پائیز گذشته، برای اولین بار در دانشگاه تدریس کردم؛ کلاس جستارنویسی برای ترم اولیها. هم هیجانزده بودم و هم به خاطر وجود تلههای احتمالی که بر سر راه معلمان تازهکار است، احتیاط به خرج میدادم و تا حد امکان از دوستان استادم میخواستم از هیچ نصیحتی دریغ نکنند. بعد از دریافت بازخوردهای بسیار، سعی کردم طرح درسم را طوری تنظیم کنم که خود را در معرض خطر واقع شدن در جایگاه تراپیست، قرار ندهم. استادهای دیگر به من گفتند که از آنجا که زن و از استادهای دیگر جوانتر هستم (و حتی از سن خود هم جوانتر به نظر میرسم)، این احتمال وجود دارد که بیشتر به عنوان یک همکلاسی یا سرپرست تلقی شوم تا یک فرد دارای اقتدار. از آنجا که دانشجویانم به معنای واقعی کلمه اولین تکلیفهای دانشگاهیشان را برای من مینوشتند، نگران این بودم که نکند به خصوص جستارهای شخصیشان به نوشتههای دردناک اعترافآمیز بدل شود.
نیاز به گفتن نیست که از دادن موضوعات تروماتیک به دانشجویان پرهیز میکردم. از عمد متن شاهکار «شکرگزاری در مغولستان» از آریل لوی را -که مطلبی ویرانگر درباره مرگ نوزادش، آن هم تقریبا بلافاصله پس از مرگ او در اثر زایمان زودرس است- نگه داشتم تا روزی که ارائه پیشنویس انشاهای شخصی بچهها مقرر شده بود؛ که مبادا با خواندنش فکر کنند مجبورند با موضوعاتی چنین سهمگین دست به گریبان شوند. طی بحث کلاسی، توضیح دادم که من انشاهای شخصی را بیشتر به سمت داستانهای ظریف و کوتاه سوق دادهام تا رویدادهای تعیینکننده زندگی؛ به این دلیل که ماهیت احساسمحور کارهایی از این دست، اغلب اصلاح و بازبینی را بسیار طاقتفرسا و یحتمل دردناک میکند. حتی به شوخی به آنها گفتم که قرار نیست به «پانزده نوزاد مرده» و یا همردههای تازهواردشان در دانشگاه نیویورک نمره بدهم.
خاطرات بازمانده موضوع حساسیتبرانگیزی است؛ موضوعی که به واسطه آسیبهای موجود در آن، میتواند بهشدت در مقابل نقد شدن مقاومت کند. من هنوز به وضوح سکوت کرکننده کلاس ادبیات هولوکاست را که در دوره لیسانس برداشته بودم، به خاطر دارم، چون هیچکس حاضر نیست مشروعیت دلخراش الی ویزل و پریما لوی را خدشهدار کند. البته که آنها هم منتقدان خاص خودشان را دارند، اما پوسته سخت زخم، مانعی بر سر راه محتوای هر کتابی است. کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم: سخن بازماندگان تعرض جنسی در محیط دانشگاهی»، اثر هنری هولت در سال ۲۰۱۶، منتخبی از تجربههای تروما و تحقیقی مردمنگارانه از خشونتهای جنسی بسیار عادیسازیشده علیه دانشجویان است. در یکی از صفحات، به نقل از بازماندهای به نام ابی گیتوود، حق مطلب درمورد فلسفه این مجموعه بیان شده است: «پرسیدن این سوال که من با چه نیتی پا پیش گذاشتهام، برابر است با اعمال خشونت دوباره علیه من. از من نپرسید چرا درباره آنچه که برایم رخ داده، حرف میزنم.»
