غنچه قوامی: به بازار رضا آمدهایم، یکی از پاساژهای پرتردد بازار بزرگ تهران. بازارها عموما بسترساز آزارهای جنسی علیه زنان هستند. برخی از فروشندههای بازار رضا میگویند اصلا افرادی هستند که با این هدف به بازار میآیند. مخصوصا قبل از ساعات اداری که بیشتر مشتریان را زنان خانهدار تشکیل میدهند. به همین جهت بازار بزرگ تهران را انتخاب کردهایم. تا با فروشندهها به عنوان ناظران روزانه این فضا درباره شیوههای مواجهه با آزار زنان گفتوگو کنیم. سر صحبت را با چنین سوالهایی باز میکنیم: «آیا تا به حال شاهد آزار جنسی زنان در بازار بودهاید؟ چه واکنشی نشان دادهاید؟ و ... .»
تقریبا تمامی فروشندهها با چنین مواردی به کرات مواجه شدهاند. از تجربههایشان میگویند: «تا به حال زیاد رخ داده است که مردان برای خانمها ایجاد مزاحمت کنند. بعضی وقتها زنان اعتراض میکنند و درگیر میشوند و ما هم در حمایت از آنها وارد عمل میشویم. از برخورد فیزیکی گرفته تا خبر کردن پلیس. اصلا اگر این کار را نکنیم بازار رضا مشتریانش را از دست میدهد و کساد میشود. جدای از دلایل انسانی قضیه به این دلیل هم که شده کسبه همیشه از زنانی که مورد متلکپرانی و دستدرازی قرار میگیرند دفاع میکنند. مگر اینکه آن زن خودش راضی باشد.»
میپرسم: «چطور راضی بودن یا نبودن زن را تشخیص میدهید؟ اگر زنی اعتراض نکند و در سکوت به راه خود ادامه دهد به معنی رضایت نیست.» گفت: «جسارت نباشد وقتی زنی در واکنش به این رفتارها میخندد کسی ببیند فکر میکند خوشش میآید. یا یک بار با گوشهای خودم شنیدم که مردی متلک رکیکی گفت وقتی به او تذکر دادم زن گفت به شما ربطی ندارد دخالت نکنید لطفا.» سعی کردم برایش توضیح دهم که واکنش آن زن دلایل مختلفی میتواند داشته باشد اما به معنای رضایت نیست. مثلا ممکن است برای حفظ آبرو خواسته باشد که این موضوع کش پیدا نکند و موجب جلب توجه نشود و مسکوت بماند. پژوهشها هم نشان میدهند که این مسئله از دغدغههای اصلی افراد در موقعیتهای آزار خیابانی است. که کسی نفهمد و قضاوتشان نکند.
در مغازهای دیگر بروشورمان را به فروشنده جوان میدهیم. نگاهی میاندازد و میگوید: «اوووه، خانم خود من رو تا حالا چندین بار بابت همین کارها مدیریت پاساژ رضا خواسته.» میپرسم: «کدوم کارها؟» میگوید: «همین مزاحمت برای خانمها دیگر.» شوکه شدهام. اولین بار است که چنین چیزی میشنوم. خودش از لفظ مزاحمت استفاده و با لحنی غرورانگیز به ایجاد مزاحمت برای زنان افتخار و احساس «مردانگی» میکند. ناامیدانه با او وارد بحث میشویم و ناامیدتر خارج میشویم. حتی نمیگذارد پوستر را بچسبانیم. مغازهدار بعدی از اینکه چنین موضوعی را انتخاب کردهایم تعجب کرده است. از تجربههای خودمان و مخاطبان دیدهبان آزار برایش میگوییم. باور نمیکند که چنین اتفاقاتی میافتد.
میپرسد: «عجب بیشرفهایی پیدا میشوند. مگر کدوم منطقه تهران زندگی میکنید؟» میگویم: «به منطقه و نقطه جغرافیایی ربطی ندارد و به طبقه خاصی محدود نمیشود. در همه جای شهر این اتفاقات میافتد. بارها و بارها ماشینهای لوکس در نقاط مرفهنشین تعقیبمان کرده و برایمان هراس و مزاحمت ایجاد کردهاند.» میگوید: «مگر ایستادن برای خانمها هم آزار است؟ من هم این کار را انجام میدهم. اگر آزار بود که خانمها سوار نمیشدند. اما زنها آهنپرستند و سوار میشوند.» بحث مسیر دیگری در پیش میگیرد. سعی کردیم او را قانع کنیم که چنین کلیشهسازیهایی علیه نه تنها زنان بلکه مردان نیز عمل میکند. گفتم در نهایت یک بار آدم درخواست میکند و در صورت شنیدن پاسخ منفی میرود. نه اینکه تعقیب کند و آزار برساند. دروغ چرا، گاهی میان بحثها کم میآوریم و کلافه میشویم. میگذارد پوستر را بچسبانیم اما معتقد است تا موقعی که زنان از برخی رفتارها خوششان میآید نمیشود اسمش را آزار گذاشت.
در مغازه بعدی دو فروشنده مشغولند. یک زن میانسال و یک پسر جوان. زن میگوید: «هر کس با منش و سر و وضع خودش تعیین میکند دیگران چه رفتاری با او داشته باشند. آدم با سر و وضع ناجور بیرون بیاید متلک میشود و درست لباس بپوشد به او احترام گذاشته میشود. کسی با من جرات این رفتارها را ندارد.» پیش از آنکه جوابی بدهیم پسر میگوید: «من اصلا قبول ندارم. از ظاهر و پوشش آدمها نباید قضاوت کرد. منتها این پوسترها را نمیچسبانم. چون آدم باید یاد بگیرد خودش را با اجتماع وفق دهد. اگر کسی خوشش نمیآید متلک بشنود در خانه بماند و بیرون نیاید. چون کسان دیگری شاید دوست داشته باشند. جامعه را باید به همین شکل پذیرفت.»
تعداد زیادی بروشور پخش کردیم و پوستر چسباندیم. مثل همیشه کم نبودند کسانی که حمایتگرانه برخورد کردند. بیش از یک سال از اولین باری که برای گفتوگو با مردم به خیابانها آمدیم میگذرد و هنوز هم اظهارنظرهای غیرمنتظره میشنویم. گاهی موفق میشویم در اقناع نگاههای متفاوت و گاهی بعد از دقایق طولانی بحث، از مغازه بیرون میآییم. اما ادامه میدهیم. چندی پیش در صفحه شخصیام نوشتم: «این روزها، هیچ چیز به اندازه گفتوگوهای خیابانی با مردم حالم را خوب نمیکند. بعد از سرکوب گسترده کمپین یک میلیون امضا، این امکان برایمان بعید به نظر میرسید. حالا هرهفته چندین ساعت را در سطح شهر، به بحث با مردم میگذرانیم. از حرکات خودجوش شهرهای دیگر هم دائما عکس و گزارش میرسد. اگرچه ضمانتی نیست برای پابرجا ماندن، در این روزها، گروههای کوچک و بزرگمان را با جون و خون بچسبیم. از تشکلسازی محروم شدیم، همین محفلهایمان را محکمتر از قبل بچسبیم. پروژههایی تعریف کنیم برای کنار هم ماندن. حتی برای مطالباتی که ممکن است در شرایط کنونی "خرد"، "حقیر" و "حاشیهای" خوانده شوند. برای شخص من، امید یعنی حفاظت از این هویتهای جمعی و مفهوم وطن برایم فراتر از خاک و مرز، بستری برای پیوند خوردن به این تکاپوهای دائمی است که در فقدان چشمانداز، مرا از فروپاشی حفظ میکند.»