من دانش اموز دبیرستان بودم و 15 سال بیشتر نداشتم. روز جمعه بود و من برای شرکت در کنکور آزمایشی از خانه به سمت محل آزمون که یک مرکز پیش دانشگاهی بودم در حرکت بودم. همینکه در خانه مان را باز کردم و مسافت کوتاهی را طی کردم، مرد میانسالی را دیدم که نزدیک من قدم بر میداشت و بعد به پشت سر من رفت و گفت سلام، چطوری خوبی؟ وایسا کارت دارم. من سریع و بدو بدو از کنارش رد شدم و قلبم تند تند میزد اما او همچنان مرا تعقیب میکرد تا اینکه دوستم و پدرش را سر خیابان دیدم و با عجله خودم را به آنها رساندم به پشتم نگاه کردم دیدم مرد مزاحم راهش را کج کرد و رفت.