منطقی که پشت این مقاومت آشکار نسبت به تحقیق و پرسوجو وجود دارد، از یک نوع تقاضای برحق برای احترام به اشخاص سرچشمه میگیرد؛ احترامی که معمولا از بازماندگان خشونت دریغ میشود. با این مقیاس، اخلاقیترین کار ممکن این است که کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» مورد سنجش و بازبینی قرار نگیرد؛ چرا که این بازماندهها آنقدر شجاع بودهاند که پا پیش بگذارند. پس ما چه هیولاهایی باید باشیم تا روایات آنها را واکاوی کنیم؟
به هیچ وجه قصد ندارم که به این کتاب به عنوان یک اثر ادبی «نمره» بدهم، درست به همین دلیل که یک مستند را بر اساس شیوایی بیان مصاحبهشوندههای آن قضاوت نخواهم کرد. اما اگر تنها معنای زیر سوال بردن ارزش یا هدف این کتاب حمله دوباره به بازماندگان است، پس به یک تنگنای اساسی برمیخوریم. سخنان گیت وود کتاب را نه به عنوان یک متن، بلکه به عنوان اثری تاریخی معرفی میکند؛ زمانی مقبرهای مقدس بر روح بازمانده قرار میدهد و زمانی دیگر مقبرهای خالی بر شخصیتی که بازمانده پیش از وقوع تعرض داشته است. ما بهعنوان مخاطب عمومی دعوت میشویم تا بدون هیچ سوالی دستبهسینه به تماشای نمایش خاطرات بنشینیم، تاسف بخوریم و از ماهیت دلخراش آن متاثر شویم.
گمان نمیکنم این رویکرد چندان سودمند باشد؛ زیرا فاصلهای بین خواننده ایجاد میکند که این مناقشه را برمیانگیزد که هدف کنشگرانه این کتاب چه چیز میتواند باشد؟ اینجا سعی میکنم با نگاهی منتقدانه به این مجموعه به عنوان یک کار تحقیقی بپردازم؛ چرا که گمان نمیکنم میان بحث کردن درباره شیوه حرف زدن از تعرض جنسی و شیوه تفسیر آن از یکسو، و ادامه حمایت از افراد شجاعی که پا پیش میگذارند و درباره تجربه خود صحبت میکنند از سوی دیگر، تضادی وجود داشته باشد.
ساختار کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» بنا به دلایلی قابل دفاع، قویترین جنبه کتاب است. کتاب داستانهای کامل را یکی پس از دیگری ذکر نمیکند؛ بلکه هر تجربه شخصی را به دورههای زمانی مختلفی تقسیم میکند و ضمن اینکه آزاردیدگان روایتهای خود را فاش میکنند، دست به مقایسه تجربه میان آنها میزند. این طرز بیان مطالب بسیار هنرمندانه است که با حفظ روح یکپارچگی، میتواند تجربههای پراکنده تعداد زیادی از بازماندگان را منسجم و از کسالتبار بودن احتمالی لیست قربانیان یکی پس از دیگری، پرهیز کند. (انتظار میرود ساختاری خشک مثل روخوانی داشته باشد؛ چیزی که یکی از دوستان و بازماندگان به شوخی میگفت: «درست همانطور که باید؛ کتابی از این دست کتابها که روی میز سالن مطب دکترها میبینیم، فقط درباره تجاوز.»)
فصل اول با عنوان «پیشتر»، به نمایش صرف اختصاص دارد و به بازماندگان فرصت میدهد تا به ما شرح مختصری از پیشینه زندگی خود را قبل از ورود به دانشگاه بدهند. این فصل مجموعه بسیار متنوعی را دربرمیگیرد؛ هم به لحاظ جمعیتشناختی و هم شخصیتهای روایتگر. فصل دوم با عنوان «چگونه اتفاق افتاد» تعرض یا تعرضها را دربرمیگیرد و به خوبی توانسته علیرغم خودداری از ذکر جزئیات بصری، واقعبین و صریح باشد. سالها از وقوع این قبیل تعرضها میگذرد و برخی گزارشها به طرزی باورنکردنی پراکندهاند. زنی به نام لورن با آبوتاب جزئیات قبل و بعد از واقعه را توضیح داده اما در مورد واقعه تعرض تنها گفته است: «خودش را به من تحمیل کرد، بعد گفت به من پیام بده و رفت.» که هم بسیار صریح است و هم تاثربرانگیز.
