چیز را به خاطر نمی‌آورم پس چطور باید ثابت کرد که مایل به انجام این کار بودم؟

تصور می‌کردم امکان ندارد این مسئله به دادرسی گذاشته شود. شاهد وجود داشت، او فرار کرد اما دستگیر شد. تصور می‌کردم قرار است به طور رسمی عذرخواهی کند و هردو زندگی عادی خود را ادامه بدهیم اما در عوض به من گفتند که او وکیلی قدرتمند، شاهدان خبره و بازرسان خصوصی استخدام کرده است که قصد داشتند از زندگی شخصی من جزئیاتی بیابند تا نشان دهند این تعرض در واقع تنها یک سوءتفاهم بوده است. اینکه او حاضر است به هر دری بزند تا نشان دهد در واقع فقط گیج شده بوده است. به من گفتند که نه تنها مورد تجاوز قرار گرفته‌ام بلکه از آن جایی که چیزی را به خاطر نمی‌آورم نمی‌توانم ثابت کنم که این اتفاق ناخواسته بوده است و این مسئله باعث شد بشکنم. غم انگیزترین نوع سردرگمی این است که گفته شود مشخص نیست اینکه من در فضای باز مورد تعرض قرار گرفته‌ام، واقعا تجاوز بوده است یا نه. من مجبور شدم یک سال تمام بجنگم تا ثابت کنم یک جای کار می‌لنگد.

وقتی به من گفتند که برای باخت در دادگاه آماده باشم، گفتم چنین چیزی برایم ممکن نیست. او از همان لحظه که به هوش آمدم مقصر بود و هیچ کس نمی‌تواند با حرف‌هایش صدمه‌ای را که او به من زد، خنثی کند. بدتر از همه این بود که به من هشدار داده شد که از آنجایی که چیزی را به خاطر نمی‌آورم، او می‌تواند داستان را از زبان خودش تعریف کند و هرچه دلش می‌خواهد بگوید و هیچکس هم نمی‌تواند آن را رد کند. من قدرتی نداشتم، صدایی نداشتم، بی دفاع بودم و داشت از فراموشی‌ام علیه‌ام استفاده می‌شد، شهادتم ضعیف و ناقص بود و باور کرده بودم که شانسی برای پیروزی در این دادگاه ندارم.

وکیل او دائما در دادگاه تکرار می‌کرد که از آنجایی که من اتفاق را فراموش کرده‌ام، بروک تنها کسی است که می‌توان حرفش را باور کرد. آن حس درماندگی که در آن زمان تجربه کردم تاثیری عمیق بر من برجا گذاشت و به جای این که برای بهبودی خودم وقت بگذارم، ساعت‌ها تلاش می‌کردم تا جزئیات آن شب را به یاد بیاورم تا برای پاسخ دادن به سوالات تهاجمی و پرخاشگرانه وکیل آماده شوم. وکیلی که سعی می‌کرد مرا از دور خارج کند یا تناقضی بین گفته‌های من و خواهرم پیدا کند یا راهی برای دستکاری کردن پاسخ‌هایم بیابد.

وکیل او به جای اینکه بپرسد آیا متوجه خراش و زخمی شدید، می‌گفت شما زخمی نشدید، درست است؟ این یک بازی استراتژیک بود و با وجود اینکه تجاوز امری واضح بود، انگار این من بودم که محاکمه می‌شدم. مدام از من پرسیده می‌شد: چند سالت است؟ وزنت چقدر است؟ آن روز چه خورده بودی؟ غذا را کی درست کرده بود؟ با غذا چیزی نوشیدی؟ حتی آب هم نه؟ کی و چقدر نوشیدی؟ از چه ظرفی؟ چه کسی نوشیدنی را بهت داد؟ معمولا چقدر می‌نوشی؟ چه کسی شما را به این مهمانی رساند؟ چه زمانی؟ دقیقا کجا؟ چه لباسی تنت بود؟ چرا به این مهمانی رفتی؟ وقتی رسیدی چه کار کردی؟ مطمئنی؟ این پیام یعنی چه؟ به چه کی تکست دادی؟ کی و کجا ادرار کردی؟ زمانی که دستشویی بودی چه کسی پشت در ایستاده بود؟ وقتی خواهرت تماس گرفت، تلفنت روی حالت بی‌صدا بود؟ سایلنت کردن آن را به خاطر می‌آوری؟ چون در صفحه 53 گفته‌ای که آن را روی صدادار گذاشته بودی. در مهمانی دانشگاه الکل نوشیدی؟ تا به حال چند بار در حال مستی بیهوش شده‌ای؟ معمولا به مهمانی‌های دانشگاهی می‌روی؟ رابطه‌ات با دوست پسرت جدی است؟ با او سکس داری؟ از کی با او رابطه داری؟ تا به حال به او خیانت کرده‌ای؟ به طور کلی به کسی خیانت کرده‌ای؟ منظورت از اینکه به او گفتی تلافی می‌کنی چه بود؟ یادت هست چه زمانی به هوش آمدی؟ ژاکت کش بافت پشمی پوشیده بودی؟ چه رنگی بود؟ خاطره دیگری از آن شب نداری؟

