همسر مردی که به من تجاوز کرد در عکس لبخند میزند. دستان کودک نوپای خود را گرفته و در کنار او و در مقابل درختی که شاخوبرگهای خرمایی رنگش را به سمت آسمان آبی دراز کرده، زانو زده است. مادر و دختر لباسهایی یکسان پوشیدهاند. رنگ لباسهایشان حتی با درخت هم هارمونی دارد. لباسی زرد برای دختربچه با موهایی نازک و بلوند و یک شال همرنگ برای مادر با دندانهایی مرتب و گیسوانی موجدار. او یک تابلو در دست دارد که رویش نوشته شده: «فرارسیدن پاییز مبارک!» و زیر عکس هشتگ زده است: #خانواده_کوچک #مادر_دختری #دوقلویی
تقریبا مطمئنم که من هم یک جفت نیمبوت مشابه دارم، همان مدلی که بغلهایش زیپ دارد. شوهرش پشت سر آنها ایستاده و یک دستش را به صورت محافظ پشت دخترش که بهتازگی راه افتاده است قرار داده تا زمین نخورد. تصویر آنها شبیه عکسی است که در صفحه پینترست خود ذخیره کردهام. همانی که نامش را «ایدههای عکس خانوادگی» گذاشتهام.
لبخندهایشان باهم هماهنگ است. دختر متجاوز من، خوشحال به نظر میرسد، همانطور که همه کودکان نوپا وقتی میان بزرگسالانی که از آنها محافظت میکنند قرار میگیرند، خوشحال به نظر میرسند. متجاوز من الان فرد بالغی شده و وظیفه دارد از دخترش محافظت کند. هرگز قصد نداشتم صفحه این مرد را در اینستاگرام پیگیری و دنبال کنم، مردی با نام خانوادگی منحصربهفرد که پیدا کردنش را در شبکههای اجتماعی بسیار آسان میکند. اما هنگام اینستاگردی بیهدفانه، الگوریتمهای اینستاگرام پیشنهادی به من داد که احتمالاً صفحه برادر او بود. نام خانوادگی او را میدانستم، زیرا 20 سال پیش آن را بارها برای رئیس دانشگاهمان تکرار کرده بودم. من نام خانوادگی او را میدانستم، چون در اظهاراتم که توسط افسر پلیس ضبط شده بود، نام او صوت و آوای منحصربه فردی داشت.
طبق آمار سازمان RAINN و پژوهش انجامشده توسط موسسه ملی عدالت، از هر شش زن آمریکایی، یک زن در طول زندگی خود تجاوز جنسی یا اقدام به تجاوز را تجربه کرده است. آن روز صبح، دوبار دوش گرفتم و هماتاقیام مرا به بیمارستان رساند. کمی بعد از کلاس درس شیمی (با وجود اینکه نمره A میگرفتم) انصراف دادم چون با متجاوزم همکلاسی بودم. بعد از تمامی این اتفاقات، به هر کلاس دیگری که میرفتم به اطراف نگاه میکردم و کنجکاو بودم که آیا زنان حاضر در کلاس هم یکی از آن یک از شش نفر بودند یا نه. سریع حسابوکتاب کردم. ما 24 دختر در یک کلاس بودیم، پس چهار نفر از ما توسط مرتکب محقی که معتقد بود مالک بدن ما است، از مسیر و چشماندازی که برای زندگی خود ساخته بودیم، به بیرون پرتاب شده بودیم.
زمان، فاصله و تراپی، واکنشهای هیجانی و هیستریکی را که قبلاً همراه و همدم من بود، کاهش دادند. در پروژههای خانه امن برای افراد آسیبدیده و سازمانهای پلیس شروع به کار کردم. خودم را متقاعد کردم که میتوانم خاطراتم را در جیب بگذارم و گاهی دستم را به تاریکی جیبم فرو ببرم، سنگ درد را در دستم بچرخانم و به خود یادآوری کنم که آن خاطره هنوز سرجایش قرار دارد.
بیشتر بخوانید:
وقتی فهمیدم که برادرم متجاوز است
به شهر دیگری نقل مکان و زندگی جدیدی با همسر و دو فرزندم آغاز کردم. هروقت به متجاوزم فکر میکردم، در ذهن او همیشه همان پسر 20 سالهای بود که عکسهای معشوق دبیرستانیاش روی تابلوی اتاق خوابش قرار داشت. خودم را قانع کرده بودم که او در همان زمان منجمد شده و تغییری نکرده است. تا اینکه عکس همسرش روی صفحه نمایش به من خیره شد و به من جرات داد که به زندگی حومهشهری شاد و ایدهئالی که در اینستاگرامش به نمایش گذاشته بود، شک کنم. برای آن دسته از ما که در دبیرستان و دانشگاه مورد تعرض همسالان خود قرار گرفتیم، ورود به جهان والدگردی یادآوری میکند در دنیایی که هنوز به مفهوم رضایت جنسی مسلط نیست، هدایت کردن فرزندانمان جرئی از فرآیند بهبودی و درمان محسوب میشود.