فصل سوم «آسیب روحی و افشا» با عواقب مسئله سروکار دارد که در برخی موارد از خود مسئله تعرض هولناکتر است. دانشگاهها، خواسته یا ناخواسته، اغلب در مورد گزارشهای تعرض جنسی از خود سوءمدیریت نشان میدهند. عملکرد پلیس، مراجع قانونی و حتی کادر درمان اغلب فاجعهبار است. نژادپرستی و ترنسهراسی هم به شیوهای وحشیانه، استخوان لای زخم میگذارد. البته آدمهای معقول هم وجود دارند و در گوشه و کنار ممکن است عدالتی اجرا شود، اما برخی از دانشجویان سابق همچنان در فرآیند انطباق خود دچار مشکلند، درحالیکه برخی دیگر میگویند که احساس گمگشتگی میکنند. زنی نقل قولش را با این جمله به پایان میبرد که «احساس نمیکنم قوی هستم.» دیگری که بعد از آن مسئله ترک تحصیل کرده است میگوید: «احساس میکنم دیگر هیچ شانسی ندارم. باید چه کار کنم؟»
باشگاه آسیب روحی
اینجاست که اخلاقیات تحقیق زیر سوال میرود. بیرون کشیدن گزارش از بازماندگان تعرض در حالیکه هنوز با عواقب آسیب روحی دست و پنجه نرم میکنند، به وضوح استثمارگرانه است. البته قطعا یکی از توجیهات این خواهد بود که اعتراف کردن میتواند ارزش درمانی داشته باشد و یکی از ضرورتهای خبرنگاری بیان داستانهای دردناک است. اما «ما حرف شما را باور میکنیم» نه یک پروژه خبری است و نه دستاندرکارانش در زمینه رواندرمانی فعالیت میکنند. این کار یک شرح حال درهمبرهم است. با وجود اینکه خشونت را صراحتا به تصویر نمیکشد، گزارشهای زنانی که هنوز به وضوح در میانه افسردگی عمیق هستند، به لحاظ احساسی بسیار مهلک است. مخاطبین مد نظر چنین کتابهایی از افراد اهل تردیدی نیستند که مساله تجاوز را در محیط دانشگاهی از بیخ منکر میشوند. پس هدف تحریک این زخمهایی که هنوز بهبود نیافته چیست؟ با اینکه بنظر میرسد دلایل قابلاعتنایی وجود داشته باشد، شخصا باورنمیکنم که گردآورندگان هیچ یک از این دلایل را اینجا ارائه کنند و میخواهم به این بپردازم که علتش این است که این کتاب اثر زمان خودش است.
نویسندگان آنی ای.کلارک و آندریا ال.پینو مانند دو کرکس حریص نیستند. کتاب آنها صرفا رویکردی نسبت به گفتوگو درباره تروما و آسیب روحی را به نمایش میگذارد. بهخصوص آسیبهایی که بهگونهای نامتوازن زنها را متاثر میکند. این رویکرد تاکید را روی اعتراف و روایتهای فردی میگذارد. نیاز به گفتن نیست که صدای اعتراف هر زنی یک امر نو است. «مری بیرد» متخصص مطالعات کلاسیک و فمینیست، در مطلبی به نام «صدای همگانی زنان» اینطور استدلال میکند که زن رنجدیده یک کهنالگوست؛ زاده تاریخی که تنها زمانی به صدای زن وقع مینهد که آن را ناشی از درد شخصی ببیند. «بیرد» مینویسد: «با نگاهی کلیتر به آداب مدرن سخنوری، باز هم تنها همان یک حیطه مجاز را برای سخن گفتن مییابیم: یا در حمایت از منافع گروهی و یا برای نمایش دادن قربانی بودنشان.» اما اخیرا این گرایش دچار تسریع و تشدید شده و البته صدای بلند محتوای اینترنتی هم هیزم به آتش آن ریخته است؛ که اغلب نیز یا رویکردی سودجویانه دارد و یا اساسا علیه منافع بازماندگانی که دست به افشاگری میزنند، عمل میکند.
گاکر اخیرا مطلبی با عنوان «هیاهو و صنعتی شدن اعتراف»، پرده از شگرد استخدام یکی از وبلاگهای قدر درباره «مسائل زنان» به نام bustle.com برداشت. این وبلاگ که در یک بازه سی روزه در همین چندماه بیش از ۴۳.۸ میلیون بازدیدکننده داشت، به خاطر برونداد شگفتانگیزش و تولید محتوا در باب مسائل زنان شناخته شده بود. بعد کاشف به عمل آمد که برای برخی از وبلاگنویسانش یک «پرسشنامه شناسایی» نامتعارف ارسال کرده است. از نویسندگان این وبلاگ درخواست شده بود (و البته بدون اجبار!) تا از میان لیست بلندبالایی که شامل موارد زیر نیز بود، تمام مواردی را که در مورد آنها صدق میکرد، علامت بزنند:
-به مواد مخدر و یا مشروبات الکلی اعتیاد دارم/داشتهام.
