راحله رسولی: این شاید سومین باری باشد که به علاءالدین میآیم، دو دفعه قبل برای نگاه کردن به گوشیها و این دفعه برای حرف زدن با مغازهدارها و دادن پوستر. هوا سرد است و دوستم دیر کرده، از اینجا که نگاه میکنم توی علاءالدین جای سوختن انداختن نیست. تا حالا دو سه نفری از جلویم رد شدهاند و با نگاهشان گفتهاند بیا. کجا؟ معلوم نیست. بالاخره دوستم میرسد و داخل پاساژ میشویم. اینجور وقتها که پاساژ شلوغ است اول باید سرک بکشی ببینی مغازه شلوغ است یا خلوت. چون اگر شلوغ باشد معمولا یک جوری دست به سرت میکنند یا مدام میگویند پوستر را بده خودمان میچسبانیم و تو را با این فکر که میچسبانند یا نه تنها میگذارند.
وارد اولین مغازه میشویم که سر فروشنده تا حدی خلوت است. حرفم را با این جمله شروع میکنم: ما گروهی هستیم که داریم در زمینه امنیت زنان در خیابان فعالیت میکنیم. به مناطق مختلف میرویم، با مغازهدارها حرف میزنیم و به آنها از این پوسترها که گامی در جهت کاهش اذیت و آزارهای خیابانی است میدهیم که در مغازههایشان بچسبانند تا اگر احیانا کسی برای زنی در خیابان مزاحمتی درست میکند، متلک میگوید، دستدازی میکند یا از این کارها ببیند با دیدن این پوسترها توجهاش جلب شود. دوتا جوان دیگر به غیر از خود فروشنده در مغازهاند، یکی پس گردنی میزند به آن یکی و میگوید با توئهها!
از اینجا دیگر وارد شوخی با هم میشوند و ما کاری که از دستمان برمیآید تماشا کردن است. فروشنده میگوید چشم میچسبانم و همان ترس که مبادا پوستر را بعد از خارج شدن ما از مغازه مچاله کند، میآید سراغمان؛ در نتیجه میگوییم نه خودمان میچسبانیم. با آمدن آقایی که تازه نفس است و معلوم است حرف زیادی برای گفتن دارد، در مغازه ماندگار میشویم. مرد میگوید: «خانم چادری از اینجا رد میشود کسی چپ نگاهش نمیکند، بستگی به خود آدم دارد. دوست داشته باشی متلک بهت میاندازند. درست بگردی کسی به تو نگاه نمیکند.»
برایش از آزارهایی که به زنان چادری میرسد یا متلکهایی که میشنوند و فقط جنسشان فرق دارد میگوییم. میگوید: «بله، خب آدم مریض زیاد است، ولی ما که مریض نیستیم و به هم نگاه میکنند. یکیشان میگوید والا مردها دارند الان آزار میبینند، ظهر بیا ببین دخترهای دبیرستانی چه متلکهایی به ما میاندازند. شما چرا فقط هوای خانمها را دارید؟» میگوییم اینها استثناست و ما هوای خانمها را فقط نداریم، خودتان هم میدانید که جنس آزاری که به زنها میرسد قابل مقایسه با مردها نیست. شما اگر کسی در شب دنبالت بیفتد چقدر میترسی؟ میگوید خیلی و مثل گروه تواشیح همه باهم میگویند خیلی و دعا میکنند که زنی آزار نبیند و این چیزها درست شود، به هم نگاه میکنند و یکی به دیگری چشمک میزند.
قبل از اینکه پایت را داخل مغازه بگذاری، باید به سردرش نگاه کنی. مغازههایی که نمایندگیاند، از همان جلوی در ردت میکنند و در ادامه میگویند: «شرکتی که دیزاین فروشگاه ما را انجام داده، نمیگذارد پوستری به درو دیوار بچسبانیم و باید از بالا اجازه بگیریم» و تو تا پیش از آن هیچ وقت با خودت فکر نکرده بودی که نمایندگیها ممکن است چنین قوانین سفت و سختی داشته باشند.
