دیدبان آزار

روایتی از تجربه‌ آزار جنسی و سرکوب جنسیتی در دانشگاه

«مرور می‌کنم و به اعتصاب دانشجویان می‌پیوندم»

تارا: به یاد کتاب «نان و شراب» و به یاد جمله‌ای از آن: «آزادی چیزی نیست که آن را به کسی هدیه کنند. می‌توان در یک کشور دیکتاتوری زندگی کرد و آزاد بود. فقط کافی است که علیه دیکتاتور مبارزه کرد. مردی که با مغز خودش فکر می‌کند، آزاد است. مردی که بخاطر آنچه به حق می‌داند مبارزه می‌کند آزاد است.» (رمان نان و شراب، صفحه 56)

این متن را در برهه‌ای از زمان می‌نویسم که بسیاری از دوستان دانشجوی مبارزم در سرتاسر کشور دیگر در میانمان نیستند. آنها را ربودند به خیال اشتباه همیشگی‌شان که ما را خفه و ساکت کنند، اما ما انقدر خشمگین هستیم که دیگر سکوت نکنیم. سوال مهم و اصلی بدون هرگونه مقدمه‌چینی: «چرا باید به عنوان یک دانشجو در کنار اعتصابات فراگیر کنونی ایستاد؟»

برای پاسخ به این سوالات من تنها و مستقلی روبروی شما است که در لحظه انقلابی کنونی تن و روانش میان سیلی از خاطرات و آرای اجتماعی و تاریخی در سفر است. پس تنها می‌خواهم با یکدیگر میان تجارب سرکوب‌های جنسیتی در دانشگاه سفر کوتاهی کنیم. در این سفرها کنار تمام به یاد می‌آورم‌ها و فراموش نمی‌کنم‌هایی که این روزهای پیروزی می‌شنویم بخش زیادی از آن حرف‌های بسیار بلند و ادامه‌داری است که در قالب توییت و استوری نمی‌گنجد. اغلب این سرکوب‌ها از سال 95 تا 1401 را شامل می‌شود. اما من به‌عنوان یک زن مهاجر دانشجو این بار شجاعانه می‌نویسم که چرا من و دیگر دانشجویان باید همراه این اعتصابات شویم.

مرور می‌کنم: اگر بلوغ اجتماعی و سیاسی این روزها را که کنار هم به دست آوردیم، 4 سال پیش داشتم هرگز سر کلاس اساتیدی که تمام محوریت ارائه دروسشان به وضوح جنسیت زنانه بود نمی‌نشستم. حتی شاید مثل امروز قوی‌تر و شجاعانه‌تر آنها را در زمین مباحثه، به گوشه‌ای از رینگ پرت می‌کردم. فراموش نمی‌کنم آن روزی را که استاد (که حیف نام استاد بر او باشد) بر صندلی دکتری دانشگاه تهران تکیه زده بود و می‌گفت: «زنان ایران خوب هستند که این لباس و حجاب را می‌پوشند و می‌چسبد به تنشان آدم لذت می‌برد. در عوض این زنان در اروپا را که نگاه می‌کنی بی‌حجاب هستند، عرق می‌کنند و بوی بدی هم می‌دهند.» همین استاد که در تروماسازی برای زنان حرف اول را می‌زند چندی پیش نشست و تریبون آزاد با موضوع زن گذاشته بود که ای‌کاش با تمام خشم زنانه‌ام بر سرش داد می‌زدم که زن موضوع تو و هیچ‌کس دیگری نیست. روزی هزار بار به خود لعن و نفرین می‌فرستم که چرا به‌عنوان یک دانشجوی زن و فمینیست سکوت کرده بودم و هر ترم با مدادرنگی نموداری از تبعیض و ستم و سرکوب زنان را آنقدر زیبا جلوه می‌دادم که صرفا نمره خوبی از آن تهی‌مغز دریافت کنم؟ شاید چون کم بودیم، شاید چون زن و مسائل آنان برای اندکی از دانشجویان آن دوره مهم و قابل‌بیان بود. شاید چون سواد و بلوغ کافی را نداشتیم! شاید چون کنار دست خودمان، همکلاسی‌های پسرمان به این جملات می‌خندیدند.

مرور می‌کنم: روزی را که برای ارائه مقاله به دفتر استادم رفتم. مدیر گروهی در دفتر نشسته بود بعد از ارائه گفت: علاوه بر تمام مطالب زیبایت، تو چقدر دختر زیبایی هم هستی. چه لبخند زیبایی. چه‌قدر اعتماد به نفست در ارائه عالی بود. تو می‌خواهی ارشد و دکتری هم همین رشته را بخوانی؟ به نظرم که بخوان. من خودم استادت می‌کنم. اینطوری زیباترین استاد گروه هم می‌شوی. هر لحظه‌ای که آن روز را به یاد می‌آوردم که تا مدت‌ها از خنده‌ام خجالت می‌کشیدم. دلم می‌خواست بروم و آن استاد را خفه کنم. چرا آن‌روز آرام از کنار این اتفاق عبور کردم و در آغوش دوستانم گریه کردم؟ چون او فقط یک استاد بود و من یک دانشجوی زن فرودست؟

مرور می‌کنم: روزی را که با دوستانم که بسیاری از آنها دیگر کنارم نیستند که مایه آرامش قلبی شوند چقدر تلاش کردیم. متن نوشتیم، نشریه در آوردیم و فریاد زدیم. که تنها بگوییم زن و مسائل زنان هم در مبارزه اجتماعی اولویت دارد. مسائل زنان هم در کنار اقتصاد، طبقه اجتماعی، فقر و ... قابل‌توجه هستند. اما در جواب، متن‌هایمان خوانده نشدند. در نشریات مختلف تنها مسخره شدیم. فریادهایمان اما تنها پژواکش در روح و قلب نسل‌های بعد تا به الان ماند.