-تا به حال در برنامههای ترک اعتیاد شرکت کردهام.
-در حال گذراندن دوره بازپروری هستم.
-به جلسات رواندرمانی میروم.
-از افسردگی رنج بردهام یا هنوز میبرم.
-تجربه پایان خودخواسته بارداری داشتهام.
-تجربه رابطه جنسی سهنفره داشتهام.
-تجربه رابطه جنسی گروهی داشتهام.
-مرگ فرزند را تجربه کردهام.
-در خانوادهای فقیر بزرگ شدهام.
-در رابطهای بدون تعهد هستم.
-رابطه جنسی متعارف را دوست دارم.
-رابطه جنسی متعارف را دوست ندارم.
-تا به حال زندانی شدهام.
-فمینیست هستم.
و البته:
-تا کنون آزاردیده تعرض جنسی بودهام.
بدون در نظر گرفتن قانونی بودن یا نبودن، و رنجی که این پرسشنامه تلویحا ممکن است تحمیل کند (و ناگفته نماند که در مورد دین و گرایشهای سیاسی هم سوال کرده است) «ریچ جوزویاک» به خوبی شرایط فرهنگی تولیدکننده این سند را تدقیق کرده است: «ممکن است برخی افراد با پرسشنامهای که تجربیات و آسیبهای روحی تمامعیار انسان را بیرون میکشد و آن را تبدیل به لیستی از موارد برای تیک زدن میکند، موافق یا مخالف باشند، اما در این بحثی نیست که این پرسشنامه در زمان خودش نمونه است و اتفاقا نمونه شگفتانگیزی هم هست. فضای کنونی رسانه بیشتر از هر زمانی میخواهد با زندگی نویسندگان درگیر شود؛ علیالخصوص اگر آنها به تهیه گزارش واقعی علاقهای نداشته باشند. بازار کنونی به روایت داستانهای شخصی -با توجهی که به آنها میکند- پاداش میدهد؛ هرچه صریحتر و جزئیتر، بهتر.
در این کارزار شهادتهای اعترافگونه، بد نیست این مسئله را در نظر بگیریم و از خودمان بپرسیم که کدام صداها و داستانها را ارج مینهیم و چرا؟ اعتراف به آسیب روحی بسیار جنسیتی است. و هرقدر هم که بخواهیم حسابش را از ملاحظات سیاسی جدا کنیم، پدیدهای غیرسیاسی و غیرتاریخی نیست. این ژانر از نگاه انتقادی به دور مانده است. هرچند که عادلانه نیست این نقدهای ناگفته را بیش از حد بر «ما حرف شما را باور میکنیم» سوار کنیم؛ تحقیقی که بیشتر در زمینه رفاه اجتماعی بازماندگان سرمایهگذاری کرده است با شلمشوربایی مثل باستل متفاوت است.
بیشتر بخوانید:
چرا پس از تجربه خشونت جنسی باید به رواندرمانی فکر کنیم؟
استانداردهای زیبایی و دشواریهای مضاعف بازماندگان خشونت جنسی
خوشبختانه چهارمین فصل کتاب، «بهبود و کنشگری هرروزه»، از ناراحتکنندهترین داستانهای «ما حرف شما را بار میکنیم» عبور میکند. نمونههایی از بهبود را ترسیم میکند و در خلال این جریان به تغییری اطمینانبخش در لحن دست پیدا میکند و در عین حال بر روی لحظات خوشایند رشد و پیشروی تاکید میکند.
فصل پنجم با عنوان «اعلان استقلال»، ملغمهای از شهادت و تصدیق است. و در نهایت فصل طلایی ششم به «حقوق و منابع» اختصاص دارد: یادداشتی کوتاه درمورد اینکه اگر مورد تعرض قرار گرفتید به سراغ چه کسی بروید؛ گروههای حمایتی، اورژانس فوریتهای اجتماعی، و صفحهای غیرقابل توضیح که صرفاً متمم اصل نهم قانون را نقل میکند و نیز چند یادداشت درمورد مفهوم نخنمای «بازنمایی».
