نیلوفر عدنانی: برای اولین بار آماده گفتوگوهای میدانی درباره آزار خیابانی میشوم. همراه با داوطلبی دیگر به بازار بزرگ تهران میروم. در مسیر درباره اتفاقات رایج صحبت میکنیم و کمی آمادگی ذهنی نسبت به فضای گفتوگوها و روح غالب بر آن پیدا میکنم. سبزه میدان را که رد میکنیم، به راست میپیچیم و وارد راستهای میشویم که به چهارسوق کوچک و بزرگ راه دارد. هدف ما، مغازههایی هستند که بهنظر میآید امکان گفتگو مهیاتر است، مزاحم کسبوکارشان نخواهیم بود و در آخر امکان نصب احتمالی پوستر را در فضای اختصاصی مغازهشان دارند.
مغازه اول، گل مصنوعی میفروشد، فروشنده، مرد جوانی است که دغدغهای نسبت به مسائلی که مطرح میکنیم ندارد و نهایتا با بیان اینکه مغازه برای خودش نیست و اختیار نصب پوستر ندارد، گفتوگو را خاتمه میدهد. مغازه بعدی، لباسفروشی است و مرد میانسالی پشت پیشخوان نشسته است. با اشاره به مصادیق آزار جنسی در شهر و خیابان صحبت را شروع میکنیم و پوسترها را نشان میدهیم. از چسباندن پوستر به شیشه مغازه با اشاره به استدلالش مبنی بر اینکه تا وقتی قوانین تغییر نکند، وضعیت مردم و زنان بهبود نمییابد، سر باز میزند و تغییر را اساسا امری محال میپندارد.
وارد مغازه سوم میشویم که دو مرد جوان در آن مشغول صحبت هستند. بعد از توضیح فعالیت دیدهبان آزار، به عنوان مثال اشاره میکنیم که بعضی از آقایان نمیدانند که وقتی از ظاهر و یا اندام یک زن در فضاهای عمومی مانند خیابان در قالب متلک و هرزهگویی تعریف و تمجید میکنند، او نه تنها لذت نمیبرد، بلکه آزار میبیند. مرد جوان متعجب ما را برانداز میکند و میگوید: «واقعا؟ از شما هم تعریف میکنند؟ بعد اذیت میشوید؟»
وارد فروشگاهی میشویم که در فضای عرفا مردانه بازار، زنی پشت میز نشسته است و چند مرد دیگر مشغول جابجایی وسایل در مغازه هستند. به محض معرفی دیدهبان و نشان دادن پوسترها، از آنها استقبال میکنند و روی شیشهها میچسبانند. هنگامی که بحث از مداخله هنگام مشاهده آزار میشود، همگی به یکی از دوستانشان که فردی ساکت در طول گفتوگو بود، اشاره میکنند و میگویند او کسی است که به این موضوعات اهمیت میدهد و ترجیح میدهد که حین مشاهده آزار منفعل نباشد. در طول گفتوگوهای آن روز در بازار، به جز این مورد خاص، باقی پاسخها به پرسشِ «آیا حین مشاهده آزار مداخله میکنید؟» منفی بود، چرا که از نظر اغلب افراد، مداخله در آزار برایشان دردسرساز است و تاثیری نیز بر منش فرد آزارگر ندارد. اغلب اعتقاد داشتند آزاررسان «ذاتا بیشعور است و تغییرپذیر نیست.»
فروشنده مغازه بعدی کسی است که تجربه ۱۵ سال زندگی در آلمان را دارد و اشاره میکند که طبق مشاهدات و تجربه زیستهاش، پلیس نقش حمایتگر از آزاردیده را بر عهده داشته و همواره فرد آزارگر مورد تعقیب قرار گرفته و مجازات شده است. در واقع به لحاظ قانونی، آزارگر است که مجرم شناخته میشود و نه آزاردیده. مغازه بعدی عمدهفروش ظروف مسی است. بحثی طولانی شکل میگیرد. استدلال اصلی او حین گفتوگو این است که زنان با «پوشش نامناسب»، به مردان، اجازه میدهند که به آنها نگاه نامناسب داشته باشند، لمسشان کنند و با کلام گزندهشان به آنان حمله کنند. او مداخله دولت و نظارت بر تولیدیهای لباس را راهکار مبارزه با آزار میداند. البته اشاره میکند که منظورش از پوشش و حجاب کامل چادر نیست و حتی همسر خود نیز چادر نمیپوشد. اما بههرحال مقصر دولت است که به دلیل عدم نظارت بر تولیدیهای داخلی، مانتوی نامناسب- از نظر او - دوخته میشود و در نتیجه زنان مورد آزار قرار میگیرند.
در ادامه، به مغازه ایی که لباس زیر زنانه میفروشند وارد میشویم. با شروع صحبت، یکی از پسرهای جوان، دوستش را که کنار در ورودی ایستاده مخاطب قرار میدهد: «با تو هستنا. » در این مغازه عمدهفروش، چند مرد میانسال کار میکنند و اینطور ادعا میکنند که «زنی که حین خرید، با صمیمیت و لبخند با فروشنده برخورد میکند، خودش خواهان آن است که متلک بشنوند و هدفی جز آن ندارد.» در واقع از نظر آنان همصحبتی زنان حین خرید کردن نه تنها شایسته نیست، بلکه مجوز آزاررسانی را برای فروشنده صادر میکند.