ترومای من گاهی اوج میگیرد و گاهی فروکش میکند. من در واکنش، دوربین یا قلم به دست میگیرم، عکاسی میکنم و مینویسم.
دو سال پیش مورد تجاوز قرار گرفتم. یادم میآید که به طرزی باورنکردنی میلرزیدم. احساس میکردم فضایی تهی از درون مرا بلعیده است. هیچ در دست نداشتم، هیچ شده بودم و در تاریکی فرو رفته بودم. تصور میکردم تنها راه بیرون آمدن از آن وضعیت خودزنی است. متوجه شدم که دارم بهای رنج کشیدن در سکوت را میپردازم. تصمیم گرفتم ساکت نمانم. به عکاسی روی آوردم. صدایم را پیدا کردم در حالی که هیچ کلمهای برای به زبان آوردن نداشتم. یک راه ارتباطی پیدا کردم زمانی که حس میکردم همه دنیا مرا رها کرده است. پروژهام به انباشتی از گزارش، پرتره، تصاویر انتزاعی و مفهومی، شعر و نثر توسعه پیدا کرد که روند رشد و بهبودی دوسال و نیمهام را نمایان میکرد.
حتی در زمان استراحت هم چشمهایم باز و هشیار است. هشیاری مفرط بر من غلبه کرده بود. خاطرههایم را تجزیه میکردم و به خودم میگفتم: «حالم خوب است، در امنیت هستم.»
سگهایم مایا و اکیرا هم حس میکردند چیزی عوض شده است. به نوبت سراغم میآمدند، لیسم میزدند و تشویقم میکردند که ادامه بدهم.
شروع کردم به صحبت کردن. این واقعیت بیرحم را درک کردم که پست تروما، باز هم تروما میآید. تجاوز همچنان تنها جرمی است که قربانی آن بیشتر از مرتکبش احساس گناه میکند. پاسخ افرادی که به آنها رو انداختم، سکوت و نادیدهگرفتن بود. پلیس حتی تلاش کرد گزارش را رد کند. در تمامی مراحل بار روی دوش من بود. وقتی با بازماندگان دیگری ملاقات کردم، فهمیدم این تجربه منحصربهفرد و مختص به من نیست. فرهنگ شرم و قربانینکوهی، به این چرخه خشونت جنسی و ساکت کردن بازماندگان تداوم بخشیده است. در هر 73 ثانیه، یک آمریکایی مورد تعرض جنسی قرار میگیرد. یک نفر از 6 زن آمریکایی تجاوز یا اقدام به تجاوز را تجربه میکند. 75 درصد این موارد توسط کسی از آشنایان قربانی صورت گرفته است. با این حال، از میان تمامی مواردی که گزارش میشوند کمتر از یک درصد مرتکبان محبوس میشوند.
گاهی اوقات میان انبوهی از جمعیت، احساس تنهایی میکنم.
شروع کردم هر روز صبح یک کاسه شیر و جو میخوردم. به من کمک میکرد تا درونم چیزی به جز سرما حس کنم.
بیشتر بخوانید:
ابژههای محض: هنر، جامعه و سوءاستفاده جنسی
آثار لمسها روی بدن انسان باقی میماند
چگونه باید این چرخه را برای خود و دیگران درهم بشکنیم؟ در این زمینه بحث و گفتوگوهای زیادی به راه افتاده است. اما هنوز شاهد تغییرات چندانی نیستیم. این جایی است که ما به عنوان یک جامعه ایستادهایم. مرتکبان همچنان ادامه میدهند و پیروز میشوند چرا که روی انفعال و سکوت بازماندگان حساب کردهاند. از طرفی دیگر بازماندگان بار سنگین انتظار اطرافیان برای سکوت نکردن و اقدامی انجام دادن را به دوش میکشند. از سوی خانواده، دوستان، جامعه و ... .
آتش درونم را زنده نگه میداشتم تا بتوانم این مسیر را ادامه بدهم. خوشبختانه دانههای تابآوری به رشد ادامه میدهند.
تجاوز تنها حمله به یک شخص نیست. تعرض به روابط ما هم هست. رابطههای که به خاطر باور نشدن از دست میدهیم. تجاوز تعرض به زمان ما است. بازمانده دائما به آن واقعه برمیگردد، در آن زمان باقی میماند و توان حرکت کردن به سمت جلو را ندارد. در حالی که متعرض بدون اینکه خللی در مسیرش وارد شود به زندگی ادامه میدهد. اخیرا فهمیدم که خشونت جنسی در موقعیتهای اضطراری افزایش پیدا میکند. از زمانی که پاندمی کرونا آغاز شده دائم به این مسئله فکر میکنم.