من زیر سوالات گزنده وکیل درباره زندگی شخصی، عاشقانه، خانوادگی و گذشته‌ام له شدم. سوالاتی که تلاش داشتند بهانه‌ای برای این بیابند که چرا این پسر مرا نیمه برهنه کرد و بدون اینکه زحمت پرسیدن اسمم را به خودش بدهد، به من تجاوز کرد. بعد از اینکه به طور فیزیکی مورد تجاوز قرار گرفتم، حالا نوبت مورد تجاوز گرفتن روانم با سوالاتی بود که معلوم بود برای حمله به من طراحی شده‌اند. وکیل او می‌گفت: حرف‌های من متناقض است و با عقل جور در نمی‌آید، می‌گفت من معتاد الکلی هستم و قصد برقراری رابطه جنسی داشته‌ام. او می‌گفت که ما هر دو مست بوده‌ایم و بروک دوران سختی را سپری می‌کند. بعد زمانی که نوبت شهادت او شد انگار همه وقایع دوباره به من برگشت. یادآوری می‌کنم که شب بعد از حمله او گفته بود که اصلا قصد نداشته من را به خوابگاهش ببرد. او گفته بود نمی‌داند چرا پشت سطل زباله بودیم. او گفته بوده که از آنجایی که حالش خوب نبوده، قصد رفتن داشته است.

اما بعد از اینکه فهمید من از آن شب چیزی را به خاطر نمی‌آورم، درست یک سال بعد، همانطور که پیشبینی می‌کردم، یک گفت‌وگوی جدید از آن شب تولید شد. بروک داستان عجیبی سرهم کرد که مانند داستان‌های آبکی بود. در این داستان علاوه بر بوسیدن، رقصیدن، دست در دست هم گره کردن و روی زمین غلت زدن، یک موضوع دیگر هم اضافه شده بود. او گفت که بعد از گذشت یک سال از این حادثه به خاطر می‌آورد که من رضایت خودم را نسبت به انجام هرکاری به او اعلام کرده‌ام. او گفت از من پرسیده که تمایلی به رقص دارم و من موافقت کرده‌ام. سپس گفت از من پرسیده تمایلی برای رفتن به خوابگاهش دارم و من گفتم بله. بعد از من پرسیده که می‌تواند مرا انگشت کند و من باز هم گفته‌ام بله. می‌دانید... پسرها معمولا هیچوقت نمی‌پرسند می‌توانم انگشتت کنم یا نه چون این اتفاق در اثر جلو رفتن رابطه فیزیکی بین دو نفر خود به خود اتفاق می‌افتد.

حتی در داستان او من در مجموع سه کلمه گفتم و هر سه آنها بله بوده است و قبل از اینکه او به بدن نیمه برهنه من تجاوز کند، رضایت کامل به او داده‌ام. برای آینده یادتان باشد که اگر در مورد اینکه دختری در مورد انجام کاری رضایت دارد یا نه مردد هستید، ببینید اصلا می‌تواند یک جمله را به طور کامل بیان کند یا نه؟ او گفته دلیل اینکه ما روی زمین بودیم، این بوده که من زمین خورده‌ام. یادتان باشد که اگر دختری زمین خورد به او کمک کنید که بلند شود، اگر دختری آنقدر مست است این که حتی نمی‌تواند راه برود و زمین می‌خورد، روی او سوار نشوید و لباس زیرش را در نیاورید و دست خود را در واژن او فرو نبرید. اگر او یک ژاکت کش بافت پشمی پوشیده، آن را درنیاورید که سینه‌هایش را لمس کنید. شاید او برای اینکه سردش است آن ژاکت را پوشیده.