همهگیری برون دانشگاهی
چنانکه در دنیای این روزهای فمینیستم اینترسکشنال باب است، «کلارک» و «پینو» تلاشی دلیرانه در «بازنمایی» به خرج دادهاند به این معنی که تریبونی در اختیار زنان و مردان، کوئیرها و ترنسها، مهاجران و رنگینپوستها قرار داده شده است. ابتکار قابل تحسینی است؛ اما مسئله بازنمایی پرسشی آزاردهنده و بغرنج را مطرح میکند که تصاویر زندگیهای نابودشده در کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» قادر به عنوان آن نیست: آیا اینکه در بحث مربوط به مسئله تعرض جنسی، حساب تعرض به دانشجویان را از غیردانشجویان جدا کنیم، کمکی به گسترش و یا شفافیت موضوع میکند؟ به خصوص که تحصیلکردهها به نسبت غیردانشجوها کمتر در معرض تعرض جنسی هستند؟
«کلارک» و «پینو» که خود بازماندگان تعرض جنسی در محیط دانشگاهند، مقصر ناتوانی در هدف قرار دادن خشونت جنسی علیه زنان در سطح کلان جامعه نیستند. در عین حال، این روزها آنقدر درباره همهگیری تعرض جنسی در محیط دانشگاهی میشنویم که ممکن است از این حقیقت دردسرساز غافل شویم که زنان دانشجوی آمریکایی بعد از فارغالتحصیلی به سمت جهانی راهی میشوند که حتی از محیط دانشگاهی هم برای آنها خطرناکتر است؛ همانطور که همواره زنان بسیار زیادی در آن جهان بیرون مورد تعرضهای وحشیانه جنسی قرار میگیرند.
اوباما در سال ۲۰۱۴ کمپین «برعهده ماست» را به راه انداخت که از هر زن و مردی در سرتاسر آمریکا میخواست «که به عنوان یک فرد، متعهدانه به میدان بیایند و بخشی از راهکار تعرض جنسی در محیط دانشگاهی باشند.» با وجود چنین فراخوانهای دانشگاهمحور مشهوری، بیشک بسیاری از ما تصور میکنیم دانشگاه یکی از نخستین جاهایی است که در آن خطر آزار جنسی وجود دارد. رسانه نیز موفق شده است بر تلقین این تصور دامن بزند؛ به خصوص با گزارشهایی نظیر آنچه در سال ۲۰۱۵ توسط سیانبیسی با موضوع تعرض جنسی در محیط دانشگاهی و با عنوان «یکی از خطرناکترین مکانها برای زنان در امریکا» منتشر شد. همچنین آماری که مستمرا تکرار شده اما به شدت گمراهکننده است، آمار «یک از چهار» است که طبق یک پرسشنامه در سطح کشوری برآورد شده است و نشان میدهد یکچهارم زنانی که در دانشگاه تحصیل میکنند مورد تعرض جنسی قرار میگیرند. یافتههای دقیق اما همچنان دمسئلهساز نشان میدهند که در حقیقت یکچهارم زنان در معرض «ارتباط جنسی ناخواسته» قرار میگیرند؛ که طبق تعریف نظرسنجی هر چیزی را از یک بوسه تا تجاوز دربرمیگیرد. اما وقتی رسانههایی مثل نیویورک تایمز، سیانان و هافینگتن پست به طرق مختلف و مدام این عبارت را که «از هر چهار زن دانشگاهی یک نفر مورد تعرض جنسی قرار خواهد گرفت» تکرار میکنند، عامه مردم به سادگی باور میکنند که دانشگاه جای امنی برای زنان نیست.
اما مسئله این نیست. در سال ۲۰۱۴، دیلی بیست یکی از معدود نشریاتی بود که مطلبی با رویکرد درست منتشر کرد اما در فضای کلی حاکم بر مسئله تعرض جنسی در محیط دانشگاهی، چندان مورد توجه قرار نگرفت. این مطلب که عنوان صریحی چون «دختران دانشگاهی کمتر در معرض تجاوز قرار میگیرند» داشت، ادعا کرده بود که این سوءفهم از نارسایی در دو مسئله گزارش دادن (چون زنانی که بیشتر موارد تجاوز را گزارش میکردند و بیشتر حرفشان باور میشد، اغلب دانشگاهی بودند) و جمعآوری داده ناشی میشود: «بر طبق پرسشنامه ملی آزار و خشونت (NCVS) زنان در دانشگاه کمتر مورد هرگونه جرم خشونتآمیزی واقع میشوند و زنان ۱۸ تا ۲۴ سال که به دانشگاه نمیروند، ۱.۲ برابر بیش از همتایان دانشگاهی خود مورد تعرض جنسی قرار میگیرند. غیردانشجویان (میانگین سالی ۶۵۷۰۰ نفر) به طور تقریبی حدود دوبرابر بیشتر از دانشجویان (۳۱۳۰۰ نفر) مورد تعرض و تجاوز جنسی قرار گرفتهاند. این تفاوتها ناشی از میزان شیوع تجاوزهای کامل است. غیردانشجویان (۳.۱ از ۱۰۰۰) یک و نیم برابر بیش از دانشجویان (۲ از ۱۰۰۰) قربانی تجاوز کامل میشوند.»
