متلک زیر لبی را نفهمیدم و برای همین گفتم بایستند و برایشان محترمانه ولی با صدای کمی بلند توضیح دادم که این کارشان جرم است و دلایلم را باز هم مودبانه ولی با صدای بلند برایشان توضیح دادم. میخواستم عذر خواهی کنند. میخواستم بفهمند که کارشان نادرست بوده است. یکی از آقایون وسط حرف زدنم دائما میگفت که دوستش در حال صحبت با تلفن بوده است و یا اصلا با من نبوده و بعد با حالتی که سعی میکرد خونسردیاش را نشان دهد و البته با تحقیر به من میگوید که چه اعتماد به نفسی دارم که فکر میکنم یک نفر ممکن است به من متلک بیندازد و یک چیز دیگر که یادم نیست. همین جمله یک بار دیگر تکرار شد. مرد جملاتی را پشت سر هم تکرار میکرد تا بفهماند که اشتباه کردهام و من اصلا ارزشی ندارم برای متلک گفتن. در همین حال یکی از خانومها داد میزند که آیا مرد فکر میکند خودش خیلی خوشگل است؟ بقیه راه را طی میکنم و وقتی به خانه میرسم به آیینه زل میزنم و میفهمم واقعا زشت هستم. ولی مهم تر از زشت بودنم عذابی است که نکند بقیه فکر کنند که برای جلب توجه این کارها را میکنم. احساس میکنم که بدترین اشتباه زندگیام را مرتکب شدهام و باید مجازات شوم. من شاید مرتکب اشتباهی شدهام و شاید واقعا آن آقا با گوشیاش سرگرم بوده است ولی این دور از انصاف است که به جای حل سوتفاهم با جملات آرام و توجیه من، به من گفته شود که ارزش ندارم و به جای آرام کردن من اعتماد به نفس و احساس امنیتم، همزمان پایین آورده شود.