ساعت یک و نیم ظهر روز جمعه از سرکار برمیگشتم. هیچکسی توی خیابون نبود. آقایی با ظاهر و تیپی کاملا معمولی خودش رو بی سر و صدا به من رسوند و گفت میتونم یک لحظه وقتتون رو بگیرم؟ منم مثل همیشه و طبق تجربه جواب ندادم و راهم رو ادامه دادم. خیلی ناگهانی شونه های منو گرفت و منو چسبوند به دیوار و سعی کرد منو ببوسه. اون یکی دستش رو هم سعی کرد به جاهای دیگه بزنه! البته موفق به انجام هیچکدوم نشد. چون با اینکه اون لحظه به شدت ترسیده بودم و استرس داشتم وقتی که شروع کردم به جیغ زدن و اون فرار کرد به خودم اومدم و دیدم با ساعدم جلوی صورتم رو گرفتم که منو نبوسه و زانوی راستم رو آورده بودم بالا که دستش به جایی نرسه!