مطلب ادامه پیدا میکند و به یک نظرسنجی میدانی گسترده که نسبت به تجاوز در محیط دانشگاهی هشدار میدهد اشاره میکند (گزارشی در سال ۲۰۰۰ از اداره آمار عدالت (BJS) با عنوان «آزار جنسی زنان دانشگاهی»). این نظرسنجی سوالاتی را به کار برده است که به لحاظ رفتاری آنقدر جزئی است که نتایج را زیر سوال میبرد. پرسشنامه پرسیده است: «وقتی که حالت مستی، نشئگی یا سرخوشی ناشی از مواد مخدر داشتهاید، مواد مخدر مصرف کردهاید یا هوشیاری خود را از دست دادهاید به نحوی که قادر به اعلام رضایت نبودهاید، چند نفر تا کنون با شما رابطه جنسی واژینال داشتهاند؟» (پرسشنامه به عنوان معیار، تعریف درست و روشنی از رابطه جنسی واژینال به دست نداده است.) اطلاعات این پرسشنامه نه تنها بسیار تاریخگذشته است، بلکه جزئی بودن چنین سوالاتی نرخ گزارشها را افزایش داده است. از زنان غیردانشجو با چنین دقتی سوال نشده است؛ که همین مسئله باعث ایجاد خلایی عمیق میان هرگونه مقایسه آماری این دو گروه میشود.
پس اگر درواقع زنان دانشجو در مقایسه با همتایان غیرتحصیلکرده خود در امنیت بیشتری به سر میبرند، اساسا چرا باید تجربه آنها را گفتوگویی کلانتر سوا کنیم؟ همانطور که بسیاری روزنامهنگاران اشاره کردهاند، مسئله امتیاز و برخورداری به نوعی در این میدان نقش بازی میکند: زنانی که به دانشگاه میروند نسبت به آنان که نمیروند، از مرتبه اجتماعی بالاتری برخوردار هستند، و درنتیجه بیشتر امکان جلب توجه رسانه را دارند. (مکانیسم مشابهی به نام امتیاز نژادی وجود دارد که تمام بینندگان اخبار شبکههای تلویزیونی درباره ژانر زنان ربوده شده یا بهقتلرسیده میتوانند بر وجود آن گواهی بدهند.)
قطعا هیچکس در کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» چنین ادعا نمیکند که تعرض جنسی به زنان در دانشگاه از تعرض به زن بیخانمان، کارگر جنسی، زنی که ذیل عنوان جنایت جنگی به او تجاوز شده و یا هر گونه دیگری از تعرض، اهمیت بیشتری دارد. زنانی که دستاندرکار «ما حرف شما را باور میکنیم» هستند، نسبت به امتیاز اجتماعی خود آگاهاند و شک دارم هیچیک از آنها بخواهند تجربه خود را در تقابل با تجربه دیگرانی از طبقه اجتماعی فرودستتر قرار بدهد؛ اما با این وجود، جهتگیری طبقاتی به طور تلویحی وجود دارد و بر تمرکز رسانه نسبت به این ادعا که خطر تعرض جنسی در محیط دانشگاهی بسیار بالاست، آن هم علیرغم دادههای واقعی، تاثیر میگذارد.