 

بیشتر بخوانید:

 من یک بازمانده تجاوزم و باور دارم حبس متجاوزان راه چاره نیست

 آثار لمس‌ها روی بدن انسان باقی می‌ماند

 

در ادامه ماجرا، دو دوچرخه سوار نزدیک شدند و تو فرار کردی. چرا وقتی آنها تو را متوقف کردند به آنها نگفتی که همه چیز خوب است و می‌توانند از من بپرسند؟ تو که گفتی من رضایت داشتم. درست است؟ گفتی من هشیار بودم. درست است؟ پس چرا وقتی پلیس آمد و با آن دونفر حرف زد یکی از آنها به شدت اشک می‌ریخت و به خاطر چیزی که دیده بود نمی‌توانست حرف بزند؟ وکیل تو بارها و بارها گفته است که به طور دقیق مشخص نیست من چه زمانی بی‌هوش شده‌ام. حق با شماست. ممکن است که پلک‌های من هنوز می‌لرزیده‌اند و هنوز به طور کامل از حال نرفته بودم. اما این‌ها مهم نیست. من به حدی مست بودم که نمی‌توانستم صحبت کنم، به حدی مست بودم که حتی خیلی قبل از اینکه زمین بخورم، اعلام رضایت کنم. تو نباید به من دست می‌زدی.

بروک اظهار داشته است در هیچ مقطعی ندیدم که او پاسخی ندهد. اگر من متوجه می‌شدم که او پاسخ نمی‌دهد بلافاصله متوقف می‌شدم. اما مسئله همین جاست. اگر تو تنها در صورتی متوقف می‌شدی که از من عکس‌العملی نبینی، حتی هنوز هم متوجه ماجرا نشده‌ای. با این وجود حتی وقتی کاملا بیهوش شدم هم کار را متوقف نکردی بلکه اشخاصی دیگر جلوی تو را گرفتند. آنها حتی در تاریکی شب فهمیدند من تکان نمی‌خورم، تو که روی بدن من بودی، چطور نفهمیدی؟

تو گفتی که کاش متوقف می‌شدی و از کسی کمک می‌گرفتی. این حرف توست اما من از تو می‌خواهم قدم به قدم برای من توضیح بدهی که چطور به من کمک می‌کردی؟ اگر آن شاهدان مرا پیدا نمی‌کردند، آن شب چطور می‌گذشت؟ آیا لباس زیر مرا از روی چکمه‌هایم دوباره تنم می‌کردی؟ گردنبند پیچیده شده دور گردنم را درست می‌کردی؟ پاهای از هم باز شده‌ام را می‌بستی؟ برگ‌های سوزنی کاج را از لای موهایم در می‌آوردی؟ از من می‌پرسیدی که خراش‌های گردن و باسنم درد دارند یا نه؟ دوستی پیدا می‌کردی که من را به جای امنی ببرد؟ من شب‌ها از فکر اینکه اگر آن دو نفر مرا پیدا نمی‌کردند، چه به روزم می‌آمد خواب ندارم. تو هرگز برای این موضوع جواب خوبی نداری و هنوز هم بعد از یک سال نمی‌توانی آن را توضیح بدهی.

علاوه بر این، تو ادعا کردی که من به ارگاسم رسیده‌ام. پرستار به من گفت که در دستگاه تناسلی من، پارگی، خراش و خاک وجود داشته است. این‌ها برای قبل از به ارگاسم رسیدن بود یا بعد از آن؟ اینکه تو سوگند خوردی و به همه گفتی که با رضایت من با من رابطه برقرار کردی و به دلیل حمله آن شب شاهدان به تو، درواقع قربانی واقعی تو هستی، وحشتناک، خودخواهانه و غم‌انگیز است. رنج بردن از چنین واقعه‌ای یک چیز است و اینکه کسی تلاش کند همین رنج را هم بی‌اعتبار جلوه دهد، چیز دیگری.

خانواده من مجبور شدند تصاویری از من ببینند که در آنها با چشمانی بسته، موهایی بهم ریخته، بدنی خم شده در بین خاک و برگ‌های کاج رها شده بودم. از آن بدتر مجبور شدند حرف‌های وکیل تو را بشنوند که می‌گفت این عکس‌ها برای بعد از اتفاق است؛ بله، پرستار تایید کرده که درون بدن من قرمزی و خراش دیده شده و به دستگاه تناسلی من آسیبی جدی وارد شده اما وکیل تو گفت همه این‌ها در اثر انگشت کردن اتفاق افتاده است و موکل من گفته که این کار را انجام داده است.

