غنچه قوامی: از میدان منیریه حرکت کردهایم به سمت کارگر جنوبی. مغازهدار اول در کمال بیتفاوتی میگوید علاقهای به چسباندن پوسترها ندارد. تا مغازه چهارم و پنجم همین وضعیت ادامه پیدا میکند و هر کسی به یک بهانهای نه میگوید. به ذهنم میرسد که بیخیال شویم و پی کارمان برویم. اما قطعا در چنین فضایی است که باید ایستاد و گفتوگو کرد. پسر جوانی پشت میزش نشسته و پوسترها را که میبیند لبخندی تمسخرآمیز میزند:
- به چی میخندید؟
- به این پوسترها. جدی دارید این کار رو میکنید؟
- بله، خب مسئله جدیای هست
- حالا فرضا یه نفر هم بهتون بگه چه لاک قشنگی، چی ازتون کم میشه؟
از اینجا بحث ما شکل میگیرد. پسر تصور میکند زیادی سخت میگیریم و نباید از این حرفها آزار ببینیم. برایش از رنجها و تجربههایمان میگوییم و اینکه چقدر ترسناک است حس کنی وجب به وجب بدنت زیر ذرهبین قرار دارد و چقدر چندشآور است اشاره رهگذر غریبه به بخشهای مختلف بدنت با استفاده از الفاظ رکیک جنسی.
صفحه دیدهبان آزار را برایش باز میکنیم تا نگاهی به روایتهای تلخ زنان بیندازد. میگوید: «خب اینجور آدمها بیمار و بیفرهنگند اما شما هم اگر طور دیگری لباس بپوشید این اتفاقها براتون نمیافته. من خودم یک خانمی که با چادر از جلوی مغازهام رد میشه خجالت میکشم حتی نگاهش کنم چه برسه به اینکه متلک بگم.» همراهم میگوید اما تجربهها و تحقیقها میگن اینطور نیست، زنان چادری هم از این آزارها در امان نیستند و تجربه یکی از دوستان چادریاش را مثال میزند که با متلکهایی مثل «فکر کردی نمیتونم تصورت کنم»، «زیرش چی داری؟»، «تو چادر نپوشی هم کسی نگات نمیکنه» و همچنین دستدرازی مواجه بوده است. مغازهدار جوان با لبخند میگوید: «رسما مخ آدم را شستوشو میدهید. دو تا پوستر برایم بچسبانید.»
از او میپرسم که آیا با حجاب اجباری موافق است؟ نه به حجاب اجباری و نه حتی به خود حجاب اعتقادی ندارد. با این حال همان حرف بیلبوردهای شهری را میزند. حجاب مصونیت است، زنی که حجاب (در واقع چادر) نپوشد خودش مجوز متلکپرانی، دستدرازی و چشمچرانی را صادر کرده است. این یکی از تکراریترین حرفهایی است که در گفتوگوهای میدانی از مردم میشنویم. جوان، پیر، مذهبی و غیرمذهبی هم ندارد. میگویند طبیعی است که وقتی مانتوهای شاد و رنگی، چسبان، کوتاه و ... بپوشید متلک میشنوید. البته منظور همه این نیست که اگر میخواهید امن باشید، نپوشید، بلکه عدهای میگویند باید انقدر پوشید تا چشم مردم عادت کند. با این حال جالب است که حجاب اجباری و تبلیغات رسمی، تا چه اندازه در عادیسازی آزارهای جنسی در جامعه ایرانی موثر بوده است. در یک نانوایی هم مرد مسنی همین حرف را میزند: «پوستر را بچسبانید اما دخترم جسارت نباشد، خب خانمها هم باید رعایت بکنند که چنین اتفاقهایی نیفتد.» میگویم: «فرض کنیم قانون حجاب اجباری لغو شود و زنان بتوانند با پوشش دلخواه بیرون بیایند. آن موقع باید به زنان بگوییم رعایت کنند یا اینکه باید به آزارگران تذکر بدهیم؟»
اما یکی از بهترین واکنشها مربوط به یک آقای ساندویچ فروش است که میگوید: «این کار شما برای من خیلی جالبه. چون من از دوره نوجوانی روی متلکپرانی و آزار و اذیت خانمها خیلی حساس بودم و بارها با هممدرسهایها سر این موضوع دعوا کردم و حتی دو بار دست به یقه شدم. هنوز هم اگر کسی را ببینم که متلک میاندازه و یا مزاحمت ایجاد میکنه حداقل کاری که میکنم اینه که حرفی بزنم که از خجالت آب بشه بره توی زمین.» دو تا پوستر به شیشه مغازهاش میچسبانیم و بیرون میرویم.
به ابتدای خیابان کارگر جنوبی رسیدهام. وارد یکی از مغازههای فروش ابزار میشویم. پوسترها را به مردی که پشت میز نشسته نشان میدهیم. میگوید مسئول اصلی طبقه بالاست و باید با او صحبت کنید. او را صدا میکند و روی پلهها پوستر را به دستش میدهم تا بخواند. همانجا مینشیند و با نگاهی متعجب به پوستر خیره میشود:
- از این کار چی به شما میرسه؟
- همینکه سعی کنیم شهر امنتری داشته باشیم کمه؟
- منظورم اینه که از طرف جایی هستید و پول میگیرید؟
- خیر. گروهی داوطلبانه هستیم و از جیب خودمان میگذاریم و پوستر چاپ میکنیم.
از ما میخواهد که چند پوستر دیگر هم به او بدهیم. میگوید همیشه با خودش فکر میکند که سهم دولت و حکومت در این همه مشکلات این کشور غیرقابل انکار است اما ما چقدر نقش داشتهایم و چقدر تلاش کردهایم سهم خود را ادا کنیم. ادامه میدهد: «واقعا ارزشمنده که شما سهم خودتونو گردن گرفتید و دست به کار شدید.» پوستر را میچسباند جایی که دید خوبی داشته باشد. از حدود 35 مغازهای که سر زدیم حداقل 25 تا از آنها با ما همکاری کردند و چقدر خوب که با دیدن واکنش چند مغازه اول اعتماد به نفسمان را از دست ندادیم.