ثمین چراغی: اعضای دیدبان آزار این بار برای چسباندن پوسترهای منع آزار و اذیت زنان در مغازهها، حدفاصل چهارراه تا میدان ولیعصر، زرتشت تا ابتدای فاطمی و از سوی دیگر میدان انقلاب تا ابتدای بلوار کشاورز را پوشش دادند. آن روز مثل تمام روزها، بیحاشیه نماند. بخوانید:
1- شبهای این شهر را دوست دارم، دلم میخواهد حالا که خنکای پاییز شبها دل آدم را میبرد، کوچه پس کوچهها را بیدغدغه این طرف و آن طرف بروم. اما خیابان برای من همیشه امن نیست. « خانم، برای خودتون بهتره، یک ساعتهایی بیرون نیایید. باور کنید برای خودتون بهتره.» این را یکی از مغازهدارهای خیابان ولیعصر میگوید. مغازهاش نزدیکیهای چهارراه ولیعصر است، در دل شلوغیهای تهران. ادامه میدهد: «من اینجا خیلی چیزها دیدم، شرایط امن نیست.» پوسترها را به شیشه مغازه میچسبانیم:« نمیتونیم که دست روی دست بگذاریم. ببینید، به هر حال باید حقمون رو از خیابانها بگیریم.» از پوستر عکس میاندازیم و میرویم.
2- «حالا من با شما کاری ندارم، اما یک سری از زنها اصلا خودشون دلشون میخواد. یه طوری لباس میپوشن که...» وسط حرفش میپریم: «به نظر شما پوشش یک خانم مجوز این رو میده که بهش متلک بندازید؟ از کجا تشخیص میدید اصلا؟» ساکت میشود: «حالا این طوریها هم که نه، نمیدونم. من که موافق این کارها نیستم، حتی خودم تا حالا به خانمی چیزی نگفتم، باشه، پوستر رو بزنید اینجا. امیدوارم که درست شه وضعیت براتون.»
3- وارد آرایشگاه مردانه میشویم. قیچی دست یکی از آرایشگران است و همکارش روزنامه میخواند. سرش را بالا میگیرد و با پوسترهای زردرنگمان مواجه میشود که رویش نوشته: «متلک تمجید و تعریف نیست، آزار است.» آن یکی اما مشتاقتر است، از کارمان استقبال میکند و اما همان سوالی را که مدام میشنویم، میپرسد: «به نظر شما با این کارها درست میشه؟ به نظر من که نه! باید از اساس همهچیز درست شه.» وقتی میپرسیم این پایه و اساس چیست، چشمهایش تیزتر میشود: «یه کاری بیشتر از این کارها. اطلاع رسانی باید گستردهتر بشه، پلیس بیشتر دخالت کنه.» حرف پلیس که میشود، آن یکی همکارش روزنامه را کنار میگذارد، چشمهایش برق میزند و میگوید: «یه بار جلوی مغازه ما یه مردی مزاحم یه خانمی شد، یک مرد دیگهای خواست داخل موضوع شه، دعوایی شد که نگو! زنگ زدیم پلیس اومد، بعد اینکه زد و خورد بین اون دو تا مرد تموم شد، پلیس تازه رفت وسط.» موضوع را غنیمت میشمریم، از لزوم مداخله میگوییم و عدم سکوت در قبال آزار و اذیت زنان در خیابان. سری تکان میدهد و قول میدهد از این به بعد اگر با موردی این چنینی مواجه شد، کاری که از دستش برمیآید انجام دهد و فقط نگاه نکند. رنگ زرد پوستر میان کاشیهای سفید آرایشگاه خودنمایی میکند، خداحافظی میکنیم و بیرون میآییم.
4- داخل مغازهای شدیم که در آن دو مرد میانسال کار میکنند، پوستر را به آنها نشان دادیم و از فعالیت گروهمان گفتیم: «قصدمون یک نوع فرهنگسازی هست، اجازه هست روی دیوار یا شیشه مغازه بچسبونیم؟» در جواب اما با یک نه قاطع مواجه شدیم: «خانم ما خودمون به زنها و دخترهایی که حجابشون رو رعایت نمیکنند متلک میگیم.»
5- حالا به حوالی میدان فاطمی رسیدیم. این بار هم یک «نه» شنیدیم و سعی کردیم سر بحث را باز کنیم: «این موضوع یک چیز دو طرفه است، تا زنها خودشون نخوان کسی که بهشون متلک نمیگه، میگه؟ زن من خارجی بود اما 12سال ایران زندگی کرد، کسی بهش نگاه چپ نکرد چون خودش نخواست و جوری لباس نمیپوشید که بهش متلک بندازند.» تلفن همراهش را از جیبش بیرون میآورد، گالری را باز میکند و عکسهای زن خارجیاش را نشانمان میدهد.
6- نه یک نفر، بلکه چند نفر از مغازهدارها وقتی از موضوع برایشان میگفتیم، با تعجب یا حتی بیتفاوتی میگفتند: «مگه هنوزم این چیزا هست؟ مگه هنوزم متلک میندازن؟ مگه متلک گفتن و سوت زدن آزار حساب میشه اصلا؟» در نهایت اما اکثرا قانع میشدند و پوسترها را میچسباندند.
7- گفتوگو روش جدیدمان است برای پیشبرد هدفمان: خیابان، کوچه و شهری که در آن احساس امنیت داشته باشیم. چند وقتی است تصمیم گرفتهام کمتر از هدفون استفاده کنم و بیشتر بشنوم. سوتها و متلکهای مردان برایم حالا معنای دیگری دارند، به آنها دقیقتر میشوم، با بعضیهایشان حرف میزنم و البته با بعضیهایشان هم نمیشود تعامل کرد. قدمهایمان اما هر روز از روز قبل محکمتر است. به این فکر میکنم اگر دستهایمان یکی شود، اگراز زبان مشترکمان یعنی «سکوت» دست بکشیم و اگر به هم وصل شویم، رشتهای نامرئی بینمان به وجود میآید که گسستنش ناممکن میشود. یادم است علی محمد افغانی جایی گفته بود: «من با شما از زبان تجربه سخن میگویم.» زبان تجربه ما از خیابان آغاز شده است و این رشته سری دراز دارد.