ما برای برقراری ارتباط با والدینی که تجربیات مشابهی دارند، به رسانههای اجتماعی متکی هستیم. چه اتفاقی میافتد وقتی برایمان یادآوری میشود که برخی از این والدین خود مرتکبان خشونت جنسی هستند؟ آنها همکلاسیهای فرزندان ما را تربیت میکنند، مربی تیمهای ورزشی آنها هستند و حتی درباره اهمیت رضایت جنسی و امنیت شخصی به دخترانشان آموزش میدهند. شاید همسرانشان همان مقالاتی را میخوانند که ما درباره میانسالی میخوانیم، آنها هم با بدنهای در حال تغییرشان در جنگند و در عصر جنبش #MeToo نفسشان به شماره افتاده است، عصری که به آنها یادآوری میکند زن بودن چقدر مخاطرهآمیز است.
همسر متجاوز من، به صرف حضورش در کنار او، پوششی از نجابت و آبرومندی و کمالگرایی عکسهای پینترست برای او فراهم کرده است. من شک ندارم که اقدامات ویرانگر گذشته شوهرش به همان ژرفای خاطرات من، در جیب او نیز دفن شده است. در مورد عاقبتبهخیری او چه میتوان گفت وقتی زندگی مشترکشان به یک آگهی تبلیغاتی برای لباسهای بوهو و ریملهای مد روز در اینستاگرام تبدیل شده است؟ در مورد من چه میتوان گفت اگر در حال غبطه خودن به موهای چتری و بلند او و تواناییاش در ساخت سرویس غذاخوری از مخروطهای کاج، مچ خود را بگیرم؟
این اتفاقات باعث میشود فرزندانم را بیشتر به خودم نزدیک کنم. شب بازگشت به دانشگاه را به یاد میآورم، اما اینبار به این فکر میکنم که همسر چه کسی در افزایش آمار تجاوز نقش داشته است. اگر او اینجا باشد چه؟ در این زندگی بزرگسالی، که من با دقت تمام برای محافظت از فرزندانم ساختهام، چیزی در تقابل با زندگیای که پیش از اینکه مادرشان باشم، زیستهام.
متجاوزان بزرگ میشوند. نمیتوانیم آنها را پشت سرمان رها کنیم، عبور نماییم و امیدوار باشیم که همانجا بمانند، حتی اگر شبکههای اجتماعی آنها را با هشتگها و فیلترها تلطیف کنند. آنها بزرگ خواهند شد تا به روشهای مختلفی ما را آزار بدهند و با قدرت و امتیازات و سرمایههای سیاسی بادآورده، به ما آسیب برسانند. شاید همه آنها به تهیهکننده فیلمهای هالیوودی تبدیل و مشهور نشوند، اما ممکن است مربی بیسبال یا نگهبان محله شوند.
تربیت متدوام و مستمر پسران برنامهای است برای ساختن دنیایی که در آن پسرها بتوانند مهربانی و همدلی را دریافت و منعکس کنند، برای مجهز ساختن آنها در جهت هدایت روابط و شکستهایشان، برای کمک به مسلط شدن آنها بر ادبیات رضایت جنسی. گفتوگو با پسرانم در این زمینه یک ضرورت است. برای اینکه بتوانم از آنها در برابر تجربه دردی که خود پشت سر گذاشتم محافظت کنم و آنها را از مسبب آن رنج برای دیگری شدن بازدارم. زیرا هر متجاوز پسر کسی است و هر متجاوز میتواند در آینده پدر کسی باشد.
چهره متجاوزم را که در صفحه نمایش تلفن محصورشده بررسی میکنم. کنجکاوم بدانم آیا بازوی محافظی که در اطراف دخترانی که دوستشان دارد قرار داده، به این معناست که میداند دنیا چقدر میتواند برای آنها خطرناک باشد؟ شاید او خود را در وادی پشیمانی و عذابوجدان یافته است و اکنون به شدت از زنان خانوادهاش در برابر هیولاهای ترسناک جهان محافظت میکند. حتماً که نباید به همسری عشق ورزید و یا محبت به فرزند را تجربه کرد تا یاد گرفت که بدن زنان نباید توسط دیگری تصاحب، تسخیر و ویران شود. اما همانطور که خورشید بر موهای موجدار و طلاییرنگ دخترش میتابد، امیدوارم که در رابطه با او اینگونه باشد.
نویسنده: کیم سایمون
برگردان: مرضیه اینانلو
منبع: The Lilly