ساعت نزدیکی های 6 صبح بودم و من قصد داشتم به رشت بروم. اما برخلاف همیشه که از عابر پیاده به سمت ایستگاه میرفتم از کنار خیابان قدم برداشتم، همینطور که داشتم میرفتم دیدم موتور سیکلت سواری در حالیکه کلاه کاسگتی هم بر سر داشت سرعتش را کم کرد و دستش را دراز کرد و به پشتم دست کشید و به سرعت از آنجا دور شد. من شوکه شده بودم و برای چند لحظه واقعا نفهمیدم که چه بر سرم اومده وقتی به خودم اومدم که موتور دور شده بود و من با جیغ و صدای بلند به موتور سوار دشنام میدادم.