مهتاب محمودی: چند ماهی از توزیع پوسترهای منع آزار خیابانی میگذشت. در آن مدت در بسیاری از فضاهای عمومی، از اغذیهفروشیها گرفته تا آرایشگاههای مردانه و تاکسیها و برخی ایستگاههای مترو تا آموزشگاههای درسی پوسترها و بروشورها را توزیع کردیم و با مردم درباره آزار خیابانی حرف زدیم. واکنشها نیز اغلب مثبت و همدلانه بود. اما تقریبا تمام این فعالیتهای میدانی منحصر به تهران و کرج بود. چون همه ما ساکن تهران بودیم و طبعا امکان فعالیت در دیگر شهرها را نداشتیم و توزیع پوسترها در شهرستانها تنها محدود به فضای دانشگاهها میشد. به همین دلیل فکر کردم باید فرصت سفر به کاشان را غنیمت شمرد تا توزیع پوسترها را در دیگر شهرها آغاز کنیم. تعدادی از پوسترها را برداشتم تا همراه خودم به کاشان ببرم.
ساعت ۵ بعد از ظهر به کاشان رسیدم و در میدان منتظری از اتوبوس پیاده شدم. از چند نفر پرسیدم نزدیکترین مکان دیدنی که در آن ساعت بازدید از آن ممکن بود کجاست؟ گفتند اگر نیم ساعت پیادهروی کنی به بازار سنتی کاشان میرسی. مسیر نیمساعته از میدان منتظری تا بازار کاشان اما بسیار طولانیتر سپری شد. چون در راه وارد چند مغازه شدم و درباره پوسترها با صاحبمغازهها صحبت کردم. اولین مغازهای که واردش شدم، یک بستنیفروشی بود. صاحب بستنیفروشی مرد میانسالی بود. پوسترها را نشانش دادم.
به او توضیح دادم که «ما این پوسترها رو درباره مزاحمتهای خیابانی برای زنان طراحی کردیم. با این هدف که به آقایون آموزش بدیم که متلک گفتن به زنها تفریح نیست بلکه مزاحمته و طبق قانون جرمه و باعث میشه زنها احساس ناامنی کنن...» با دقت به توضیحاتم گوش میداد و به نشانه تایید سر تکان میداد. توضیح دادم که پیش از این، پوسترها را در تهران توزیع کردهایم و حالا میخواهیم این کار را در کاشان نیز انجام دهیم. با اینکه از طرحها خوشش آمده بود اما درباره نصب پوسترها در مغازه تردید داشت. پرسید وابسته به کدام سازمان هستید؟ برای دولت کار میکنید؟ توضیح دادم که برای جایی کار نمیکنیم و وابسته به هیچ سازمان دولتی یا غیردولتی نیستیم. این پوسترها را داوطلبانه طراحی و با هزینه شخصی خودمان چاپ کردهایم.
بیشتر نگرانیاش از این بابت بود که مبادا با نصب پوسترها با مشکلی روبهرو شود: «خانم دستتون درد نکنه خیلی خوبه که بابت این چیزا به مردم آموزش بدیم. واقعا این مشکل فرهنگیه که باید حل بشه. ولی راستش ما میترسیم اینا رو بچسبونیم بعدا دردسر شه واسمون.» دغدغهاش را درک میکردم. قبلا هم چندین بار با این پرسش روبهرو شدم: «خانم اگه اینا رو بچسبونیم مشکلی پیش نمیاد واسمون؟» مثل دفعات قبل توضیح دادم که پیش از این نیز پوسترها در مکانهای مختلف نصب شدهاند و محتوای این طرحها صرفا جنبه آموزشی و فرهنگسازی دارد. «به نظرم از این نظر جای نگرانی وجود نداره و مشکلی پیش نمیاد»
بعد از گفتن این حرفها پوسترها را گرفت و تشکر کرد اما گفت باید درباره نصبشان فکر کند. از بستنیفروشی بیرون آمدم و سراغ مغازههای بعدی رفتم. اکثرا از پیشنهاد نصب پوسترها استقبال میکردند هرچند برخی مثل مرد بستنیفروش مردد بودند و نگران از اینکه با نصب پوسترها دچار مشکل شوند. بعد از گشتوگذار در بازار سنتی کاشان به سمت ایستگاه تاکسی رفتم. قرار بود شب مهمان دوستانم در خوابگاه دانشگاه کاشان باشم. نگران بودم که دیر برسم و باتوجه به مقررات سختگیرانه خوابگاههای دخترانه، مشکلی برای دوستی که قرار بود در خوابگاه میزبانم باشد، بهوجود آید. همین که رسیدم راننده تاکسی مسنی گفت: «خانم دانشگاه؟ سوار شو دخترم یه نفر مسافر میخوایم که راه بیفتیم.»