وکیل تو سعی کرد از من تصویری ترسیم کند که در آن دختر بی‌پروایی بودم و همین باعث رقم خوردن این اتفاق برایم شده است. او به پیام صوتی که برای دوست پسرم گذاشتم و به او گفتم تلافی می‌کنم اشاره کرده و گفته که معلوم است که قصد من از تلافی چه بوده؛ به شما اطمینان می‌دهم که تلافی کردن من هرگز به این معنا نبوده؛ خصوصا با هر مرد بی‌نام و نشانی که سعی کند به من نزدیک شود. او در جریان دادرسی صدمات جبران ناپذیری به من و خانواده‌ام وارد کرد و ما ساکت نشستیم و گوش کردیم که چطور اتفاقات آن شب را تصویرسازی می‌کرد. اما در پایان، اظهارات بدون پشتوانه او کسی را گول نزد و حقیقت پیروز شد.

تو گناهکاری، 12 نفر از اعضای هیئت منصفه تو را بدون هیچ تردیدی محکوم اعلام کردند. 36 نفر تو را گناهکار شناختند و در حالی که من فکر می‌کردم ماجرا تمام شده و تو قرار است عذرخواهی کنی و سپس هردو به زندگی عادی برگردیم و حالمان بهتر شود، بیانیه‌ات را خواندم. از شدت خشم در حال انفجار بودم. داستان ما مانند یکی از آن انتخاب‌های بد در زمان مستی نبود. تجاوز تصادفی نیست اما تو هنوز متوجه آن نشده‌ای و به نظر می‌رسد که هنوز یک جورهایی گیج هستی. همین حالا بخش‌هایی از بیانیه‌ تورا می‌خوانم و به آن پاسخ می‌دهم:

 

تو گفتی که در حال مستی نتوانستی تصمیم درستی بگیری و من هم در همین حال بودم.

الکل بهانه نیست. اما آیا می‌تواند عامل باشد؟ بله اما آیا این الکل بود که مرا برهنه کرد و انگشتانش را در بدنم فرو کرد؟ الکل بود که سرم را در حالی که تقریبا برهنه بودم روی زمین کشید؟ قبول دارم که بیش از حد الکل نوشیدن اشتباه بود، اما جرم نبود. بسیاری ز افراد شبی را گذرانده‌اند که پس از آن از بیش از حد نوشیدن پشیمان شده‌اند یا کسی را می‌شناسند که این حس را تجربه کرده است. پشیمانی از بیش از حد نوشیدن مانند پشیمانی از تعرض جنسی نیست. ما هر دو مست بودیم ولی تفاوت من با تو این بود که شلوار و لباس زیرت را درنیاوردم و بعد از لمس بدنت فرار نکردم. این تفاوت ماست.

تو گفتی که اگر می‌خواستی مرا بشناسی، به جای اینکه مرا به خوابگاهت ببری، شماره تلفنم را می‌گرفتی.

من از این عصبانی نیستم که شماره تلفن من را نگرفتی چون اگر من را می‌شناختی، می‌فهمیدی آدمی نیستم که دلم بخواهد در این وضعیت قرار بگیرم. دوست پسرم مرا می‌شناسد اما اگر بخواهد پشت یک زباله دان مرا انگشت کند، از من سیلی خواهد خورد. هیچ دختری نمی‌خواهد که در این شرایط قرار بگیرد. هیچ کس. اهمیتی ندارد که شماره‌اش را گرفته‌ای یا نه.

تو گفتی این موضوع که فکر کردی می‌توانی مانند همه افراد حاضر در مهمانی الکل بنوشی، فکری احمقانه بوده است.

یک بار دیگر می‌گویم، الکل نوشیدن اشتباه تو نبود، چون آدم‌های اطراف تو به من تجاوز نکردند. اشتباه تو این بود که کاری را کردی که هیچکس آن شب نکرد. هیچکس آلت تناسلی برجسته خود را به پشت من فشار نداد. بدن برهنه و بی‌دفاعم در تاریکی، جایی که هیچکس نمی‌توانست مرا ببیند یا از من محافظت یا دفاع کند، افتاده بود و حتی خواهر خودم هم نتوانست مرا پیدا کند. الکل نوشیدن اشتباه تو نبود. کندن و درآوردن لباس زیر من مانند باز کردن بسته بندی یک آبنبات و فرو کردن انگشتانت به بدنم اشتباه تو بود. نمی‌فهمم که چرا هنوز دارم این مسئله را توضیح می‌دهم.

تو گفتی در طول دادگاه اصلا قصد نداشتی که مرا آزار بدهی و این تنها روش وکیلت برای حل این پرونده بوده است. 

وکیلت را سپر بلای خودت نکن. آیا وکیلت به طور غیرمنتظره آن چیزهای تحقیرآمیز را گفت؟ او گفت تو نعوظ کردی چون هوا سرد بود!

