دیدبان آزار

برای جان‌های آزادۀ گیلان

«در زمانۀ پروانه‌ها»


نویسنده: طه رادمنش

زمانه، زمانۀ فراموشی و روزمرگی است. انسان‌ها، حوادث، رخدادها و رویدادها می‌آیند و می‌روند، و فقط مدتی کوتاه در یاد و خاطرِ ما می‌مانند. جوامع مدرن از اساس از «نسیان» رنج می‌برند و این نسیان پهلو به پهلوی بی‌تفاوتی می‌زند. در عین همین نسیان، ماوقع را همگان می‌دانند: جمع شریفی از جان‌های آزاده در گیلان، رهسپار زندان شدند و حق رهایی از آنان سلب گردیده. در باب چراییِ اسیرشدنِ این جان‌های زیبا نوشته شده و سخن رفته؛ ولی قصدِ این یادداشت، فارغ از تلاش جهت مبارزه با فراموشی، درس‌گیری از کنشی است که این فعالان از خود بروز دادند و به جای گذاشتند. اولین چیزی که با دنبال‌کردنِ اخبار این فعالان به چشم می‌آمد و می‌آید، همین «جمع‌بودگیِ» آن‌هاست؛ جمع‌بودگی‌ای که فراتر از نام و عنوان و مرتبه رفته، و یادِ فعالیتِ  گروهی، به‌مثابۀ کلکتیو سیاسی را یادِ همه داد. حدفاصلِ بازداشت موقت و ربودن مجدد این مبارزان، تک‌تک این جمع، به‌شکل انفرادی دست به ثبت و ضبط خاطره زدند و روایت کردند و نوشتند از زندان، بازداشت، تجاوز، مقاومت، و البته زندگی. خُرده‌یادداشت‌هایی که از این عزیزان در فضای مجازی در دسترس است، فارغ از ترسیم چهرۀ کریه و قبیح ظلم، به‌شکل عجیبی بوی زندگی می‌داد و می‌دهد.

حتی از خلال یادداشت‌هایشان، گیلان و رشت را نیز جور دیگری دیدیم. بنا بر قول معروف، «هرکسی می‌تواند و مختار است از ظنِ خود، یارِ» متون و دل‌نوشته‌ها و روایات این فعالان شود، ولی نمی‌توان چربیدنِ شاخص «زندگی» را بر دیگر کلمات کلیدیِ آن یادداشت‌ها ندید. سخت است کسی خود را جای کسی بگذارد، ولی از حیث تمرین، بد نیست گاه چنین کرد. تصور کنید هر لحظه امکان دارد نیروهایی با قدرت فراقانونی وارد حریم امن شما شوند؛ نگاه شما مدام به زنگ در است؛ دل‌نگران رفقای خود هستید و خانواده؛ ولی همچنان «زندگی» را فراموش نکنید. با هربار خواندنِ روایت‌های این جان‌های زیبا، به خود می‌گفتم: چقدر قوی هستید! چقدر زیبا هستید! چقدر سرزنده هستید! و چقدر انسان و زندگی برایتان مهم است. این فعالان، که از شریف‌ترین انسان‌های این جغرافیا هستند، اکنون گرفتارِ زندان‌اند و از روایات درزپیداکرده از زندان به بیرون، می‌دانیم که اوضاع و احوال مناسبی ندارند؛ مضاف که زندان، زندان است و زندان‌های این مرزوبوم خیلی زندان است و حقوق ابتدایی زندانی نیز رعایت نمی‌شود. و اضافه کنید به تمام این شرایط کابوس‌ناک، بیماری‌های زمینه‌ای که برخی از این فعالان دارند. آن‌ها تکلیفشان با خود، سیاست، و زندگی مشخص بود و هست. اکنون آزاد نیستند، ولی مایی که کمینه از منظر فیزیکی آزاد هستیم، وظیفه‌ای داریم مهم: تلاش برای مبارزه با فراموشی. فئودور داستایفسکی در فرازی از «یادداشت‌هایی از خانۀ مردگان» روایت کرد: «می‌خواهند اعتراض کنند، مگر نمی‌دانید؟ البته نتیجه‌ای عایدشان نخواهد شد. چه کسی به زندانی‌جماعت اهمیت می‌دهد؟» (داستایفسکی، 1401: 353).