مغازه دیگری که واردش میشویم، نمایندگی نیست. با دو جوانی که جلوی درند، شروع به حرف زدن میکنیم و در حال معرفی خودمان هستیم که مرد دیگری که به نظر میآید همه کاره است، وارد میشود. یکی از جوانها میگوید: «نمیدونم اینا چه میگن! فرهاد ببین اینا چی میگن.» آقا فرهاد میگوید بفرمایید. درباره کارمان حرف میزنیم. فرهاد یکی از پوسترها را از دستم میقاپد و شروع میکند در هوا تکانش دادن، میگوید همین؟ با همین یک ورق کاغذ میخواهید اینهمه کار کنید؟ کارتان قشنگ است ولی بدجایی آمدید. اینجا به زن شوهردار هم متلک میگویند. یکبار یک زنه با شوهرش آمده بود اینجا، هم زن را کتک زدند هم شوهره را و از پاساژ بیرونشان کردند. خانوم کجای کاری با این چیزها درست نمیشود. «فکر کنید یک کار خیلی کوچک است، یک قدم خیلی کوچک که ما شروعش کردهایم.» میگوید اگر بخواهید پوستر را میچسبانم ولی این کارها تاثیر ندارد و ما از یک سال و نیم فعالیتمان در این زمینه برای آقا فرهاد میگوییم؛ «ما در این مدتی که درباره اذیت و آزار خیابانی فعالیت میکنیم بازخوردهای زیادی دیدهایم. خیلیها از ما حمایت کردهاند و امیدواریم بتوانیم با همین کارها قدمی در راه فرهنگسازی در این باره برداریم و به کارمان ایمان داریم.»
هنوز مانده که هیولای ناامیدی از راه برسد و از پا درمان بیاورد. بنابراین میرویم در مغازه دیگری که چندتا پسر دورهم نشستهاند. تا دهان باز میکنیم دوتایشان میزنند زیر خنده! به حرف زدن ادامه میدهیم. دوستم میپرسد تا حالا شده ببینید زنی را اذیت کنند و شما واکنش نشان بدهید؟ یکیشان بلند میگوید نه مگه سرم درد میکند؟ دعوا بشود و کتک بخورم. حتما یک جوری لباس پوشیده و خودش خوشش میآید متلک بشنود. این دهمین گفتوگوی میدانیست که میآییم و این شاید هزارمین باریست که این جمله را میشنوم: «درست بگردید کسی بهتان متلک نگوید» انگار حرفهای همه از روی هم کپی شده باشد. میگویم نه لازم نیست دعوا کنید حتما، همین که به زنی که مورد آزار قرار گرفته، دلگرمی بدهید و یا با آزارگر صحبت کنید، خودش قدم بزرگی است.
در مغازه دیگر جوانی، آزارها را به گردن «شهرستانیها» میاندازد و میگوید: «از وقتی انقدر شهرستانی تو تهران زیاد شد این اتفاقها افتاد.» فروشنده آزار خیابانی را ربط میدهد به تعداد زیاد ماشینهایی که با پلاک شهرستان در تهران مسافرکشی میکنند و البته ما به او میگوییم که شهرستانی و غیرشهرستانی ندارد و طبق آمارها و آنطور که زنان در سایت دیدهبان آزار آزارهایشان را ثبت کردهاند، اذیت و آزار زنان در تمام نقاط کشور اتفاق میافتد و تمام محلههای تهران هم درگیری این مساله هستند. چه پایین شهر چه بالای شهر.
پاساژ اغلب مردانه علاءالدین ساعتهای پایانی کاری خود را طی میکند. سوز از درهای پاساژ میگذرد و تا مغز استخوان پیش میرود. من به دوستم میگویم خیلی سردم است و به مغازههایی نگاه میکنم که شلوغتر از یک ساعت قبل شدهاند. ناگهان آقایی جلو میآید و میپرسد میتواند یکی از این پوسترها را ببیند؟ مثل بچهای که به نقاشیاش توجه شده، یکی از پوسترها را به او میدهیم. مرد میگوید چه کار قشنگی. ایشالا که هیچوقت کسی به زنی آزار نرساند و دو تا از پوسترها را در دو طرف شیشههای مغازهاش میچسباند. این پایانی خوب برای یک فعالیت میدانی دیگر است.