من معلم هستم. سال اول در یک روستای تقریبا دور از شهر سر کار رفته بودم. آموزش و پرورش بعد از یک مدت کوتاه اکثر مدرسانش، به خصوص خانمها، را به یک شکل در میآورد. برای همین من تنها کسی بودم که جسورتر و سر و زباندارتر از بقیه معلمها بود. خیلی وقتها برای انجام امور اداری مدرسه، به اداره آموزش و پرورش و یکی از بخشهای خاص آن میرفتم.
فرمانده ... آنجا که همیشه نامهها را از من تحویل میگرفت، احساس خیلی بدی به من میداد و نگاه های چندش آوری داشت. یک بار که نامه را به دستش دادم بلندشد، پشت سر من ایستاد و از پشت من را لمس کرد. فقط با تعجب برگشتم و نگاهش کردم. حتی نمیتوانستم باور کنم که این مسئله واقعیت دارد. وقتی با یکی دیگر از همکارانم در میان گذاشتم، خیلی راحت گفت: «آره. این همینطوره سعی کن کمتر بری!»
یعنی او هم تجربه مشابهی داشت ولی هیچکس نمیتوانست کاری بکند، چون مرد سمت بالایی داشت. شبیه به این اتفاقها در اکثر دفاتر و ادارات افتاده است. مثلا کارشناس مسئول آموزش وقتی میخواست خودکار به دستم بدهد تا امضا کنم، دستم را تا جایی که در دسترسش بود، لمس میکرد. مدیر مدرسه پسرانه کنار مدرسه ما به اسم کمک به من در امور مدرسه داری، به دفتر مدرسه ما میآمد و حرفهای عجیب و غریب میزد. یک بار سعی کرد به من دست بزند که با او برخورد کردم. اینها فقط یک گوشه از نظام آموزشی بیمار ماست.