ما اهمیت می‌دهیم، یعنی «باید» اهمیت بدهیم. مبارزان سیاسی و فعالان این حوزه (تحت عناوین مختلفِ زنان، کودکان، چپ، کارگری، مدنی، دانشجویی) که با شرافت و به دور از نمایش خود، انتخاب کردند مبارزه کنند، هرگز نه در قالب کلمه و کلام، و نه در شکل قیل‌وقال، نگفتند برای «بقیه» در زندانیم و برای «دیگران» مبارزه می‌کنیم. ولی ما باید بدانیم آن‌ها برای بهترشدنِ زندگی، که اجتماعا همگی در آن سهم داریم، مبارزه می‌کنند و کردند و تاوان می‌دهند. اِزوپ، حکایت‌نویس معروف، در یکی از فابل‌هایش، قصۀ «شورای موش‌ها» را نقل می‌کند و می‌نویسد: «روزی، روزگاری، تمام موش‌ها مجمعی تشکیل دادند تا بنشینند و ببینند بهترین راهِ ایجاد امنیت در برابر حملۀ گربه کدام است. بعد از کلی بحث و گفتگو، موشِ باوقار و باتجربه‌ای برخاست و گفت: بهترین کار این است که زنگوله‌ای بر گردن دشمنمان بیندازیم، تا هروقت این گربه خواست به سراغمان بیاید، از صدای زنگوله‌اش متوجه خطر شویم. همۀ موش‌ها از این پیشنهاد استقبال کردند و تصمیم گرفتند بدون معطلی، دست‌به‌کار شوند. موشِ پیری از میان جمع بلند شد و گفت: پیشنهاد خوبی است. اما ممکن است بفرمایید چه کسی قرار است زنگوله را به گردن گربه ببندد؟!» (ازوپ، 1393: صص 4-5). این جان‌های آزاده و زیبای گیلانی از جمله همان مبارزانی هستند که جرأت کردند و تن به میدان زدند و زنگوله را دوُرِ گردن گربۀ ظلم انداختند.

فارغ از شرافتِ زیستی، و روایت‌های نوشتاری و مکتوب و جمع‌بودگیِ این مبارزان، ترکیبِ این گروه این نیز خودْ درس‌های زیادی برای مقاومت و ایستادگی در ذاتش دارد. به ترکیب این جمع که بنگریم، می‌بینیم زن و مرد، میان‌سال و جوان، محجبه و بی‌حجابِ اجباری در این «جمع» حضور دارند. در آستانۀ دوسالگی قیام ژینا و تولد حرکت «زن، زندگی، آزادی» هستیم. یکی از پیامدهای «رخدادِ» ژینا، همین بیرون‌زدن آتش‌های زیر خاکستر و سربرآوردنِ یک‌به‌یک ستم‌های جنسی، جنسیتی، دستمزدی، اتنیکی و ... بود. گو در این جمع می‌توانیم همان حلقۀ مفقودۀ جنبش‌ها، ناجنبش‌ها و خیزش‌های به‌سرانجام‌نرسیدۀ پساانقلاب را ببینیم؛ همان فشل‌بودن در کار گروهی و ساخت اتحاد در عین تکثر، و پراکسیس (بنگرید به کنش‌های سیاسی و کارهای میدانیِ آن‌ها) در حین کار نظری و تئوریک (نگاه کنید به دل‌نوشته‌ها و معرفی کتاب و فیلم از سوی آن‌ها).

