مهتاب محمودی: بعد از انتشار پوسترهای منع آزار خیابانی در دانشگاهها و فضای مجازی تصمیم گرفتیم این بار آنها را در سطح شهر و فضاهای عمومی توزیع کنیم. تعدادی پوستر چاپ کردم و هر روز آنها را همراه خودم میبردم تا در مغازههایی که در مسیرم میبینم نصب کنم. واکنش اغلب مغازهدارها به پیشنهاد نصب پوستر در مغازهشان مثبت بود. اما در بیشتر موارد با این پرسشها روبهرو میشدم: «این پوسترها رو از طرف چه سازمانی آوردین؟» «دولت پول چاپ این پوسترها رو میده؟» در پاسخ به این پرسشها توضیح میدادم ما نه یک گروه وابسته به دولت بلکه گروهی مستقل هستیم که با هدف فرهنگسازی در این حوزه پوسترها را طراحی کردیم و با هزینه شخصی و بدون حمایت مالی پوسترها را چاپ و توزیع میکنیم.
در یکی از این گفتگوها با صاحب ساندویچی نزدیک خانه صحبت کرده و اجازه گرفته بودم که پوسترها را روی دیوار مغازهاش بچسبانم. از پیشنهادم استقبال کرد. او که بزرگشده آلمان بود، با مقایسه نظام آموزشی در ایران و آلمان، از فقدان آموزشهای لازم در مدارس زمینه چگونگی برخورد با جنس مخالف و حفاظت دانشآموزان از خود در برابر آزار جنسی میگفت. او همچنین از دغدغهها و نگرانیهایش برای دخترش گفت:«دختر من چهارده سالشه و میره کلاس زبانی که دختر و پسر با هم هستن. بهش گفتم وقتی اشکال داشتی از بغلدستیات بپرس. فهمیدم بغل دستیاش پسره و ته دلش احساس راحتی نمیکنه که از اون کمکی بخواد. چرا؟ چون تعامل با جنس مخالف براش عادی نشده. من ناراحتم که دخترم در جامعهای رشد میکنه که از بسیاری از آموزشها و حقوق اولیه محرومه. همیشه نگرانشم. مخصوصا وقتی هوا تاریکه. از طرفی هم اعتقاد به محدود کردنش ندارم و معتقدم باید آزادی حضور در جامعه رو داشته باشه.»
یک ماه پس از آن گفتوگوی بیست دقیقهای، یک روز ظهر که خسته و بیحوصله به خانه برمیگشتم مرد نانشناسی بهطرفم آمد و سلام و علیک کرد. متاسفانه آنقدر آزار و اذیتهای خیابانی با روزمرگی زندگی ما زنان عجین شده که هروقت کسی در خیابان سمتمان میآید گمان میکنیم قصد مزاحمت و گفتن حرفهای نامربوط دارد. اینبار نیز گمان کردم مرد ناشناس مزاحم است، اما رفتار و سنوسالش شباهتی به مزاحمهای خیابانی نداشت. اینبار مرد ناشناس مزاحم خیابانی نبود. همان مردی بود که یک ماه پیش پوسترها را در مغازه ساندویچیاش چسباندم. او مرا شناخته و آمده بود بابت نصب پوسترها دوباره تشکر کند و باز هم پوستر بگیرد. گفت: «چند نفر دیگه از مغازهدارها پوسترها رو دیدن و خوششون اومده و گفتن ما هم میخوایم تو مغازهمون بچسبونیم. اگر امکانش هست چند سری دیگه هم برایم بیار.» با شنیدن حرفهایش خستگی از تنم در رفت و گفتم «خیلی هم عالی حتما فردا چندتای دیگه واستون میارم!»
فردای آن روز تعدادی پوستر پرینت گرفتم و برایش بردم. درباره واکنش مردم به پوسترها صحبت کردیم. میگفت هرکس که دیده خیلی خوشش آمده است، اما برخی از پسرهای نوجوان میگویند: «حالا متلکی هم بگیم چیزی نمیشه. دخترها دوست دارن این حرفها رو و خوششون میاد.» میگفت هربار چنین حرفهایی میشنیدم، تلاش میکردم تا با بحث و گفتوگو قانعشان کنم که اکثر خانمها از این متلکها خوششان نمیآید و تعریف و تمجید از چهره و بدنشان موجب آزار و اذیت و ایجاد احساس ناامنی برای آنان میشود و معمولا هم پسرها قانع میشدند. صاحب ساندویچی ادامه داد:«دوست دارم تا جایی که برمیاد در این کار مشارکت کنم چون نگران دخترم هستم که ازخیلی از آموزشهای اجتماعی ضروی محرومه. میخوام این پوسترها در همه مغازههای این اطراف نصب بشه و گفتوگوهای مشابه با چیزی که در مغازه من بود، شکل بگیره.»
اغلب کسانی که در خیابان متلک میگویند و زنان را مورد آزار و اذیت قرار میدهند، بیمار جنسی و روانی نیستند. بلکه عموما شهروندان عادی هستند که بر اثر فقدان آموزشهای صحیح، چنین رفتارهایی از خود بروز میدهند. برخی از مردان، در همین گروههای دوستی دور و نزدیک خودمان هم هنوز گمان میکنند متلکپرانی نوعی تمجید است و به زنان حس اعتمادبه نفس میدهد. هر یک از ما به نوبه خود میتوانیم با گفتوگو با اطرافیانمان، باورهای نادرست اجتماعی نسبت به آزار و اذیت جنسی زنان را به چالش بکشیم و در راستای حل این معضل اجتماعی گام برداریم.