لازم به ذکر نیست که دانشگاهها محیطهای ویژهای نیستند که دغدغههایی بالقوه و خاص داشته باشند. بلکه عموما دانشگاه جای خیل عظیمی از جوانان نسبتا منزویاند که کوچکترین تجربهای در زمینه بوروکراسی ندارند. این جمعیت جوان بسیار در معرض این هستند که تسلیم فرآیند شبهقضایی مدیریت آموزشی شوند؛ مدیریتی که واضح است همیشه قرار نیست منافع آزاردیده را مدنظر قرار بدهد. و البته دیدگاه دیگری وجود دارد که دانشگاه را به مثابه اجتماع قلمداد میکند (که این رویکرد تقریبا مختص آمریکاست). بخش اعظم کنشگری حول محور تعرض در محیط دانشگاهی، درواقع تضرعی است به درگاه مقامات مدیریتی که دانشگاه را برای دانشجویان به مکان امنتری تبدیل کنند. به همین اعتبار است که داستانهای گردآوری شده در کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» به ضرس قاطع علیه تصویر خیالی طلایهداران سیستم آموزشی به عنوان دایه مهربانتر از مادر است. صرف نظر از اینکه وقتی جرمی در خیابان یا (همانطور که آمار نشان میدهد) در خانه به وقوع میپیوندد، نوعی حس انزوا، و یا شاید بیپناه بودن بوجود میآید. گویا خشونت خانگی خصوصیتر و بحثبرانگیزتر از آن است که بتوان همرده یک معضل اجتماعی با آن مواجه شد (اگر به درستی این نکته شک دارید، فقط دقت کنید که لیگهای حرفهای ورزشی وقتی کژدار و مریز از ارتکاب خشونت خانگی توسط بازیکنهایشان حرف میزنند، چگونه فریادشان در نطفه خفه میشود) در حالی که خشونت خیابانی به مثابه نابهنجاری اجتماعی مورد هدف قرار میگیرد و مواجهه قضایی فوری با آن مطالبه میشود. دانشگاههای آمریکا، خواه عمومی یا خصوصی، تاحدودی اشتراکی و خودگردانند و محیطی آموزشی که متعد به هدایت مسیر اجتماعی (و جنسی) به سمت بزرگسالی است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که دانشگاهها به عنوان سازمانهایی که قاعدتا هم نسبت به دانشجویان و هم به اولیای آنها باید ادای دین کند، برای محافظت از دانشجویان انگیزه و قدرت کافی دارند.
فراتر از اعتراف
نکاتی که گفته شد قرار نیست تصمیم کتاب را برای معطوف کردن توجه به محیط دانشگاهی، زیر سوال ببرد. بلکه صرفا قرار است دلایل ناگفته این تصمیم را روشن کند. بیشک بخش عمده آن، مربوط به دغدغه و تلاش نویسندگان در جهت مسئلهسازی و حساسیتزایی است. پروژه ملی و جاهطلبانه کلارک و پینو اساس ساخت مستند تاثیرگذار (یا شاید جنجالبرانگیز) سیانان با عنوان «شکارگاه» قرار گرفت. اینجا هم تاکید بر روی محیط دانشگاهی، هرچند غیرعامدانه، مخاطب را گمراه میکرد. عنوانی مثل «شکارگاه» دقیقا آن زبان سانتیمانتال است که تلویحا میخواهد بگوید مشکل از محیط دانشگاهی است؛ آنهم در مقابل دنیای خشنتر و وسیعتری که به نظر میرسد مسئولان آموزشی نه قادر باشند و نه علاقهای داشته باشند که از دانشجویانشان در مقابل آن محافظت کنند. متاسفانه مزایا و معایب پرداختن به جرایم جنسی در بسترهای مشخص فرهنگی، ابدا موضوعی نیست که کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» به آن پرداخته باشد. به غیر از مبحث کوتاهی در باب مفهوم «بازنمایی»، به ندرت نگاه جامعی به لحاظ سیاسی، جامعهشناختی و روانشناختی دارد؛ بجز ارجاع زمینهزداییشده به متمم نهم، آمار عجیب، و تشکر و قدردانی از تلاش اوباما برای عیان کردن مسئله تجاوز در محیط دانشگاهی. کتاب به هیچ وجه منطق پشت طبقهبندی تعرض جنسی به قومنگاری دانشجومحور را روشن نمیکند اگرچه به نظر میرسد توجیه معتبری برای این امر وجود داشته باشد.
