دیدبان آزار

به یاد سمیرا سبزیان

«تکرار هفت زمستان»


نویسنده: تارا

سمیرا سبزیان، زنی که کودک‌همسری را تجربه کرده و‌ بابت دفاع از خود به اعدام محکوم شده، در بند عمومی است. با وجود توقف موقتی اجرای حکم اعدام سمیرا، حکم اما همچنان لغو نشده است و جان عزیز او همچنان در خطر است. اطمینان دارم که اکثریت زنان ایرانی خشونت جنسی را به‌شکلی تجربه کرده‌اند. ایران با اعدام دست‌کم ۱۶ زن در سال ۲۰۲۲، بزرگترین اعدام‌کننده زنان در جهان است. در سال جاری میلادی تاکنون نیز دست‌کم ۱۷ زن در ایران اعدام شده‌اند. در ۶۶ درصد از قتل‌های رخ‌داده، زنان به قتل همسر یا شریک زندگی خود متهم شده بودند. طبق قوانین ایران، زن حتی در موارد خشونت خانگی به‌راحتی امکان طلاق ندارد. زنان بدون پشتوانه مالی، حق حضانت فرزندان و ...، مجبور می‌شوند در روابط خشونت‌آمیز بمانند. 

روزی، جایی در میان کتابی خواندم: «زندگی زنان، به‌سان چرخه‌ای از تکرار تاریخی پایان‌ناپذیر است.» امروز در این تاریخ، چرخه ستم تاریخی علیه زنان دوباره تکرار می‌شود. زنی به نام سمیرا از در دفاع از خود، در واکنش به موقعیت خود مرتکب قتل شده است. سمیرا تنها ۱۵ سال داشت که به‌اجبار کودک‌همسر شد. سمیرا زمانی که مرتکب قتل همسر شد، ۱۹ سال داشت و دو فرزند ۷ ساله و ۶ ماهه داشت. او از ۱۰ سال پیش به این اتهام بازداشت شده و در تمام این مدت از دیدن فرزندانش محروم بوده است. حال برای اولین‌بار در این سال‌ها، فرزندان خود را برای ملاقات آخر پیش از اجرای حکم اعدام، ملاقات کرده است.

سال‌ها پیش دختری دیگر مثل سمیرا، مرتکب قتل شد. هنگامی که انتظارش را اصلا نداری، چرخه ستم علیه بدن تو آغاز می‌شود. یک زن، یکی مثل من، یکی مثل شما، در سال ۱۳۹۳ به خاطر دفاع از خود در برابر تجاوز با صدای اذان صبح اعدام شد؛ ریحانه جباری. دختری که دست‌بر‌قضا با یک مامور امنیتی که خود را جراح پلاستیک معرفی می‌کند آشنا می‌شود و برای طراحی داخلی مطب او به جایی می‌رود که ظاهرا محل کار او است. در آن مکان مرد دست به آزار جنسی می‌زند اما او برای دفاع از خود به اولین چیزی که اطرافش در همان خانه می‌بینید متوسل می‌شود؛ چاقو. چاقو را بر می‌دارد و درحالیکه مرد همچنان به آزارش ادامه می‌دهد، ریحانه هشدار می‌دهد که اگر ولش نکند به او چاقو می‌زند. آزار را ادامه می‌دهد. ریحانه چاقو را در کتف مرد می‌زند. آن مرد، مرتضی عبدالعلی سربندی، می‌میرد. ریحانه را شبانه می‌برند. او دختری ۱۹ ساله بود، اتهام قتل غیرعمد را پذیرفت و دلیل استفاده از چاقو را دفاع از خود در برابر تجاوز جنسی اعلام کرد.