مرور می‌کنم: از روزهای اول در خوابگاه ماندنم چندی نگذشته بود که متوجه قانون تعهد و تاخیر در خصوص ورودوخروج در خوابگاه دخترانه شدم. قانونی که پسران خوابگاهی نداشتند. پسران در دانشگاه حتی نگهبان درست‌و‌حسابی گیت هم نداشتند چه برسد به قانون! نامه زدیم، اعتراض کردیم، سرکوب شدیم و همین اعتراض بندی از احکام و جرایم قضایی دانشجویان شد.

مرور می‌کنم: خوابگاه دخترانه شهید چمران دانشگاه تهران در بالاترین و دورترین نقطه از مرکز شهر و دانشگاه بود. در اصل موقعیت جغرافیایی و مکانی آن خیلی امن نبود. این در حالی بود که سرویس‌های دانشگاه تهران تنها تا ساعت 6 نهایت 7 عصر سرویس‌دهی خدماتی داشتند. بعد از مدتی که جلسات خواهرانه در خوابگاه شکل گرفت متوجه شدیم بسیاری از ما حتی خود من چه بسیار در مسیر رفت‌و‌برگشت در آن محدوده دچار صدمات مالی، جسمی و روحی شده‌ایم. پس بر آن شدیم که برای محافظت و امنیت خودمان از دانشگاه بخواهیم که ساعات سرویس‌دهی را افزایش دهد. برای تنها مطالبه چند ساعت بیشتر سرویس‌دهی به دانشجویان دختر خوابگاهی سرکوب شدیم.

مرور می‌کنم: روزهایی را که ما عاشقانه به دانشگاه خدمت می‌کردیم و متن و مقاله و سمپوزیوم و غیره برایش تهیه می‌کردیم اما از آن طرف روبروی کوچکترین مطالبات ما، علیه خودمان می‌شد، چهره عوض کرد و بر بی پناهی‌مان حمله‌ور شد. با نیروهای امنیتی همکاری کرد و ما را از اتاق هایمان دزدید. مرور می‌کنم ... تمام نمی‌شود. هرچه به یاد می‌آورم نبود امنیت است. اساتید سرکوب... چهره‌های سرکوب... انجمن‌های سرکوب... خوابگاه سرکوب... دانشگاه سرکوب...

این نظام دانشگاهی نامش هرچه که باشد به قول معروف هرساله هزار نفر از بهترین جوانان را جذب خودش می‌کند. اما دانشگاه تا مدتی برایتان زیباست و در سردر، در جشن ورودی، در بیوی اینستاگرام و غیره خلاصه می‌شود. بگذارید برای یکبار واقعیت را به شما نشان دهم. این دانشگاه زیبا یکی از بازوان اصلی سرکوب است به هیچ‌کدام از شما رحم نمی‌کند و تنها یکی از هزاران زندانی است که ما درونش وارد می‌شویم که شاید حتی هرگز از آن خارج هم نشویم. در این زندان هرروز بسیاری از ما پرپر می‌شوند. دوستانمان را از ما می‌گیرند. به حقوق شهروندی و دانشجویی و حتی فراتر فهم و شعور انسانی ما تعرض می‌کند.

این زندانی که نامش دانشگاه است از هرگونه ارزش و اعتبار علمی تهی است. یادتان باشد دانشگاه واقعی با دانشجویش معنی می‌گیرد و وقتی دانشجو زندانی شود، دانشگاه زندان است. پشت لحظه‌ کنونی و امروز ما، تاریخ طولانی‌ای از مبارزه و سرکوب وجود دارد که هر بخشی از آن در روح‌های مختلف به جای مانده که تبدیل به خشم شده است. در تمام مرور می‌کنم‌ها و مرور می‌کنیدهایتان، یادتان باشد هیچ ارزشی بالاتر از انسانیت و اتحاد نیست. اعتصاب امروز ما و عدم حمایت از اساتید نان به نرخ روز خور، در واقعیت حمایت از هزاران دختر و پسری است که قبل شما برای حضور آزاد و رهای شما در صحن زندان-دانشگاه جنگیدند.

یادتان باشد شما برای سواد و بلوغ اجتماعی به دانشگاه نیازی ندارید. انقلاب امروز ما و خیابان‌ها، بهترین مدرک ما برای دفاع از انسانیت‌مان است. اعتصاب می‌کنیم چون ما دانشجویان در این چرخه‌ مرگ و سرکوب امنیت جایی نداریم. چون مهسا امینی هم دانشجو بود و مثل دیگر دوستانمان دیگر در میان ما نیست. ما از خشم و عصبانیتمان، عزاداری‌مان را تبدیل به انقلاب می‌کنیم. ما اعتصاب می‌کنم چون بیشتر از قبل به شعار «زن، زندگی، آزادی» ایمان داریم.

مطالب مرتبط