نویسنده: الف روزی که خواهرم را تا زندان همراهی کردیم که برود و حکم دوسالهاش را بگذراند یادم است. تا وقتی که بیایند و از آنجا بیرونمان کنند و تا یک ساعت بعد از آن فکر میکردیم میرود تو، دوباره برمیگردد و اجرای حکمش به تعویق میافتد. مثلا میگویند...
سوم مردادماه زندانیان بند زنان اوین در اولین شب تحصن خود در اعتراض به حکم اعدام همبندیشان پخشان عزیزی در هواخوری زندان تحصن کردند. این زندانیان تمام مردم را به همصدایی با بند زنان اوین فراخواندهاند. در اولین شب تحصن ۲۵ نفر از زندانیان شب را در هو...
لعیا هوشیاری: راستش من سمانه را هیچوقت از نزدیک ندیدهام. هیچوقت دستانش را نگرفتهام. هیچوقت بغلش نکردهام. هیچوقت هم فرصت نشده به چشمهایش نگاه کنم و به او بگویم چقدر دوستش دارم. اما راستترش را بخواهید من هر روز به او فکر میکنم. هر ...
نویسنده: رها کلمات نرگس را که خواندم، با اشک (حالا نه اینکه با اشک خواندن و دیدن غریبه باشد در این روزهای ما)، تصویر چندین لحظه برگشت و افتاد روی هم. تصویر چند لحظه که همه به دور یک سوال میپیچد. از پلههای پیچپیچ مطب دکتر پایین میآییم و خیره...
نویسنده: ناشناس برای نوشتن از شریفه محمدی و واکنش در برابر حکم تکاندهندۀ اعدام او کجا باید ایستاد و به این زن، طناب دار و قوانین جاری و نسبت این هر سه نگاه کرد؟ و اصلاً چه چیز ضرورت این ایستادگی را در نسبت با عموم احکام صادرۀ اعدام دوچندان مینماید؟...
دیدبان آزار: زمستان سال گذشته، تعدادی از زنان و دختران دانشآموز افغان در کابل به دلیل «بدحجابی» بازداشت شدند. وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان این موضوع را تایید و اعلام کرد: «مکرراً به این زنان دستور داده شده بود که به حجاب و پوشش خود توجه ک...
یگانه خویی: روایت اخیر نیلوفر فولادی از تجاوز و تعرض مرد هنرمند/فعال سیاسی از نو منظومهای از شنیدهها، دیدهها و چشیدهها را در من بارگذاری کرد. روایت آیدا حسنزاده نیز از فیگوری مشابه دیروز به این صحنه افزوده شد و از پیِ اینها جریانی از تاییدها و ...
شیما نعمتاللهی: شاید هشت سال داشتم و چند ماهی بود دوچرخهسواری را بدون آن چرخهای کوچک کمکی یاد گرفته بودم. آن روز مهمان خانۀ عموی مادرم بودیم و من و چند بچۀ همسنوسال در کوچه مشغول دوچرخهسواری. هوس کردم دوچرخهای بزرگتر از دوچرخۀ خودم را امتحان ...
نویسنده: نشیبا صدا... در همهمۀ یک کارخانه، کارگاه، شرکت یا دارالترجمۀ قدیمی شاید، کلیدهای ماشین تحریری، رگباری فشرده میشود. انگار میکروفن در یک سوی ماشین قرار گرفته، صدای کلیدها دور و نزدیک میشود. دستی بهتبحر تایپ میکند... تق تق تق... به آخر خط م...
نویسنده: ف در این یادداشت میخواهم از مفهوم «فریب جنسی» بگویم که خود نیز اخیرا آن را تجربه کرده و بهعنوان مصداقی از خشونت جنسی، به رسمیت شناختهام. اینکه از جانب پارتنرم، کسی که آینده را با من متصور میشد مورد سوءاستفاده قرار گرفتهام هنوز برایم عجی...