ریحانه تمام این سال‌ها چه وقتی در میانمان بود و در زندان برای زنده‌ماندن مبارزه می‌کرد و چه بعد از مرگش، صدای ماندگاری علیه تجاوز بود. هنگامی که زنده بود نامه می‌نوشت. چه زیبا هم می‌نوشت. از تمامی آن نامه‌ها و پاره‌هایی تصویر و فیلم، مستندی به کارگردانی اشتفی نیدرزول ساخته شده است. مستند با ماکتی طراحی‌شده از زندان شروع می‌شود. همان‌جایی که ریحان ۱۹ تا ۲۷سالگی‌اش را در آنجا سپری کرد. کارگردان در قسمتی از این اثر، می‌گوید: «ما میلیون‌ها قطعه‌ کوچک داشتیم و مدت زیادی طول کشید تا بفهمم که چه چیزهایی دارم و چگونه می‌توانم از آن‌ها فیلم بسازم. شعله پاکروان تصاویر و صداها را ضبط می‌کرده است تا دخترش پس از آزادی از زندان بفهمد که در آن سال‌ها، چه کسانی، چقدر برای آزادی‌اش کوشیده‌اند. اما همه‌چیز جور دیگری پیش رفت، ریحانه از شرط بخشیده‌شدنش ــ‌اعلام اینکه مقتول قصد تجاوز به او را نداشته‌ــ سر باز زد، و پسر ارشد مقتول صندلی را از زیر پایش کشید.»

دوربین در میان ماکت طراحی‌شده از زندان و مادر ریحان، شعله که بر بالای ماکت ایستاده با صدای ضبط‌شده از ریحان و تماسش از زندان شروع می‌شود: «این تماس از ندامتگاه شهر ری می‌باشد...تماس‌گیرنده زندانی می‌باشد...من ریحانه جباری، ۲۳ سال دارم. با طناب داری که...اگر این‌ها را می‌نویسم برای بازگو‌کردن واقعه‌ای است که بر من رفت. می‌خواهم آدم‌ها بدانند و بعد هر قضاوتی که خواستند بکنند. می‌خواهم بشنوند و بعد اگر خواستند طناب دار را محکم‌تر بر گردنم ببندند. می‌خواهم بدانند که در  نوزده‌سالگی چه بر من رفت که اکنون از مرگ نمی‌ترسم.»

در جایی شعله مادر ریحان از زخمی عمیق بر تن ریحان می‌گوید: «حکم اجرا شد. ۳۰ ضربه شلاق به او داده بودند. تحت عنوان ارتباط با نامحرم ولی نه به معنای رابطه جنسی. اصلا مگه میشه؟ سربندی سعی کرده بود بهش تجاوز کنه و ریحانه داشت به خاطر دفاع از خودش مجازات می‌شد؟ شما باور می‌کنید که حتی اگر مورد تجاوز جنسی قرار بگیری باز شما رو محکوم می‌کنن به ارتباط نامشروع؟ و این حکم اجرا شد قبل اینکه ریحان اعدام بشه.»

دادگاه ریحانه یک‌و‌سال‌نیم بعد از دستگیری و بازداشتش برگزار شد. بازهم بازگشت ماکت را می‌بینیم. دادگاه ریحان با جزئیات تمام به‌خوبی طراحی شده است. تصاویر میان ماکت دادگاه و صدای زر امیرابراهیمی که در گوشت نوشته‌های ریحان را می‌خواند: «‌برای آزادی باید از مسیر دادگاه عبور می‌کردم. تصمیم داشتم در دادگاه همه کسانی را که آزارم داده بودند رسوا کنم. خودم، راز تناقضات اعتراف‌هایم را می‌گفتم. قاضی نمی‌توانست در مقابل استدلال‌هایم تاب بیاورد... قاضی کوه‌کمری نشانه‌های بررسی دقیق را مطرح کرد. این دختر را می‌گوییم جوان بوده و فریب ظاهر را خورده، اصلا نامسلمان و بد، اما آن آقا که متدین بوده و میانسال، چگونه خود را در شرایط خلوت با زن نامحرم، آن‌هم در مکانی که متعلق به خودش بوده قرار داده است؟ پاسخ سکوت بود و دانستم که این قاضی می‌تواند همه آنچه بر من رفته است را کشف کند.»

