دیروز توی تاکسی کنارم دوتا از دانشجویان یکی از دانشگاههای معتبر کشور نشسته بودند. تمام طول مسیر یکی از اونا با دستش کارایی میکرد که آرنج دستش به سینه من بخوره ... و اینقد دیر وقت بود که من فقط خودمو جمع میکردم و میترسیدم با اعتراضم اوضاع خیلی بد بشه... ولی حال خودم تمام امروز بد بود...