کلاس اضافه مدرسه برگزار میکرد و من هم در کلاس ها شرکت میکردم. موقع برگشت سرویس داشتیم. اون روز سرویس خیلی خلوت بود و آخرین نفر من بودم. نمیدونم مسیر راه عوض شد و وارد یه کوچه شدیم و جلوی یه خونه نگه داشت. بعد با زور من رو برد توی خونه و دستم و دهانم رو بست. و اون کار رو انجام داد. من اون موقع نمیدونستم این کار چیه و چه اتفاقی برای من افتاده. بعد سوار سرویسم کرد و من رو رسوند. اخر بهم گفت دیگه به درد سطل اشغال هم نمی خوری. از اون روز که من تازه 17 ساله شده بودم و الانم 27 سالمه افسردهام و حالم خوب نیست.