آریاناز گلرخ: در میدان جمهوری قدم میزنیم. بیشتر مغازهها مردانهفروشی هستند و مردان میانسال و پسران جوان پشت دخلهایشان نشستهاند. با تعدادی پوستر «مقابله با آزار خیابانی» وارد یکی از مغازهها شدیم و همراهم شروع کرد به توضیح دادن درباره پوسترها. مغازهدار گفت: «خانم شما جای خواهر من، ولی وقتی اینطور لباس میپوشید معلومه بهتون متلک میگن. بد برداشت نکنید همسر و دختر من هم مثل شما میپوشن و میگردن ولی خب مردم باید انقدر ببینن تا براشون عادی بشه. اما هنوز نشده.» دوستم برایش توضیح میدهد که چنین نگاهی چه خطراتی دارد و چگونه تقصیر را به گردن زنان میاندازد.
ادامه میدهیم و نوبت به نوبت وارد مغازهها میشویم. فروشنده دیگری با حالتی طنزآمیز پرسید: «آمدید جریمهمان کنید؟!» گفتم که این پوسترها برای فرهنگسازی در زمینه آزارهای خیابانی طراحی شدهاند و از او خواهش کردیم یکی از پوسترها را در مغازهاش بچسباند. مغازهدار گفت: «مگه متلک انداختن کار بدیه؟ خانما وقتی با یه سر و وضع آنچنانی میان تو خیابون خب خودشون هم دوست دارن متلک بشنون.» برایش توضیح دادیم که اینطور نیست و شنیدن متلک برای زنان آزاردهنده است و باعث میشود در شهر احساس ناامنی کنند. کمی گفتگو کردیم و در نهایت پوستر را ازما گرفت و کنار آینه مغازه چسباند و گفت: «من که چشمم از این کارها آب نمیخوره ولی لابد یه چیزی هست که روز تعطیل این همه راه اومدید تا راجع به متلک با ما حرف بزنید.»
وارد مغازه بعدی که شدیم پیرمردی داخل نشسته بود و بعد از سلام و معرفی پوسترها گفت: «کار قشنگی است دخترم، ولی این روزها مگر کسی متلک میاندازد؟ آن دوران دیگر گذشته و مردم عوض شدهاند. شما باید دنبال مسائل مهمتری بروید.» برایش توضیح دادیم که هر کداممان به عنوان یک زن چقدر هر روز انواع آزار و متلک و دستدرازی را در سطح شهر یا محل کار تجربه میکنیم و این تجربیات دردناک ما را بر آن داشته است که مردم را نسبت به این موضوع حساس کنیم تا به عنوان مسئلهای عادی و بیاهمیت به این آزارها نگاه نشود و در برابر چنین رفتارهایی بیتفاوت نباشند. پیرمرد سری تکان داد و با تعجب از ما پرسید: « خُب؛ حالا از این پوسترهای مثلا امنیت زنان(!) چی گیر شما میاد؟ بالاخره همینجوری تو گرما نیومدید محض رضای خدا پوستر بچسبونید!» از مستقل بودن این جریان برایش گفتیم و این که تمام پوسترها را با هزینه شخصی پرینت گرفتهایم. در نهایت بیاعتنا به حرفهای ما گفت که موهایش را در آسیاب سفید نکرده و میداند که با این کارها چیزی تغییر نمیکند و حاضر نشد پوستر را بچسباند.
بعد از گفتگویی طولانی از مغازه بیرون آمدیم و درحالیکه خستگی گفتگوی قبلی در جانمان مانده بود وارد مغازهای شدیم که دو فروشنده زن پشت دخل نشسته بودند. در حالی که داشتیم هدف را توضیح میدادیم و لابلای پوسترهایمان میگشتیم که یکی را انتخاب کنیم چشم یکی از زنان جوان فروشنده به پوستری افتاد که برای تاکسیها طراحی شده بود و بر جای برابر زن و مرد در تاکسی اشاره داشت. زن جوان ذوقزده شد و صاحب مغازه را که مردی میانسال بود صدا زد و گفت: «ببینید چه کار جالبی کردهاند. من خودم همیشه در تاکسی اذیت میشوم از این که مردان باز مینشینند. کاش اینهارو به همه تاکسیها بدید بچسبانند.» فروشنده دیگر حرفش را تایید کرد و ۲ پوستر از ما گرفتند و در ورودی مغازه چسباندند. همین طور که از این کار تعریف میکردند از ما خواهش کردند چند پوستر اضافهتر هم بگیرند تا در دانشگاه و محل کار بچسبانند.
از این گفتگو انرژی گرفته بودیم و هنوز کار میدانی تمام نشده بود. رفتیم که از دکه کنار خیابان آب بخریم و به نظرمان رسید که چرا با صاحب دکه درباره پوسترها حرف نزنیم؟ کار را برایش توضیح دادیم و سریع یکی از پوسترهارا گرفت و گفت: «کنار این کیکها جای خوبی است و دیده میشود. همینجا بچسبانید. شاید بعضی مردان ببینند و از کارشان خجالت بکشند.» در پایان کار و در مسیر برگشت از جمهوری میان گفتگوهایمان بیش از هرچیز تجربه فضای ایزوله شده مردانه و زنانه را زمینهساز نگاه موجود نسبت به آزار خیابانی میبینیم و گمان میبریم که هیچ چیز بیش از گفتگوی رو در رو نمیتواند این فاصله را پر کند و تغییری موثر و ماندگار در اذهان مردم ایجاد کند.