طنین عصفوری: به شلوغترین و پرهیاهوترین جای شهر رفتیم. بازار بزرگ تهران. از ایستگاه 15 خرداد شروع کردیم. همانطور که حدس میزدیم بازار خیلی شلوغ بود و کمتر مغازهداری فرصت پیدا میکرد تا به حرفهای ما گوش بدهد؛ اما منتظر میماندیم تا بالاخره بتوانیم وارد بحث شویم. ساعت 10 صبح بود و رستورانها تقریبا بهترین مکان برای شروع کار ما بودند. وارد اولین رستوران شدیم، پوسترها را نشان و راجع به آنها توضیحاتی دادیم. فروشنده که متوجه شد پوسترها در جهت فرهنگسازی طراحی شده است گفت: «آره این مردم اصلا فرهنگ ندارند و با این کارها فرهنگسازی نمیشود. میدونین مشکل از کجا شروع شد؟ از زمانی که مترو زدن از جنوب شهر به شمال شهر. طبقات با همدیگه قاطی شدن. اون موقعها کی جرئت میکرد از پایین بیاد با یکی که نیاوران بود هم صحبت بشه؟ من رفته بودم چین اصلا کسی به ظاهر کسی کاری نداشت.» داشتم فکر میکردم که چطور میشود چنین ذهنیتی را فروریخت و از اول دوباره ساخت. در چنین مواقعی چه تمرین سختی است کنترل خشم و ورود منطقی به بحث. برایش توضیح دادم نگاهش توهینآمیز است و معضلی اجتماعی را به طبقهای خاص نسبت دادن در واقع همان پاک کردن صورت مسئله است و نادیدهگرفتن علت اصلی ماجرا.
پرسیدیم: «حالا آقا شما تا حالا اینجا خودتون دیدین که کسی به خانمی متلک بندازه یا آزار برسونه؟ واکنشتون چی بوده؟ مداخله میکنین؟» مرد جواب داد: «معلومه که دیدم. مداخله هم کردم. اگه ببینم کسی به خانمی که حجابش مناسبه داره آزار میرسونه قطعا مداخله میکنم، ولی خانمی که بیحجابه نه.» گفتم: «یعنی اگه خانمی پوشش مناسب نداشته باشه از نظر شما داره به بقیه چراغ میزنه که بیاین به من آزار برسونین و متلک بندازین؟ پوشش افراد به معنی مجوزی برای ناامن کردن محیط برای اونهاست؟ جدا از این واقعا نوع لباس پوشیدن ربطی به آزار و اذیت نداره. همون کسایی که حجاب «مناسب» هم دارن در امان نیستن.» مرد جواب داد: «حرف شما درست اما خب خانمی که یه چارچوبی قائل میشه بالاخره کمتر مورد اذیت قرار میگیره دیگه. ضمن اینکه آدم مریض همه جا هست. اونی که دیگه به چادریا تیکه میندازه بیفرهنگ نیست مریضه.» به بحث ادامه دادیم تا جایی که گفت: «حالا شما پوسترهاتون رو بذارین اینجا من با پسر حاجی یه صحبتی بکنم.»
مغازههای بعدی برخی موافقت کردند و برخی دیگر هم میگفتند که مغازه برای خودشان نیست و اجازه نصب ندارند. بالاخره خیابان 15 خرداد تمام شد و وارد ناصرخسرو شدیم. اول ناصر خسرو کوچه مروی بود. یکی از مغازههایی که از پوسترهایمان بسیار استقبال کرد مغازه لوازم آرایشی فروشیای بود که 3 آقا در آنجا کار میکردند. یکی از آنها که به بچه هیئتی معروف بود گفت: «میتونم یه پیشنهادی بهتون بدم؟ کارتون خیلی خوبهها ولی کاش کمی هم طرف مردها بودین. این بین که دارین به آقایون میگین تیکه نندازن به خانمها هم بگین که بهتر لباس بپوشن. بدحجاب نباشن.» جواب دادم: «به نظرتون نوع پوشش هر کس حق شخصیش نیست؟ ما حق نداریم تو نوع لباس پوشیدن کسی دخالت کنیم و حق ابتدایی امنیت رو مشروط به شیوه پوشش کنیم» مرد دیگری جواب داد: «نه ببین خانم ما دو نوع داریم. یه بدحجاب یه بیحجاب. ما با بیحجاب کاری نداریم. میگیم بد حجاب نباشین. هر لباسی یه جای مخصوص خودش رو داره. تو اروپا هم کسی با مایو بره تو خیابون همه نگاش میکنن و بهش میخندن. اینجا هم همینه. کسی که جوراب شلواری میپوشه با لباس کوتاه حتما یه قصد و غرضی داره دیگه.» و دوباره دقایق طولانی همان بحثهای همیشگی را تکرار میکنیم. پوستر را میچسبانیم به شیشه و خارج میشویم. آن روز را با چسباندن چند پوستر دیگر در کوچه مروی تمام کردیم اما مطمئن شدیم که بازار بزرگ تهران جای کار بسیار دارد و به زودی باید برگردیم.