اضطراب از درون آغاز میشود و راهش را به بیرون پیدا میکند.
خاطرهها محو میشوند، احساسات تغییر مییابند، افکار فریب میدهند، اما بدن غم و رنج را به خاطر میسپارد.
چند ماه پیش برای خودم نامه نوشتم. خطاب به آن بخشهایی از وجودم که هنوز با تروما درگیر و در گذشته گیرافتاده بودند و برای رهایی تقلا میکردند.
به خود عزیزم:
میخواهم به تو بگویم که اتفاقی وحشتناک برایت رخ خواهد داد. کسی چیزی را از تو میرباید که متعلق به او نیست. تو هر کلمه و کنشی که به آن اتفاق منتهی شده را مرور خواهی کرد و از خود میپرسی چطور میتوانستی جلویش را بگیری؟ انتخاب خواهی کرد که خودت را بابت خیلی چیزها سرزنش کنی. بسیار از دست خواهی داد و بسیار احساس ندامت خواهی کرد. برای آرام کردن دردت، به چگونگی ادامه دادن فکر خواهی کرد. شاید باید همه چیز را زیر قالی پنهان کنی. به یاد میآوری که در گذشته هم شرایط مشابه را تجربه کردهای. این بار ولی ساکت نخواهی ماند. تصمیم میگیری که با صدای بلند صحبت کنی. متاسفم که باید به تو بگویم که آدمها ناامیدت خواهند کرد. و این قلبت را خواهد شکست. ترومای پس از این تجربهها بسیار تحملناپذیر و دردناک است. آمادگیاش را نداری، میشکنی، فرو میپاشی و این تجربه رهایت نخواهد کرد.
به پارتنرم رو آوردم. ایان. قلبم تمام آنچه که نمیتوانست حمل کند را فرو گذاشت و خلایی در درونم باقی گذاشت.
لمس تو جای پایم را محکم میکند. من و ایان پاهایمان را نزدیکتر و نزدیکتر بهم گره میزنیم.
سقوط، دردی متداوم خواهد داشت. اما هرگز از زیست صادقانه پشیمان نخواهی شد. خواهی فهمید که اصلا راه دیگری وجود ندارد. با وجود این درد میخواهم بدانی که چیز مهمی خواهی آموخت. تو دوباره خواهی ساخت. جزءجزء آنچه که از ویرانهها ساختهای را دوست خواهی داشت. هر تکهای جدید فلزی که روی دیگری مستحکم کردهای را. هرگز از بالا بردن صدایت پشیمان نخواهی شد و خود جدیدت را دوست خواهی داشت.
ماه مارس روز تولدم را زیر باران شدید بالتیمور در رانندگی کردم و دور خودم چرخیدم.
برخی از خاطرهها هنوز به من هجوم میآورند ولی هر روزی که میگذرد اوضاعم بهتر میشود.
متاسفانه معمای تروما پایان نمییابد. بالا و پایین میرود. بعضی روزها آسان و برخی سخت. در روزهای سختی مانند امروز، این نامه را خواهی خواند. به این عکسها نگاه خواهی کرد و به یاد میآوری که از چه رنجی نجات یافتهای. قبلا این کار را کردهای و باز هم میتوانی.
من به تو باور دارم. بدون که تنها نیستی
روزم
اینها تکههایی از گذشته مناند، پارهشده و آماده برای بازسازی.
دوباره یاد میگیرم و از یاد میبرم. میشکنم و بازسازی میکنم. من زندهام، نفس میکشم و نجات پیدا میکنم.
گاهی اوقات همسرم میپرسد: «چرا الان این عکسها را به اشتراک میگذاری؟ خیلی زود و اوایل تجربهات است. چرا صبر نمیکنی؟» همیشه پاسخ میدهم: «چون مهم است، ضرورت دارد. اگرچه این مسیر هنوز برای من تا بهبودی فاصله زیادی دارد ولی باید صدایم را بلند کنم و تجربهابم را روایت کنم. دنیا میخواهد ما را ساکت کند. این پروژه برای آن زن بیگناهی است که من بودم. برای تمامی زنانی که فکر میکنند در این تجربه تنهایند. شما تنها نیستید.»