تو گفتی در حال برگزاری برنامه‌ای درباره بیان تجربه خودت از فرهنگ الکل نوشیدن در دانشگاه و معضلات جنسی‌ای که در پی آن ایجاد می‌شود برای دانش‌آموزان دبیرستان و دانشگاه هستی.

فرهنگ الکل نوشیدن در دانشگاه؟ به نظرت این همان چیزی است که ما الان درباره آن صحبت می‌کنیم و من یک سال گذشته را برای جنگیدن با آن گذاشته‌ام؟ موضوع ما برای تو آگاهی در مورد تجاوز و یادگرفتن مفهوم رضایت نیست بلکه فرهنگ الکل نوشیدن در دانشگاه است؟! مرگ بر جک دنیلز، مرگ بر ودکا! (نوعی برند الکل) اگر قصدت صحبت درباره الکل نوشیدن است به جلسات ترک اعتیاد برو! نمیفهمی که اعتیاد به الکل و اجبار یک نفر به رابطه جنسی در حال مستی دو موضوع کاملا متفاوت است؟ به جای اینکه به مردم یاد بدهی کمتر بنوشند، احترام به زنان را به آنها یاد بده. فرهنگ نوشیدن و هرزگی جنسی که در پی آن اتفاق می‌افتد و بی بندوباری جنسی عوارض جانبی الکل است. این بند و باری جنسی اصلا از کجا به ماجرا وارد می‌شود؟ من نمی‌بینم که در جایی اتهام تو «زیاده‌روی در مصرف مشروبات الکی و بی بندوباری که در پی آن می‌آید» ذکر شده باشد. باید تجاوز جنسی در پردیس دانشگاه اولین کلمه اسلاید پاورپوینت تو در دوره‌هایی که برگزار می‌کنی، باشد.

تو در آخر اشاره کردی که قصد داری به مردم نشان دهی که یک شب مستی می‌تواند یک زندگی را خراب کند.

یک زندگی، زندگی تو؟! به نظر می‌رسد زندگی من را فراموش کردی! بگذار حرفت را اصلاح کنم. من می‌خواهم به مردم نشان بدهم که یک شب مستی می‌تواند دو زندگی را خراب کند. در این ویرانی تو دلیلی و من نتیجه. این تو بودی که مرا با خودت در این جهنم کشیدی. این تو بودی که کاخ آرزوهای هردوی مارا خراب کردی. من هم همزمان با تو فروپاشیدم. اگر فکر می‌کنی من در امان ماندم و آسیبی ندیدم و حالم خوب است در حالی که تو آسیب دیدی، اشتباه می‌کنی. اینجا کسی برنده نیست هردوی ما ویران شدیم. همه ما ویران شده‌ایم، همه ما سعی کرده‌ایم معنایی در این همه رنج پیدا کنیم. آسیبی که تو دیدی از جنس سلب عناوین و درجاتت بود درحالی که من از درون فروپاشیدم و هنوز هم در حال حمل آن رنج در درون خودم هستم. تو ارزش من، حریم خصوصی من، انرژی من، وقت من، امنیت من، صمیمیت من، اعتماد به نفس من و صدایم را از من گرفتی.

نقطه مشترک بین من و تو این بود که هردوی ما صبح‌ها قادر به بلند شدن نبودیم. من با رنج بیگانه نیستم. تو از من یک قربانی ساختی. نام من در روزنامه‌ها «زن مست بی‌هوش» بود؛ همین و نه چیزی بیشتر! تا مدت‌ها باور داشتم که در همین عبارت خلاصه می‌شوم و مجبور شدم خودم را وادار کنم که هویتم را از نو بشناسم. بفهمم که من تنها یک قربانی مست نیستم که برهنه پشت یک سطل زباله در یک مهمانی پیدا شده. در حالی که در تمام این مدت تو همچنان جزو شناگران آمریکایی و درحال تحصیل در یک دانشگاه برتر بودی و هنوز هیچ جرمی علیه تو اثبات نشده بود. من یک انسانم که آسیبی جبران‌ناپذیر دیدم و زندگی‌ام یک سال متوقف شد تا بفهمم ارزشمندم.