سوار تاکسی زرد رنگی شدم که مسافران دیگرش یک مرد میانسال و دو زن جوان بودند که به نظر میرسید دانشجو باشند. بعد از این که راننده راه افتاد یکی از پوسترها را از کیفم درآوردم تا نشانش دهم. درباره اهداف و فعالیتهایمان توضیح دادم و پیشنهاد دادم که پوسترها را پشت صندلیها بچسباند. راننده پاسخ داد: «اتفاقا ما خودمون این مشکل رو داریم بعضی وقتا متاسفانه بعضی از آقایون رعایت نمیکنن درست نمیشینن. یه رفتارهایی میکنن که واقعا حتی آدم روش نمیشه بگه. شما لطف کن چندتای دیگه از اینها بده به من که به همکارا هم بدم.»
با خوشحالی چندتای دیگر از کیفم درآوردم و به راننده دادم. گفتم: «از اون پوسترهایی که درباره درست نشستن در تاکسی بود فقط همین چندتا رو همراهم داشتم و بقیه پوسترهایی که الان بهتون دادم درباره متلک گفتن هستن.» بعد هم همان توضیحات همیشگی درباره پوسترها را دادم. دخترانی که کنارم نشسته بودند با دقت به توضیحاتم گوش می دادند. دوست داشتم آنها نیز وارد بحث شوند و نظرشان را بدانم. اما بهجای دخترها مردی که جلو نشسته بود وارد بحث شد. حرفم را قطع کرد و گفت: «خانم خیلی عذر میخوام ولی این حرفی که شما میزنید واسه وقتیه که زن خودش نخواد متلک بشنوه. الان خود خانما یجوری لباس میپوشن و حجابشون طوریه که معلومه که میخوان جلب توجه کنن دیگه این که اسمش مزاحمت نیست...»
حس میکردم علاوه بر اینکه میخواهد نظرش را درباره این موضوع بیان کند، غیرمستقیم به من و پوششم هم کنایه میزند. هم زمان با اینکه به حرفهایش گوش میدادم داشتم در ذهنم پاسخم را آماده میکردم. پاسخی که البته اصلا لازم نشد که به زبان بیاورم. یکی از دخترها که تا آن زمان ساکت بود گفت: «ببخشید آقا ولی این حرفی که شما می زنید کاملا غلطه. من به عنوان یک زن محجبه و چادری دارم این حرف رو میزنم...» بعد هم در ادامه توضیح داد که او نیز به عنوان یک زن محجبه از آزار و اذیتهای خیابانی در امان نبوده و بارها در خیابان متلک شنیده است.
گفت: «شما تصور میکنید فقط خانمهایی که حجابشون کامل نیست تو خیابون متلک میشنون پس لابد خودشون مقصرن و اگر حجابشون رو رعایت کنن کسی مزاحمشون نمیشه. ولی من هم که حجابم کامله احساس امنیت نمیکنم. این مساله اصلا ربطی نداره به پوشش خانمها...» به صحبتهایش ادامه میداد و هر از گاهی راننده هم در تایید صحبتهایش چیزی میگفت. گرم صحبت بودیم که به مقصد رسیدیم. پیاده که شدیم از دختر بابت صحبتهایش تشکر کردم. نمیدانم حرفهایش از نظر آن مرد قانعکننده بود یا نه اما دستکم تلنگری بود براین که بداند زنان محجبه نیز از گزند مزاحمتهای خیابانی در امان نیستند.