یادداشت مخاطب: فهیمه
پرده اول
روزهای آخر سال همزمان میشود با پایان طرح دوره عمومی من. به دلیل بدخلقیهای راننده سرویسی که ما را تا کبودرآهنگ میبرد و افزایش سرسامآور نرخ آن، تصمیم میگیرم روزهای آخر را با ماشین خودم از همدان تا مرکز بهداشت کبودرآهنگ بروم. زمان برگشتنم در جاده همزمان میشود با برگشت سرویس. چند باری با خودرو سرویس روبرو میشوم که هر بار راننده پشت به پشت ماشین من میآید و با نگاهی تمسخرآمیز سبقت میگیرد، سرعتش را آهسته میکند و من که میرسم دوباره سبقت میگیرد.
پرده دوم
روز اول کارم در شهر قروه است. نیمساعت زودتر بیدار میشوم. نکند دیر برسم! از وقتی همسرم برای کار به شهر دیگری رفته من باید تنها از همدان تا قروه رانندگی کنم. بعد از شهر صالحآباد متوجه میشوم پرایدی با پلاک شهرستان بهار و رانندهای میانسال تعقیبم میکند. آرام میروم، آرام میرود؛ سریعتر میروم، سریعتر میرود. سعی میکنم وانمود کنم وجود خارجی ندارد اما در کل تا پلیس راه وینسار سپرش را در شیشه جلوی ماشین میبینم.
استرس نداشتن امنیت در جاده اضافه میشود به استرس روز اول کار در شهری دیگر. بعد از پلیسراه وارد فرعی روستایی میشوم بلکه دیگر مرا نبیند. وقتی مطمئن میشود که جایش گذاشتهام، از اولین بریدگی برمیگردد به همدان.
پرده سوم
تقریبن ۶۰ ساعت است که بیدارم. کشیکم تمام شده و پشت ماشین مینشینم که برگردم همدان تا سر ساعت به کلاس ورزشم برسم. بعد از روستای میهم از پژو پارس مشکی که پسر تنهای درشت هیکلی پشت فرمانش است سبقت میگیرم. پسر گمان میکند قصد جسارت به سلطه او بر جاده یا انکار دستفرمانش را دارم و شروع میکند به بازی. چشمم را که باز میکنم در آیینه جلو سپرش را میبینم و نگاهم که به صفحه سرعت میافتد میبینم از ترس تصادف کردن با آن پژو دارم با سرعت ۱۳۰ کیلومتر بر ساعت در پیچهای جاده میروم. ضربان قلب تا لوزههایم سمفونی مرگ راه انداخته است. هر چقدر آرام میروم، به حاشیه میروم و به منتهی الیه راست جاده دخیل میبندم باز هم کوتاه نمیآید. تا خود همدان همین داستان است تا اینکه در شهر گمم میکند.
پرده چهارم
در جادهام به طرف محل کارم در قروه. بعد از صالحآباد متوجه پرایدی میشوم که پسری لاغراندام با عینکی بسیار ضخیم پشت فرمانش است. از حرکاتش میفهمم که باز هم قرار است مایه سرگرمی بشوم. میدانم اگر احساس کند دیده میشود دیگر کوتاه نمیآید. هیچ واکنشی نشان نمیدهم و او هم کمی جلوتر از من از فاصله سه متری ماشینم تکان نمیخورد. بعد از روستای همهکسی در ادامه گردنه با جایی به شیب ۱۰ درصد برمیخوریم. از سراشیبی که سرازیر میشوم من لاین چپ و ماشینی در سمت راستم است. خودرو «اسکورتم» هم کمی جلوتر از ماشین من میراند که ناگهان ماشینی در پشت سرم ظاهر میشود و بوق ممتد چراغ پیدرپی میزند. میمانم چه کنم؟ در سرعت ۱۰۰ کیلومتری در سراشیبی با لاینهای بسته جلو و عقب من چطور به تو راه بدم؟ راهنما میزنم یعنی خواهش میکنم کمی فرصت بده الان میروم تا راه متعلق به شما باشد. وقتی شیب تمام میشود از من جلو میزند. فکر میکنم مریض بدحالی دارد که انقدر عجله میکند. میبینم بعد از ۵۰ متر سرعتش را کم کرد ولی جلوتر از ماشین من! ظاهرا حس برتریاش ارضا شده بود و همین کفایت میکرد.
ماشین «اسکورتم»، همان پرایدی که صحبتش بود همچنان با من است. جلو میزند، عقب میماند، جلو میزند و ... میرسیم به زندان قروه و پسری موتور سوار با کاپشنی زرد با ماشین «اسکورتم» سلام و احوالپرسی میکند. خوشبختانه سرش با اسباببازی جدیدش گرم میشود و من فرصت میکنم دربروم.
من پزشک هستم و ده سال است رانندگی میکنم. نه اینکه بار اولی باشد که با تحقیر و بیاحترامی پشت فرمان رو به رو میشوم، نه! سربهسر گذاشتن و متلک و ... را همیشه هنگام یک دنده عقب ساده تا پارک دوبل دیدهام. اما جدیدا به واسطه کار کردن در شهرهای دیگر متوجه برخوردهایی جنسی با خطرات جانی شدهام. در جاده بحث آزار جنسی متفاوت است. اولا هیچ امنیتی وجود ندارد. تویی و بیابانی پیش رو. بسیار پیش آمده که درمانده شدهام و خواستهام به پلیس زنگ بزنم. به محض اینکه یادم افتاده اینجا ایران است پشیمان شدهام. احتمالا نصیحت بشنوم و آخرش بشود که: «تقصیر خودت است که در جاده تنهایی!» دوما سرعت ماشین در جادهها بالاتر از فضای شهری است. این مردمآزاری و مزاحمت ممکن است به قیمت جان من تمام شود.
امروز وقتی برای آخرین کشیکم پا در جاده گذاشتم و یاد خاطراتم از جای جای آن افتادم، قلبم فشرده شد. جایی در سرم فریاد زد چرا؟ آیا من چون زن هستم تنها حضور پیدا کردنم در جاده باید به معنی اجازه دستدرازی باشد؟ یعنی من آماده «پا دادن» هستم؟ من عروسکم که حضورم هرجایی به معنای سرگرمی باشد؟