استقلال، شادی، آرامش و سبک زندگی عادی من که از آن لذت می‌بردم نابود شد. من از پا افتادم، عصبی، خالی، تحریک‌پذیر، بی‌ارزش و خسته شدم. تو هرگز نمی‌توانی زندگی‌ای که پیش از آن شب داشتم را به من برگردانی. در حالی که نگران آبرویت بودی من هرشب قاشقی فلزی در یخچال می‌گذاشتم تا وقتی صبح‌ها از خواب بیدار می‌شوم با آن تورم چشمان از گریه پف کرده‌ام را کم کنم. من هر روز صبح یک ساعت دیر به محل کارم می‌رسیدم و برای گریه کردن در راه پله‌ها بهانه می‌تراشیدم. من حالا می‌توانم به تو بگویم که بهترین‌ جاها برای گریه کردن در یک ساختمان کجاست که کسی صدایت را نشنود. این درد به حدی شدید شد که مجبور شدم جزئیاتی خصوصی از زندگی‌ام را برای رئیسم تعریف کنم. من به زمان احتیاج داشتم چون ادامه دادن زندگی عادی ممکن نبود؛ از پس‌اندازم استفاده کردم که تا جایی که می‌توانم دور شوم. هرگز نتوانستم به صورت تمام وقت به کارم برگردم چون می‌دانستم برای شرکت در جلسات دادگاه و دادرسی مدام مجبور به مرخصی گرفتن هستم. زندگی من بیش از یک سال متوقف شد و تمام ساختار آن فروپاشید.

مانند یک کودک پنج ساله، نمی‌توانم شب‌ها بدون اینکه هیچ چراغی در اطرافم روشن باشد، بخوابم. چون دائما کابوس می‌بینم که کسی در حال لمس من است و نمی‌توانم از خواب بیدار شوم. برای سه ماه تمام آنقدر احساس امنیت نداشتم که در تاریکی شب بخوابم و برای خوابیدن منتظر طلوع خورشید می‌شدم. قبلا به استقلال خودم می‌بالیدم اما حالا وحشت دارم که بعد از غروب پیاده‌روی کنم. می‌ترسم که در جمع دوستانم، در جاهایی که باید احساس امنیت داشته باشم، الکل بنوشم. همیشه نیاز دارم که کسی کنارم باشد. نیاز دارم که دوست پسرم کنارم بایستد، بخوابد و از من محافظت کند. برایم خجالت‌آور است که چقدر احساس ضعف می‌کنم، چقدر در زندگی ترسو شده‌ام و دائم آماده عصبانی شدن یا دفاع از خودم هستم.

تو نمی‌دانی که چه تلاش سختی برای از نو ساختن تکه‌های ضعیف خودم کردم. هشت ماه طول کشید تا حتی بتوانم درباره آنچه گذشت حرف بزنم. دیگر قادر به برقراری ارتباط با دوستان و اطرافیانم نبودم و هربار که خانواده یا دوست پسرم راجع به این موضوع صحبت می‌کردند، سرشان فریاد می‌کشیدم. تو هرگز نگذاشتی که آنچه را برایم اتفاق افتاد، فراموش کنم. در پایان جلسه دادگاه آنقدر خسته بودم که نمی‌توانستم حرف بزنم. به خانه می‌رفتم، تلفنم را خاموش می‌کردم و چندین روز حرف نمی‌زدم. تو بلیطی به مقصد سیاره‌ای برای من خریدی که در آن تک و تنها بودم. هربار که مقاله جدیدی منتشر می‌شد، خیال می‌کردم که تمام محله‌ام فهمیده‌اند من آن دختری بودم که به او تجاوز شد. من ترحم کسی را نمی‌خواستم و هنوز هم در حال آموختن بازمانده بودن به عنوان بخشی از شخصیتم هستم.

تو نمی‌توانی آن شب‌های بی‌خواب مرا درست کنی. من هربار فیلمی می‌بینم که زنی در آن آسیب می‌بیند به شدت اشک می‌ریزم و این تجربه همدلی من را با دیگر زنانی که بازمانده این اتفاق بوده‌اند، زیاد کرد. از استرس زیاد وزن کم کردم و هربار کسی به من می‌گفت لاغر شده‌ام می‌گفتم که زیاد می‌دوم. بعضی مواقع دلم نمی‌خواست کسی به من دست بزند؛ باید یاد می‌گرفتم که شکننده و آسیب‌پذیر نیستم. یاد می‌گرفتم که قوی و سالمم.

