با وجود اصرار پدرم به همراهی من، تنهایی رفتم پیاده روی. تو این نیم ساعت دو بار متلک شنیدم وهمه ی نگاه ها خیره بود به تنها دختر تنها که داشت برای خودش قدم می زد! در نهایت نفر سوم انچنان مشغول متلک گفتن و نگاه کردن و انتقال حس بد به من بود که به حاشیه ی بلوار برخورد کرد! :) بعد از اون دیگه تنهایی پیاده روی نرفتم....