نقل است «خدا در جزئیات است.» به تأسی از این گزارۀ معروف، می‌توانیم بگوییم «زیبایی در جزئیات است.» روایت‌هایشان را که می‌خوانیم (چه روایات آزاردهندۀ بازداشت و ربودن، تجاوز، دست‌درازی به جسم و روح و شکنجه، و چه روایت‌هایی که شامل جمع‌کردن وسایل ضروری برای سهولت اقامت در زندان، سراسر زیبایی است و بس. به زعم نگارنده، گو پُشتِ این روایت‎‌ها، این فعالان، تمامیت دستگاه ظلم و جور را حریف می‌طلبند. و این زیبایی زمانی بیشتر می‌شود، که همان‌گونه که ذکرش رفت، به یاد بیاوریم با دستگاهی روبرو هستیم که به چیزی به نام «حقوق شهروندی» و اساسا «حق حیات» پای‌بند نیست و آن‌سو نیز، آپاراتوسی عظیم قرار گرفته به نام «زندان»؛ همان «تاریک‌ترین بخش دستگاه عدالت!» به رأی میشل فوکو (فوکو، 1390: 318). در میان گزارش‌های دست‌اولِ این مبازان از دوران بازداشت و شرایط غیرانسانیِ حاکم بر زندان، پُرتکرارترین کلیدواژه در میانش، عبارت «چون نمی‌دانیم کِی قرار است روانۀ زندان شویم و زمانی نداریم، پس سریع روایت می‌کنیم» است. بزرگ علوی در «ورق‌پاره‌های زندان» نوشت: «من با علم به این مخاطرات یادداشت می‌کردم. چون ایمان قطعی داشتم به این‌که ملت ایران از این جریانات اطلاع کافی ندارد و برای نسل‌های آینده لازم است بدانند که در این دورۀ سیاه با جوانان باغیرت و آزادی‌خواهان ایران چه معاملاتی می‌کردند... اما دلخوشیِ من این بود که بالاخره، وقایعِ یادداشت‌شده و «ورق‌پاره‌های زندان» خواهی‌نخواهی روزی به دست ملت ایران خواهد افتاد» (علوی، 1398: 10). زمان زیادی از این «ورق‌پاره‌ها»ی بزرگ علوی می‌گذرد، ولی ظاهرا دوران هنوز همان دوران سیاه است، و بیش از پیش باید بدانیم با این «آزادی‌خواهان ایران» چه معاملاتی می‌کنند.

 

بیشتر بخوانید:

 

تجمیع این روایت‌ها و تلاش جهت احیای آن‌ها، در کنار عواملِ یادشده (جمع‌بودگی، تکثر سلایق فعالان و ...) امتیاز مهم دیگری که این جمع از حیث یادگیریِ «مقاومت» دارد، شناسایی و بایگانی «سرمایه‌های اجتماعی» است، که در این زمانۀ بی‌هیاهوی قیل‌و‌قال‌پرست، بیشتر از هر زمان به آن نیازمندیم و حتی محتاج؛ همان فیگورهای مقاومت و ایستادگی، که شعار «مقاومت زندگی است» را معنا کردند و جسمیت بخشیدند. سرمایۀ اجتماعی همان چیزی است که در روابط یا شبکه‌های خود با دیگر افراد داریم. سرمایۀ اجتماعی ذاتِ (entity) واحدی نیست؛ بلکه مجموعه‌ای از ذات‌های گوناگون است که دو عنصر مشترک را در دلِ خود حمل می‌کند: یک) همۀ آن‌ها مشتمل بر جنبه‌ای از ساختارهای اجتماع هستند؛ و دو) برخی کنش‌های خاصِ کنشگران – اعم از اشخاص حقوقی یا حقیقی، و نهادی و غیرنهادی– را در داخلِ محدودۀ ساختار تسهیل می‌کنند. به‌عبارتی، سرمایۀ اجتماعی در عین این‌که برآمده از ساختار محیطیِ پیرامونِ خود است، سبب می‌شود راه حاد و خطرآفرینِ کارِ سیاسی (از حیث ساز‌و‌کارِ نهادهای امنیتیِ جامعۀ نظارتیِ مستقر و نظام حاکم) اندکی باز شود، یا کمینه بارقه‌ای امید باقی گذارَد. جان‌های آزادۀ گیلان مصداق سرمایۀ اجتماعی‌اند، جهت یادگیری از تجربیات و به‌کارگیریِ آن، و از همه مهم‌تر، طریق و طریقتی که در پیش گرفتند، جهت اندوخته‌سازی برای خیزش‌های آیندۀ ایران. این سرمایه‌های اجتماعیْ بالذات، حتی در بند و زندان هم که باشند، مولد (productive) هستند؛ یعنی تحقق اهداف معینی را که در نبودشان محقق نمی‌شود، امکان‌پذیر می‌گردانند (تاجبخش، 1389: 49). و صدالبته که «سرمایۀ اجتماعی» مانند دیگر صُور سرمایه ( مالی، نمادین، فرهنگی، انسانی، فیزیکی) کاملا قابل‌معاوضه یا «جانشینی» نیست (همان).