من شاهد رنج خواهرم هستم که دیگر نمی‌تواند با خیالی راحت به درسش برسد، غمگین است، خواب ندارد و وقتی پای تلفن گریه می‌کند، حتی قادر به نفس کشیدن نیست. بارها و بارها به من گفت از اینکه آن شب مرا تنها گذاشت شرمنده است. ببخشید اما او بیشتر از تو احساس گناه می‌کند. آن شب با او تماس گرفتم تا پیدایش کنم اما تو زودتر مرا پیدا کردی. وکیل تو در دادگاه گفت که خواهرم گفته حال من خوب است و هیچکس مرا بهتر از خواهرم نمی‌شناسد! واقعا سعی کردید از خواهر خودم بر علیه‌م استفاده کنید؟ این حمله خیلی شرم‌آور بود. تو هرگز نباید این کار را می‌کردی اما از آن گذشته نباید این دعوای طولانی را به اینجا می‌کشاندی. حالا ما اینجاییم و آسیب وارد شده است و هیچ کس هم نمی‌تواند آن را درست کند. ما حالا تنها دو گزینه داریم. می‌توانیم اجازه بدهیم این اتفاق ما را نابود کند؛ من عصبانی و آسیب دیده بمانم و تو در انکار! یا می‌توانیم با آن روبرو شویم. من درد را بپذیرم و تو تنبیه را و بعد از آن به زندگی برگردیم.

زندگی تو به آخر خطر نرسیده و سال‌ها برای از نو نوشتن داستانت فرصت داری. دنیا عظیم است و تو در این دنیا برای خودت جایی را خواهی ساخت که در آن خوشحال باشی. اما دیگر نمی‌توانی شانه بالا بیندازی و خودت را به گیجی بزنی. نمی‌توانی وانمود کنی که خط قرمزها وجود ندارند. تو حالا به اعمال خشونت علیه من و تجاوز جنسی محکوم شده‌ای و حتی حالا هم همه آن چیزی که قبولش می‌کنی، مصرف الکل است. یاد بگیر که مسئولیت رفتارت را قبول کنی. وقتی گزارش افسر پرونده را خواندم، باورم نمی‌شد و عصبانیت شدیدم به اندوهی عمیق بدل شد. اظهاراتم قلع و قمع و از متن کم شده بود. من در طول این دادگاه سخت جنگیدم و نتیجه‌ای را که در آن تمام اظهارات و نظراتم در قالب یک مکالمه یک ربعه گنجانده شده، نمی‌پذیرم.

بیش از یک سال است که زندگی من متوقف شده؛ یک سال پر از خشم، غصه و ناامنی‌ تجربه کردم تا هیئت منصفه بالاخره ظلمی را که در حق من انجام شد، تایید کنند. اگر بروک زودتر از این احساس گناه و پشیمانی کرده و پیشنهادی برای حل این مسئله داده بود، حس بهتری داشتم. به صداقت او احترام می‌گذاشتم و ممنون بودم که می‌توانیم اتفاقات را پشت سر گذاشته و به زندگی برگردیم. اما او در عوض ریسک دادرسی را قبول کرد. به درد من توهین کرد و با تکه تکه کردن جزئیات زندگی شخصیم مرا مجبور کرد که از نو درد بکشم. او یک سال تمام من و خانواده‌ام را به طرز غیرقابل بیانی تحت فشار گذاشت و حالا باید عواقب زیر سوال بردن جرم خود را و درد مرا پس بدهد.

من به افسر پلیس گفتم که دلم نمی‌خواهد بروک پشت میله‌های زندان بیفتد. حکم بروک کمتر از یک سال زندان بود. این تمسخری به حملات جدی او بود. توهینی به من و همه زنان بود. این حکم حامل این پیام بود که هر غریبه‌ای بدون رضایت شما می‌تواند به شما تعرض کند و حکمی کمتر از مجازات تعیین شده بگیرد. من به افسر گفتم که خواسته من این بود که بروک وحشتناک بودن کار خود را درک و به آن اعتراف کند. بعد از خواندن گزارش متهم، به شدت ناامید شدم و احساس می‌کنم که او نتوانست پشیمانی صادقانه یا احساس مسئولیتی از خود نشان بدهد. من به حق دادرسی او احترام گذاشتم اما حتی بعد از اینکه 12 نفر از اعضای هیئت منصفه او را گناهکار شناختند، تنها کاری که او به آن اعتراف کرد، نوشیدن الکل بود. کسی که نتواند مسئولیت کامل اعمال خود را قبول کند، شایسته تخفیف در مجازات نیست. این توهین‌آمیز است که او خواسته با عبارت بی بندوباری جنسی، تجاوز را ماست‌مالی کند.

