داشتم از کافه برمیگشتم سر کوچه از دخترخالم خدافظی کردم...کوچه تاریک بود و لامپهاش چند روزی بود سوخته بود ...داخل کوچه بودم، یه تیکه از پیادهرو بسته بود و باید میومدم وسط کوچه....دیدم ماشین پشت سرم سرعتشو کم کرد...فکر کردم دوستمه که قرار بود بیاد خونمون...یهو راننده دست انداخت دور کمرم و از پشت دستشو برد لای پام و انگشتشو کرد توی ... و گفت خانمی یه امشبو با من باش....تمام کاری که کردم با ناخن کشیدم تو صورتش ...اونم رفت...نتونستم پلاکشو بخونم..خیلی سریع رفت،کوچه هم تاریک بود....خیلی خشمگین شدم از اون اتفاق...خیلی شب ها کابوس همون اتفاق یا تجاوز بهم رو میبینم