در کتاب «سرگذشت زندان»، در مدخلِ «زندانی سیاسی» آمده: «آن‌ها (زندانیان سیاسی) که به‌خاطر سخن‌گفتن، و صرفا به‌علت داشتن عقاید متفاوت به زندان می‌افتند، باید بتوانند فریاد مظلومیت خود را به گوش آزادی‌خواهان جهان برسانند و از آن‌ها یاری طلب نمایند. محکومانی که به‌لحاظ دیدگاه‌های خود به زندان می‌روند، چون به تاریخ بنگریم، قسمت اعظم وقایع مهم را به‌وجود آورده‌اند. اینان، متفکران و نویسندگان برجسته بودند که در طول تاریخ برای دفاع از بشریت، خود را فدا کردند و امروز ما حتی نام بساری از ایشان را نمی‌دانیم.» (موریس و روتمن، 1390: 672). درست است و تلخ. هنوز نام خیلی از افرادی که بنا به هر عقیدۀ سیاسی در بند هستند را نمی‌دانیم، و از طنز روزگار، در زمانۀ «اطلاعات» و جامعۀ «شبکه‌ای» و نظام «بایگانی و آرشیو»، از همیشه فراموش‌کارتر هستیم. بعد از روشدنِ دست دولت‌ها از حیث شعار توخالیِ «حقوق بشر»، و هویداگشتنِ معاملات پُشت پردۀ دولت‌های به‌ظاهر متخاصم با یکدیگر، خوش‌بینیِ کاذب است، که طبق نقل‌قولِ کتاب بالا، تلاش کنیم تا «فریاد مظلومیت این زندانیان را به گوش آزادی‌خواهان جهان» برسانیم، ولی کمینه کار و حداقلِ «وظیفه»، همین نظرانداختن به شرافت آنان و تلاش جهت امحای نسیان است.

برای حافظه اَشکال زیاد و متنوعی را برشمرده‌اند، از جمله: حافظۀ فرایندی،[1] معناشناختی،[2] شخصی،[3] شناختی،[4] و جمعی.[5] برای تشریح این گوناگونگیِ حافظه و نشرِ لفِ آن، به‌اختصار با مددگیری از مثال‌های ساده، دست به تعریف یکایکِ انواع حافظه می‌زنم تا مَفصلی زده شود بر نقطۀ کانونی روایات این زندانیان، که از برای «حافظۀ جمعی» نوشته شده. در حافظۀ فرایندی، فی‌المثل می‌دانیم چگونه یک دوچرخه را برانیم؛ در حافظۀ معناشناختی یا بیانی، می‌دانیم دوچرخه دو چرخ دارد و یک زنگ؛ در حافظۀ شخصی یا سرگذشت‌وار، خاطرات شخصیِ خود از دوچرخه‌سواری را به یاد می‌آوریم؛ در حافظۀ شناختی، معنای چرخ و زنگِ دوچرخه را می‌دانیم؛ و در حافظۀ عادتی، خاطرات دوچرخ‌سواریِ خود را بازتولید می‌کنیم. از خلال روایات این مبارزان، که تجمیع خاطرات شخصی‌شان است، به «حافظۀ جمعی» دست می‌یابیم. پارادوکسِ عجیبِ حافظه این است که ماهیتا شخصی است، ولی درنهایتْ کارکردِ اجتماعی پیدا می‌کند. درنتیجه، هر حافظهْ امری است جمعی، چون هر حافظه از خلال رابطه‌ش با آنچه از طرف دیگران به اشتراک گذاشته شده است، وجود می‌یابد (میزتال، 1399: صص 30- 33).