قاضی، جوان و بدون سابقه بودن او را در حکمش لحاظ کرده است اما به نظر من او به اندازه‌ای بزرگ است که بداند اشتباهی مرتکب شده. شما در این کشور در سن 18 سالگی می‌توانید به جنگ بروید و وقتی 19 ساله‌اید، به اندازه کافی بزرگ هستید که بخواهید عواقب تجاوز جنسی را تحمل کنید. از آنجا که این اولین جرم اوست، به او ارفاق شد. اما از سوی دیگر، ما به عنوان اعضای جامعه نمی‌توانیم همه تجاوزهای بار اول را ببخشیم؛ جدی بودن مسئله تجاوز باید به وضوح مشخص باشد. ما نباید فرهنگی را ایجاد کنیم که اشتباه بودن تجاوز را از طریق دادرسی یاد بگیریم. عواقب تجاوز جنسی باید به حدی شدید باشد که افراد بترسند و حتی در حالت مستی هم تصمیم درستی بگیرند.

قاضی برای اینکه او یک بورسیه خوب شنا را از دست داده است، درباره او تصمیم گرفت. توانایی شنا کردن بروک آنچه را برای من رخ داد، تقلیل نمی‌دهد و نباید از مجازات او کم کند. اگر یک مجرم برای اولین بار به جرمی محکوم شود و مسئولیت هیچ کدام از آنها را به جز مست کردن برعهده نگیرد، مجازات او چه خواهد بود؟ این واقعیت که بروک ورزشکار است نباید دستاویزی برای تخفیف در جرمش باشد، بلکه باید این را نشان دهد که یک متجاوز می‌تواند از هر طبقه اجتماعی باشد. او چه کرده است که مستحق تخفیف باشد؟ او تنها برای مست کردن معذرت خواست و تا به حال هیچ چیزی که نشان دهد بداند با من چه کرده، نگفته است. او تا ابد یک متجاوز جنسی باقی خواهد ماند و این موضوع مانند کاری که با من کرد، هرگز فراموش نمی‌شود. این اتفاق تا ابد با من خواهد ماند، بخشی از هویت من خواهد شد و تا ابد زندگی‌ام را تغییر خواهد داد.

در پایان می‌خواهم تشکر کنم. از پزشکی که وقتی فردای صبح آن شب در بیمارستان به هوش آمدم به من رسیدگی کرد، از پلیسی که در کنارم ماند، از پرستاری که آرامم کرد، از کاراگاهی که مرا شنید و هرگز قضاوتم نکرد، از وکیلم که بی‌تردید در کنارم ایستاد، از تراپیستم که یادم داد شجاعت را در ضعف بیابم، از رئیسم برای محبت و درکش، از والدین فوق العاده‌ام که یادم دادند درد را به قدرت تبدیل کنم، از مادربزرگم که در طول دادگاه بریام شکلات می‌آورد، از دوستانم که یادم دادند شاد باشم، از دوست پسرم که صبور و دوست داشتنی است، از خواهرم که نیمه دوم قلب من است. من از همه کسانی که در این دادگاه شرکت کردند به خاطر وقت و توجهشان ممنونم. از دختران سراسر کشور که برای من کارت پستال فرستادند و تمام غریبه‌هایی که مراقب من بودند، تشکر می‌کنم.

مهمتر از همه از آن دونفری که آن شب مرا نجات دادند، با وجود اینکه هرگز موفق به دیدنشان نشدم، ممنونم. من دو دوچرخه بالای تختم کشیده‌ام و با این تصور می‌خوابم که هنوز قهرمانانی وجود دارند. ما در جستجوی یکدیگر هستیم. شناختن همه این افراد، احساس محافظت و عشق آنها چیزی است که هرگز فراموش نمی‌کنم.

و در آخر، برای همه دختران در هرکجا که هستند، من در کنار شما هستم. در شب‌هایی که احساس تنهایی می‌کنید، با شما هستم. وقتی دیگران به صحت گفته‌هایتان تردید می‌کنند، با شما هستم. من هر روز برای شما جنگیدم پس هرگز دست از نبرد بر ندارید. آن لاموت (نویسنده) جایی نوشت: «فانوس‌های دریایی تمام جزیره را برای نجات قایق‌ها نمی‌گردند. آنها فقط درخشان و نورانی سرجای خود می‌ایستند.» اگرچه من قادر به نجات همه قایق‌ها نیستم اما امیدوارم سخنان امروزم نوری برای شما باشد. بدانید که نباید ساکت بمانید. بدون شک شما زیبایید، باارزش و قابل احترامید، قدرتمندید و هیچکس نمی‌تواند این‌ها را از شما بگیرد. برای تمام دختران، من با شما هستم.

 

نویسنده: کتی جی. ام بیکر

برگردان: الهه صالحی

منبع: buzzfeed

 

 

مطالب مرتبط