دیدبان آزار

درباره اجرای اعتراضی دانشجویان دانشکده موسیقی دانشگاه هنر تهران

آن لابی کوچک مملوء

نویسنده: ...

در سال 2019 اعتراضات شیلی را در اخبار و توییتر دنبال می‌کردیم. پررنگ‌ترین خاطره‌ای که از تصاویر و اخبار آن اعتراضات برای من به عنوان یک ناظر بیرونی مانده دو چیز است:

یک. مردم اسم میدانی که اعتراضات در آن شکل می‌گرفت را تغییر داده بودند به میدان «کرامت». کلمه‌ای که پیشتر در بهار عربی طنین‌انداز شده بود. شاید این شدیدترین و جدی‌ترین مواجهه من با این کلمه در عمرم بوده باشد. اسم تازه میدان مردمی در یک کشور دیگر را با خود زمزمه می‌کردم و از طریق آن کلمه‌ای در زبانم از آن من شد: «کرامت». این کلمه از آنجا در ذهنم حک و معنادار شد. کلمه‌ای برای ما مردم.

دومی ویدئویی بود که از همخوانی سرود انقلابی مردم متحد توسط جمعیت کثیری از مردم با همراهی اعضای ارکستر ملی در شیلی وایرال شد. سرودی که فارسی‌اش را هم شنیده بودم و برایم خاطره انقلابی بود که ندیده بودمش. من از ایران شاهد تظاهرات شیلی بودم و شکوه خیزش مردمی دائم مرا برمی‌انگیخت. مواجه با یک انقلاب در حال وقوع مثل مواجهه با طبیعت آدم را دچار وجدی توصیف‌نشدنی می‌کند. بله. «هوا لطیف است و پاک و جان سرشار از شرارتی شاد.» این شگفتی دیدن شرارت جان‌های آدم‌ها چیزی فراتر از تحلیل‌های سیاسی و نگرانی‌ها بابت ماهیت و روند خیزش‌هاست. آن نقطه‌ مواجهه با امر فراطبیعی در طبیعت است فارغ از تبیینهای علمی. شگفتی از شکوه و جادو بدون میل به توضیح آن. مواجهه با عنصری غریب در روزمرگی خیابان‌های معمولی. جان‌گرفتن این باور و شهادت به اینکه نظم امور، امور روزمره را قدرت مردمی می‌تواند از کار بیاندازد.

 

بیشتر بخوانید:

از انفعال و سکوت تا هیبت «ما»

«ما آنچه را که مادرانمان تجربه کردند، محکوم می‌کنیم»

 

چه چیزی در آن ویدئو مرا مسحور خویش کرده بود؟ شاید در وهله اول سیل جمعیت. شاهد جمعیت کثیری از مردم بودن. هم‌خوانی سرود، شکوه جمعیت را دوچندان کرده بود و رهبری اصوات انقلابی به دست هنرمندان مزید بر این وجد بود. برحسب تصادف وقتی داشتم از این وجد با یکی از دوستان موزیسینم حرف میزدم، او گفت که یکی از اعضای ارکستر را می‌شناسد، یکی از کسانی که در صحنه حضور داشته. برایم باورکردنی نبود که با یک واسطه به آن بدن انقلابی، به آن جمعیت کثیر متصل شده بودم. خواستم با آن فرد مصاحبه کنم و برای این گفتگو بسیار اشتیاق داشتم. اما وقتی شروع به نوشتن سوال‌هایم کردم دیدم سوالی ندارم. آنچه مرا برمی‌انگیخت و برایم الهام‌بخش بود نه اطلاع از چندوچون وقایغ بلکه همان در معرض بودن و اتصال خیالی بود. تخیلِ بودن در کناره‌های جمعیتی که در خیابان مردم متحد را می‌خواند. گرفتن دست نامرئی یکی از آدم‌های تظاهرات. تمام چیزی که در لحظه جریان انقلاب می‌خواستم. میل آنجا بودن. در جمعیت بودن و سرود خواندن. نمی‌خواستم چیز بیشتری بدانم تنها می‌خواستم یکی از آنها باشم. انقلاب صحنه تاثرات متقابل و کشف و بازتربیت احساسات است. در حقیقت ما نمی‌توانیم با یک انقلابی گفتگو کنیم. حرف نمی‌توانیم بزنیم. صحنه انقلاب صحنه بروز و بیان عواطف است و به‌راستی که سرود و شعار تنها فرم بیانگری مناسب اعتراضات و خیزش‌هاست.

