از کلاس برمیگشتم و هنوز بچه ها هم دم آموزشگاه بودن جلوتر اکیپ پسرایی که همیشه اونجا بودن وایساده بودن و منو رفیقم خیلی عادی اومدیم رد شیم که یکیشون به من گف هوی جن.. و وقتی خواستم برگردم که ببینم چشونه منو به دیوار کوبوندن و خواست اذیتم کنه و با چاقو تهدید کرد (دفاع شخصی کار میکنم) که باهاش درگیر شدم و زدمش و به طرف بچه ها رفتم
ولی واقعا ترس و عصبانیت باهم و اینکه یه عده پسر که دوستاتن از ترس نیان جلو و ازت دفاع کنن خیلی بده..