زرین جوادی: بعدازظهر دیگری از گفتوگوهای ما با کسبه و اهالی منطقه منیریه شروع شده است. با همراهم پوستر به دست وارد مغازهها میشویم و با جملاتی کوتاه و دعوتکننده از فعالیت دیدهبان آزار و اهمیت امنیت زنان در شهر میگوییم. چند مغازه اول شلوغ است و مخاطبهایمان فرصت گوش دادن ندارند. یا سری تکان میدهند و ما پوسترها را نصب میکنیم یا کوتاه نه میگویند و تمام.
کمی که از هیاهو فاصله میگیریم در زیرپلهای کوچک که لباس ورزشی کودک میفروشد موقعیت صحبت فراهم میشود. فروشنده از دغدغه ما خوشش آمده و تایید میکند که فضای شهر برای زنان ناامن است. میپرسیم شما اگر شاهد آزار دیدن زنی باشید چه واکنشی نشان میدهید؟ پاسخ چندان دلگرمکننده نیست: «اینجا محل کسب منه، من نمیتونم با ملت درگیر بشم خودم رو انگشتنما کنم. بر فرض دو تا مغازه اونطرفتر همکار من یه حرکتی هم بکنه، ما هرروز چشم تو چشمیم. نمیشه درگیر شد خانم».
چند فروشگاه بعدتر آقایان فروشنده، یکی میانههای چهل و دیگری بیستوچند ساله، اصلا از پوسترها استقبال نمیکنند. پسر جوان میگوید که این چهار ورق کاغذ به هیچ دردی نمیخورد، چون مشکل مردم این چیزها نیست، و مرد دیگر تلفنش را قطع میکند تا به ما بگوید وضع به این راحتیها عوض نخواهد شد. او اعتقاد دارد تفکیک جنسیتی روابط دختران و پسران را معیوب کرده و مردم تقصیری ندارند.
میگوییم که ما هم با تفکیک مخالفیم، مشکل را گردن مردم نمیاندازیم. اتفاقا بحث ما همین است. عده زیادی میگویند مردان مریضند و صورت مسئله را با چنین گزارههایی پاک میکنند. عده زیادی همچنان حجاب و تفکیک جنسیتی را راه حل تامین امنیت زنان میدانند. ما هم میگوییم فقدان آموزش و ترویج محتوای جنسیتزده و ایدئولوژیک در مدارس و دانشگاه و صدا و سیما و ... علت اصلی است. اما سلب مطلق مسئولیت از افراد هم نتیجه خوبی نخواهد داشت. دقایق طولانی صحبت به نقطهای مشخص نمیرسد، اما پوسترها را میچسبانیم و از آنها خداحافظی میکنیم.
مغازه کناری هم مردی میانسال است که نظری مشابه دارد. با دیدن پوسترها بلند میخندد و میگوید: «چرا اینا رو آوردید برا ما؟ اینا رو ببرید بدید به اونا که مردم رو اینطوری بار آوردن». از اعتقادمان به صحبت میان همین مردم میگوییم و نقد به عوامل اصلی و ساختاری به جای خود، از امیدمان به تغییر میان خودمان و اتحادمان. اما او همچنان پافشاری میکند که مشکل جای دیگریست: «شما برو تایلند، یا همین ترکیه. ببین اصلا از این خبرا هست؟ نه خانم، اینجا اینجوری درست بشو نیست». گفتوگوی طولانیای شکل میگیرد. برایش توضیح از آمار آزار جنسی در نقاط مختلف دنیا میگوییم. توضیح میدهیم که این رفتار نمودی از تبعیضهای گسترده علیه زنان و نوع نگاه کالاوارانه به آنهاست. اواخر بحث از موضع خود کوتاه آمده و اقناعشده به نظر میرسد. به پشت شیشهاش پوستر را میچسبانیم و بیرون میرویم.
بالاخره در میان مغازهها به مردی برمیخوریم که از قبل و از طریق شبکههای مجازی دیدهبان آزار را میشناخته و فعالیتهای آن را دنبال میکرده است. گوشیاش را در میآورد و صفحه اینستاگرامش را نشان میدهد که پوسترها را در آن منتشر کرده است. میگوید: «به تمام دوستان و آشناهام هم دادم و همشون توی اینستاگرامشون گذاشتن.» با محبت و تشویقش بسیار دلگرممان میکند و قدری از سرمای انکارهای پیشین را از جانمان میزداید. حالا که دلم دوباره گرم شده است به مردمانی که امروز دیدم فکر میکنم. به فشاری که روی زندگیهاست و برخی از همدلی نکردنهایی که در پیاش میآید. با خودم میگویم بار بعد حتما بیشتر از قبول مسئولیت و از همراهی خواهم گفت، که: «گرچه راه تاریک مینماید و هردو سخت به خود میلرزیم، اگر تو نیز مشعلت را دست بگیری و همقدمم شوی سوسوی آبادی را از همینجا خواهیم دید.»