سرود خوانی دانشجویان در دانشگاه هنر، آن جمع چندنفره در گوشه لابی ساختمان دانشگاه، مرا دچار همان وجد کرد. چه‌بسا وجدی بیشتر. به‌سرعت خاطره‌ای را که از اعتراضات شیلی داشتم بالا آورد. کرامت را در کنار شعر جدیدی که خوانده می‌شد: زن، زندگی و آزادی را. چه‌قدر این چند کلمه را در جریان این خیزش زمزمه کرده‌ایم و انگار تازه این کلمات در زبانمان از آن ما شده‌اند. کلماتی از آن مردم. کلماتی برای بیرون‌آمدن از دهان مردم. تنها کافیست به یک غریبه بگویی زن زندگی آزادی و عمیقترین عواطفت را در خیابان به او اظهار کنی. سرود مردم متحد اینبار با کلمات مردم متحد خوانده شد. سرودی برای امروز، کلماتی که از دهان مردمی دیگر به ما رسیده و حالا از دهان ما می‌رود که از دهان مردمان دیگر خارج شود. می‌رود که در زبان‌های دیگر هم زن، زندگی و آزادی دوباره از نو کشف و تصاحب شود. در افغانستان طنین‌انداز شود. در شیلی. همین گردش و سرایت زبانی موج جمعیت آن اجرای خیابانی شیلی و اعضای ارکستر که آمده بودند عجیب‌ترین اجرای زندگی خود را بالای پل عابر پیاده اجرا کنند را به گروه سرود دانشکده هنر پیوند می‌زند. بدن‌ها میانجی اتصال گذشته و احضار تاریخ هستند و ارتباط از خلال تاریخ و بدن‌ها ایجاد می‌شود.

یک جمع کوچک به یک سیل جمعیتی متصل شده و تصاویر جمع‌های بزرگ و کوچک روی هم می‌افتند. بارتاب‌های مکرر تصاویر آن اجتماع بزرگ را می‌سازد. اجتماعی از گذشته که همواره در حال آمدن است. چه چیزی به اجرای این گروه کوچک پایین پله‌های دانشکده، چنان کیفیتی می‌دهد؟ کیفیت همان جمعیت‌شدن را. تو گویی موج جمعیت، پرتلاطم‌تر از هر موجی در آنها جاری بو. احضار تاریخ و خاطره پای پله‌ها. چه بسیار کسانی را دیدم که ویدئو را شیر کرده و با شگفتی نوشته بودند دانشگاهی که من در آن درس خواندم، بارها از کنار همین پله‌ها رد شدم.

دانشجوها این روزها با فضای دانشگاه همان کاری را می‌کنند که انقلابیون با فضای شهری. دانشجوها در حال اشغال دانشگاه خودشان هستند. اگر پیش ازین تنها کاربران معمولی آن بودند، امروز آنها مانند انقلابیونی که خیابانها را می بندند یا مراکز دولتی را تسخیر می‌کنند، در حال بازپس‌گیری و بارتعریف کاربری محیط‌های هرروزه ترددشان هستند. چه سلف باشد چه پای پله‌های دانشکده. چه با تجمع در لابی دانشگاه‌ها باشد و چه با غیب‌شدن از کلاس‌ها و گذاشتن آن برای استادانی که به ارواح درس می‌دهند. امروز فضای دانشگاه هم‌پای خیابان بحرانی شده و در حال خلق کاربری‌های جدید برای خودش است. همانطور که در آبان 98 مردم اتوبان‌ها را بند آورده و وسط اتوبان زیلو انداخته و مشغول قلیان و فوتبال و ورق‌بازی و پیک‌نیک شدند. دانشجویان دانشگاه هنر هم شگفت‌آورترین اجرای حرفه‌ای خودشان را پای پله‌های دانشکده انجام دادند. و در آن لابی کوچک هم دانشجویان دیگر دانشگاه‌ها، هم مردم معترض در خیابان و هم  بدن جمعیتهای معترض مردم دیگر کشورها را احضار کردند. خوشا این لابی کوچک مملو از ارواح شورشی و جان‌های شرور شاد مردم.

مطالب مرتبط