سوار مینیبوسی بودم که از رشت به سمت لاهیجان میرفت. کنار صندلی من مرد جوانی نشسته بود که دستش را سمت من دراز میکرد و به بازوی من دست میزد. من تا میتوانستم خودم را از او دور میکردم و انقدر این کار را کردم که نزدیک بود از صندلی بیفتم. اما این مرد همچنان به کار خودش ادامه میداد.