سرکوب زنان در خانه، خیابان، بازداشتگاه، زندان و ... همواره با تعرض و آزار جنسی به هم آمیخته بوده است؛ ابزاری برای ترساندن، سرکوب مضاعف و حذف زنان از عرصههای فعالیت اجتماعی و سیاسی. در برابر این هجوم، روایت کردن و شهادت دادن به آزار و خشونتی که رخ د...
مهسا غلامعلیزاده: دیروز با دوستِ تازهای داشتیم از تفاوت واکنشها به تجربه زندان میگفتیم. میگفت: «من همه چیز را فراموش کردم. عامدانه. گویی که نبودم. گویی که ندیدم. همانجا هم که بودم انگار نبودم. گوشم را میدادم به دورترین صدا. دماغم را سرگر...
نویسنده: ن. ا تلاشهای مذبوحانه و نافرجام باردارشدنم، احتمالا آخرین چیزی بود که دلم میخواست برای دیگران روایت کنم. نه اینکه ترسی از قضاوت و یا پرسشگری ذهنهای کنجکاو داشته باشم، نه، از خودم میترسیدم. نوشتن از ناباروری مساوی بود با پذیرفتن واقعیت ز...
مهسا غلامعلیزاه: بیایید با این پرسش شروع کنیم؛ چرا به شکنجه و آزارِ زنان توسط همسر یا پارتنرشان، میگوییم خشونت خانگی؟ چرا در متونِ مربوط به «حقوق بشر»، انواعِ آزار توسط یکی از اعضای خانواده مصداق «شکنجه» نیست؟ چرا خانگی است؟ چرا دامستیک است؟ موناال...
ژینا مدرسگرجی، فعال باسابقه و شناختهشده جنبش حقوق زنان به ۲۱ سال حبس (که ۱۰ سال از آن قابل اجراست) و تبعید به زندان همدان محکوم شده است. او اولین بار در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در جریان جنبظ «زن، زندگی، آزادی» توسط ماموران امنیتی اداره اطلاعات در یکی...
نویسنده: ترانه ۱. پرسش عاتکه رجبی نوشته است که «میپرسد تو دختری یا پسر؟» و نگفته چه کسی میپرسد. آنکه این سوال را میشناسد بهخوبی میداند که تکرار آن، صدای گوینده را محو میکند و هربار شنیدن آن سوالهای پیشین را فرا میخواند. هربار که کسی میپرسد،...
نویسنده: میم آنچه مینویسم نه شرح شجاعت است، نه سرود مقاومت، نه مدح ۱۰۰ سال مبارزه برای حقوق زنان و نه مرثیه سرکوب. روایت است. روایت سرکوب روزانه زنی در این روزهای سیاه. با لباسی سرتاپا سیاه به صندلی عقب اسنپ تکیه دادهام. زنی همسنوسال من، همنسل...
نویسنده: الصا «عطر نزن چون جندهها عطر میزنن.» «مگه جندهای که موهات بیرونه؟» «این لباسای رنگاوارنگ چیه؟ مگه تو جندهای که رنگرنگی میپوشی؟» «مگه تو جندهای که این وقت شب میای خونه؟» «مگه تو فاحشهای که...؟» این جملات را بسیاری از زنان بهصورت متلک...
نویسنده: کران کودکم و میشنوم بابا را پیش از آنکه به دنیا بیایم به زندان بردهاند. دو بار. مامان از استرسِ شبی میگوید که به او گفته بودند «ملاقات آخر است خودت را سریع برسان». مامان خواهر بزرگم را بغل کرده و رفته تا برای بار آخر بابا را ببیند. فردای ...
دیدبان آزار: زندان لاکان رشت در پنج کیلومتری جنوب رشت بزرگترین زندان استان گیلان است که بیش از پنج هزار زندانی مرد و حدود ۲۰۰ زندانی زن در آن نگهداری میشوند. در سالهای اخیر، انتقال زندانیان سیاسی به این زندان موجب شده بیشتر درباره شرایط زندان و اف...