نقش ضروری حافظه در زندگی اجتماعی، به این واقعیت مرتبط است که حافظۀ جمعی، بخشی از دستگاهِ معناسازِ «فرهنگ» است. و طبعا که این «فرهنگ» سپهرها و ساحت‌های مختلفی دارد که شاهدمثالِ عینیِ آن را جهت انضمامی‌کردنِ بحث و ملموس‌ترساختنش می‌توانیم در جان‌های آزادۀ گیلان دریابیم؛ ثبت روایت، ضبط رخداد، تشریک خاطره، تکثیر استقامت، احیای زندگی، امحای ناامیدی، و به‌یادآوری مفهوم «رفاقت» و عمل به فلسفۀ مراقبت چونان «پراکسیس». و این حافظۀ جمعی اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد چراکه «تصویری از جهان را تثبیت می‌کند که در رابطه با معنادارساختن عمیق‌ترین ابهام‌های آن متقاعدکننده است و نه‌تنها گذشته را بازتاب می‌دهد، بلکه همچنین از طریق مجهزساختن افراد به فهم‌ها و چارچوب‌های نمادین که آن‌ها را قادر می‌سازد جهان را معنادار کنند، به واقعیتِ حاضر شکل می‌دهد» (همان: 37). «واقعیتِ حاضر» را اگر عمیق‌تر درک می‌کنیم از صدقه‌سریِ امثال این چنین جان‌های زیبایی است. عربیِ شیوا عبارتی دارد تلخ ولی درست: «تُنسی کأنک لم تکن.»، فراموش می‌شوی، گوئی هرگز وجود نداشته‌ای. چند خطی که سیاه کردم، تلاشی بود ناچیز در برابر کارِ بزرگِ این مبارزان، جهت حفظ خاطره و جلوگیری از فراموشی، و روی کاغذ آوردم چراکه به گفتۀ «هوانوردِ» داستانِ یوگنی وادالازکین: «می‌نویسم. روی کاغذ همه چیز پایدارتر و مطمئن‌تر است. تو که می‌دانی، حکایت‌های شفاهی در حافظه رنگ می‌بازد و تغییر می‌کند، ولی آنچه نوشته شده عوض نمی‌شود، تازه، مهم این است که می‌توانی آن را بارها بخوانی.» (وادالازکین، 1398: 334).