پس از اتمام دادگاه، تنها امید ریحان به برقراری عدالت را از تهران تبعید کردند. در جلسات بعدی دادگاه، دیگر حرف از عدالت نبود. می‌پرسیدند: «تو اگر قصد دفاع از خودتو داشتی چرا داد نزدی که از همسایه‌ها کمک بخوای؟ چرا خودت رو از بالکن پایین ننداختی؟ لااقل می‌گذاشتی تجاوز کند بعد می‌رفتی پلیس و شکایت می‌کردی...» پس او چنین نوشت: «مرد کجا درک می‌کند روح له‌شده دختری جوان را بعد از تجاوز؟ مرد کجا می‌فهمد هجوم ترس و قفل‌شدن فکر و ذهن و بدن دختری جوان را که در دست‌های مردی تحریک‌شده اسیر است؟ قانون مربوط به تجاوز به دختران و دفاع آنان در برابر تجاوز را مردها نوشته‌اند. اگر مقابله‌به‌مثل کنند محکوم‌اند. اگر دفاع کنند محکوم‌اند. اگر تن به تسلیم دهند باز هم محکوم‌اند. من با تمام وجودم تلاش می‌کنم تا فریادم را از طرف تمام زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند یا در معرض تجاوز بوده‌اند به آنان برسانم حتی اگر این فریاد به قیمت از‌دست‌دادن جانم باشد.»

در آخرین صدایی که ما از ریحانه در مستند می‌شنویم برایمان نوشته‌ای را روخوانی می‌کند: «آرزو می‌کنم روزی بیاید که هیچ دختری در معرض تجاوز نباشد. آرزو می‌کنم روزی بیاید که هیچ‌کس از لباس قدرتی که به تن دارد سوءاستفاده نکنه. آرزو می‌کنم روزی بییاد که حق هیچ مظلومی فقط بخاطر مظلومیت پایمال نشود و روزی همه این آرزوها برآورده شود.» از زمان اعدام ریحانه تا کنون، در این سال‌ها میدان جولان‌دهی مردسالارانه به عرصه‌ مبارزه وسیع‌تری برای زنان ایرانی تبدیل شده است. بسیاری از زنان سکوت خود را شکستند. اما همواره موانع متعددی سر راهمان بوده است. از جمله مواجهه هم‌چنان مردسالارانه با مقوله تجاوز و توصیه‌های آمرانه‌ای چون: «شکایت کنید.» در برابر نظامی که ابزار و تمایل محافظت از زنان را ندارد و خود متجاوز اصلی به ساحت زیست آنان است، به کجا شکایت ببریم. شکایت ببریم که خود متهم به برقراری رابطه نامشروع شویم؟ از دیگر موانع دادخواهی پرسش‌های تکراری است: «سندت کجاست؟ چطور داستانت را باور کنیم؟» چطور در لحظه تجاوز، در آن موقعیت هراسناک فلج‌کننده می‌توان سند و مدرک برای اثبات فراهم کرد؟ مگر چنین جرائمی شاهد هم می‌توانند داشته باشند؟ 

از طرفی دیگر اتفاقی که به‌شدت رایج شده، دفاع جمعی از متجاز است. به نظر می‌رسد آنجایی که اتحادی مردانه حول افراد متهم به خشونت جنسی شکل می‌گیرد، متحدین به‌خوبی به وقوع خشونت واقفند. این اتحاد از‌آن‌رو ایجاد می‌شود که متحدین به‌خوبی می‌دانند روزی نوبت رسوایی آنان نیز خواهد رسید. پس در همان ابتدا روایات زنانه را سرکوب می‌کنند و با اشاعه‌ پیش‌فرض‌هایی تکراری، تلاش می‌کنند عرصه روایتگری را تنگ کنند و به بیراهه و بن‌بست بکشانند. فشار اجتماعی بر زنان جهت حفظ سکوت، نوعی طناب دار است. اما ما روزانه و مصرانه علیه یک سیستم مردسالار می‌جنگیم و بارها از حجم خفتی که بر سرمان می‌رود زمین می‌خوریم و بلند می‌شویم. دیروز کنار ریحانه بودیم و امروز کنار سمیرا و فردا و روزهای آتی کنار دیگری. و این فریاد دادخواهی ادامه خواهد داشت. 


منبع تصویر: "Margaret, Scottish Martyr" by John William Waterhouse (1849−1917)