دیدبان آزار

نامه #الهه_محمدی از زندان اوین برای تولد همسرش 

«بلندترین دیوارها روزی فرو می‌ریزند»

الهه محمدی: روزهایی که در انفرادی بودم، سهم من از زندگی یک چهاردیواری دودرسه‌متری بود که زمین سردش لحظه‌به‌لحظه به تو یادآوری می‌کرد که تنهایی و کسی را نداری که تنگ در آغوش بکشی، با زمزمه کنی، بخندی و به خواب بروی. تو تنهای تنها، باید سلاحت را در دست می‌گرفتی و زمین سرد سلول را گرم می‌کردی و روشنش می‌داشتی. آن یاد عزیز برای من تو بودی. یک روز طولانی انفرادی، که نمی‌دانستم کدام ساعت روز بود، وقتی خیره به روبرو نگاه می‌کردم و در سلول ساکن جلویم قد علم کرده بود، یک‌باره بلند شدم و به سمت دیوار رفتم، دست‌هایم را باز کردم و آن را در آغوش کشیدم. و آن دقایق اولین‌باری بود که با خودم بلند‌بلند حرف زدم و صدایم را در موقعیتی غیر از اتاق بازجویی شنیدم. می‌دانی آن جملات چه بود؟ من صبورم، از تو می‌خواهم صبور باشی سعید جان. مقاوم بمان که من ۱۴ سال است صبوربودن را پیش تو تمرین کرده‌ام. گفتم دلم برایت تنگ شده، حتما به‌زودی برمی‌گردم و لحظات نازیسته‌ام را با تو زندگی خواهم کرد.

در تمام ۴۵۰ روز گذشته، هرروز، بی‌اغراق هرروز با خودم این جمله را تکرار کرده‌ام که این ستم روزی تمام خواهد شد، ما راه و رسم و باور عبور از این دیوارهای سنگین و بلند را خوب بلدیم، گفته‌ام این انتظار به سر می‌آید و میل به رهایی آنچنان واقعی خواهد شد که اندوه سمج را شسته و غصه‌ای که آنقدر سفت بود که از گلویت پایین نمی‌رفت، قورت خواهی داد. تا آن‌روز پردل بمان سعید جان، که من همانطور که هرروز پشت تلفن برایم تکرار می‌کنی، قوی‌تر از همیشه‌ام. ما با هم اندازه و وسعت و طولانی‌بودن زندان‌ها را پشت سر می‌گذاریم. بلندترین دیوارها روزی فرو می‌ریزند و آنچه می‌ماند، نقش توست در دیوار بلند دیگری که همه ما با هم می‌سازیم. دیواری که بلندتر از دیوارهای هر زندانی است.