به آخرِ نوشتۀ کوتاهم نزدیک می‌شوم. نمی‌دانم حس و شمِ شخصی است، یا شمای خوانندۀ جدی نیز، همین «تداعی» را حس کرده‌اید. نحوۀ ربودن این مبارزان، پهنۀ رفتاری و عقیدۀ سیاسی و فاکتور جنسیتیِ آن‌ها، ناخودآگاه ماجرای «53 نفر» را در ذهنم زنده کرد. در میانه‌های متن، با گریز به بزرگ علوی از زندان نوشتم، در خطوط آخر متن نیز، به بزرگ علوی گریز می‌زنم. علوی در خط آخر کتاب «53 نفر» نوشت: «بدین طریق، مبارزۀ 53 نفر در زندان خاتمه یافت، و بدین طریق مبارزۀ آن‌ها در خارجِ زندان آغاز شد.» (علوی، 1383: 328). آرزوی آزادی و رهاشدن از بند را برای تمام فعالان سیاسی با هر گرایشی دارم، و امید را در دل و جان زنده نگه می‌دارم، که فعالان گیلان زودتر از موعد از زندان رها گردند و آزاد. ولی خب! کیست که نداند آنان که مقاومت را زندگی کرده‌اند، نه زندان، و نه دیوار، جلوی «زندگی و زیست روزمره‌شان» که همان مقاومت و ایستادگی است را نمی‌تواند بگیرد. مبارزۀ اصلیِ آن‌ها بعد از آزادی آغاز خواهد شد. «خواهران میرابال»، خواهرانی بودند که در زمانۀ جبارِ دومینیکن، رافائل تروخیو در برابر جباریت و دیکتاتوری و خفقان و ظلم و جور و تجاوز ایستادگی کردند، که در تاریخ به «پروانه‌ها» معروف گشتند و ماندگار. در خاتمۀ رمانِ خواندنیِ «در زمانۀ پروانه‌‎ها» - که عنوان مطلبِ خود را از آن عاریه گرفته‌ام – می‌خوانیم: «در خاطره‌ام همۀ آن‌ها را می‌بینم، بی‌حرکت چون مجسمه، مامان و بابا، و مینروا و ماته و پاتریا، و فکر می‌کنم که کسی کم است. و دوباره آن‌ها را می‌شمرم تا متوجه می‌شوم ... این منم، دِدِه، کسی که زنده ماند تا این داستان را بگوید.» (آلوارز، 1400: صص 413- 414). امید که تار مویی از سرِ زلف این «جان‌های زیبا» کم نشود و سرزنده‌تر از قبل بازگردند، تا هم مبارزه را مجددا آغاز کنند، هم خود روایت کنند. در زمانه‌ای سخت و سیاه و تلخ زندگی می‌کنیم، ولی بی‌شک دورانی «تاریخی» را از سر می‌گذرانیم. از معدود شیرینی‌های این روزگار تلخ، زندگی در «زمانۀ پروانه‌ها» است.

زنده‌باد پروانه‌ها

 

منابع:

  • آلوارز، خولیا، در زمانۀ پروانه‌ها، حسن مرتضوی، تهران: خوب، 1400، چ 1.
  • ازوپ، حکایت‌های ازوپ، همایون‌پاشا صفوی، تهران: کیمیا، 1393، چ 3.
  • تاجبخش، کیان، سرمایۀ اجتماعی: اعتماد، دموکراسی و توسعه، افشین خاکباز، تهران: شیرازه، 1389، چ 3.
  • داستایفسکی، فئودور، یادداشت‌هایی از خانۀ مردگان، سعیده رامز، تهران: نشر نو، 1401، چ 5.
  • علوی، بزرگ، پنجاه و سه نفر، تهران: نگاه، 1383، چ 2.
  • علوی، بزرگ، ورق‌پاره‌های زندان، تهران: نگاه، 1398، چ 5.
  • فوکو، میشل، مراقبت و تنبیه: تولد زندان، نیکو سرخوش و افشین جهان‌دیده، تهران: نی، 1390، چ 9.
  • موریس، نوروال، و دیوید ج. روتمن، سرگذشت زندان: روش مجازات در جامعۀ غرب، پرتو اشراق، تهران: ناهید، 1390، چ 1.
  • میزتال، باربارا، درآمدی بر جامعه‌شناسی حافظه، محمد رسولی، تهران: تیسا، 1399، چ 1.
  • وادالازکین، یوگنی، هوانورد، زینب یونسی، تهران: نیلوفر، 1398، چ 1.

 

پانوشت‌ها:


[1] - productive

[2] - semantic

[3] - personal

[4] - cognitive

[5] - collective