بدون هیچ چارچوب تفسیری مشخصی، مطالب مدام دوبهشک از این شاخه به آن شاخه و از این مدخل به مدخلی دیگر میپرد. نتیجه نهایی این است که کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» مانند صورتجلسهای پراکنده از یک جلسه آگاهیبخشی جلوه میکند، البته منهای بخش تحلیلیای که فمینیستهای موج دوم جزء جداییناپذیر مباحث پیرامون تعرض جنسی میدانستند. در جای جای کتاب هم نامهها و شعرهای خودجوش به دختران و مادربزرگها به چشم میخورد که هرگز فرستاده نخواهند شد. ضمن این که این شهادتهای عمومی ضروری است و برای بازماندگان کارکرد درمانی دارد، خوانندگان کتاب «ما حرف شما را باور میکنیم» به سوال بیپاسخی میاندیشند که یکی از بازماندگان از خود میپرسد: «حالا چه باید کرد؟»
تاثیر انباشتی محتوای کتاب ، مطالعه آن را به تجربهای سیاستزدایی شده بدل میکند. احساس گناه، درد و سردرگمی به قوت خود باقی است. هیچ تبادل ایدهای صورت نمیگیرد یا چشماندازی تصویر نمیشود. خواننده، مشاهدهگری بیرونی است که کتاب او را از هر گونه درگیر شدن با کسانی که در بطن تحقیق قرار دارند، بر حذر میدارد و با این حال حتی به لحاظ نظری نیز از این مجموعه حاصلی نمیبرد. زنی را سگ حامیاش به بیابان کشانده است. یکی دیگر لباس زیرش را به دست خودش میدوزد. یک زن ترنس میگوید به بازماندگان دیگر توصیه کرده است پیش پلیس نروند. (درواقع در سرتاسر کتاب هرجا مطلب به یک توصیه واقعی نزدیک میشود، تلویحا چنین نتیجه میگیرد که قضیه تماما به ترجیح و انتخاب شخص بستگی دارد و در برخورد با مسئله تعرض جنسی هیچ شیوه نادرستی وجود ندارد.)
مقدمه کتاب یک نقل قول کوتاه است: «حرفی که یک بار مربیام به من زد درست بود: بازماندهبودگی مثل این میماند که عضو باشگاهی باشی که هیچکس نمیخواهد به آن بپیوندد. اما وقتی عضو شدی، برای تمام عمر آنجا هستی و مجموعهای از قویترین آدمهای عمرت را آنجا میبینی.» برای نشان دادن این قدرت، کتاب بین تجربه ادبی، گروهدرمانی یا تجربهگرایی صرف در نوسان است و ضمن برانگیختن حس همدردی مخاطب، او را سردرگم رها میکند.
میخواهم بگویم اگر قصد داریم با ترومای تعرض جنسی و روایت بازماندگان درگیر شویم، هم به عنوان خواننده و هم به دلیل انساندوستی، واجب است که از فرهنگ احترامگذاری سرسری و بیمبالات نسبت به اعتراف و روایتگری، خلاص شویم. بله شهادت دادن میتواند ایجاد همبستگی کند، اما از سوی دیگر هم میتواند ما را به انزوا بکشاند. و تلاش برای در نطفه خفه کردن نقدهای صادقانه، میتواند بر این فاصله دامن بزند و حساب یک منطقه جغرافیایی را از بقیه جهانی که به مراتب خشنتر است، جدا کند. و بله، شهادت دادن میتواند اثر شفابخش داشته باشد، اما میتواند درد را تشدید هم بکند؛ به خصوص اگر که سوژه برای حرف زدن آماده نباشد و یا روایت او با درمان و تخصص مدیریت نشده باشد.
«ما حرف شما را باور میکنیم» کتابی بلندپروازانه با نیت کاملا خیر است، اما شخصا گمان نمیبرم این به نفع بازماندگان باشد که از پرسش اصولی حول مسئله تعرض جنسی خودداری کنیم. همان گونه که «صدای همگانی زنان» اثر «مری بیرد» اخیرا به «اعتراف صنعتیشده» وبلاگ باستل تغییر پیدا کرده است، وفور ناگهانی صدای زنان میتواند به طرزی فریبنده انگیزهبخش باشد. هرچند برخی روایات و صداها بر دیگران برتری پیدا میکند. و دردسرسازترین بخش آن این که داستانها به گونهای تعبیه میشوند که تصویر سنتی قربانی بودن زن را تداعی بکند. تصویری که بازارش پررونقتر است.
نویسنده: امبر فراست
برگردان: فائزه میرموسوی
منبع: Baffler